وبلاگ من

...

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

کلمات برای من ارزشمندتر از هرچیزی هستند. با کلمات است که عذرخواهی می‌کنیم. با کلمات است که ابراز عشق می‌کنیم. با کلمات است که زندگی می‌کنیم. و دست آخر با کلمات است که روی سنگ قبرمان اسم و فامیل و اولین طلوع و آخرین غروب را حکاکی می‌کنند.
.
برای من تنها مسئله‌ی شگرف در زندگی اشتباه‌کردن است. همین عذاب‌وجدانی که پس از اشتباهات‌ام نصیب‌ام می‌شود و روزم سیاه می‌شود تا از دل کسی دربیاورم‌اش. آن‌جا هم دست‌به‌دامان کلمات می‌شوم. همین حروف مرموز و البته درخشنده! در این سن و سال، که خیلی کم و خیلی زیاد هم نیست، تلاش برای حفظ آرامش را پر اهمیت‌ترین راز زندگی می‌دانم. نه‌تنها حفظ آرامش زندگی خودم، بلکه حتی حفظ آرامش زندگی دیگران، تا جایی که می‌توانم، برایم مهم است و حیاتی.
.
همین که قضاوت اشتباه می‌کنم، همین که حسادت می‌کنم، همین که از زندگی فقط و فقط کلمات را می‌فهمم، همین که خوب آموخته‌ام ارزش‌های تعریف‌شده در زندگی آدم‌ها با هم تفاوت دارد؛ به‌نظرم این‌ها زندگی هستند. آدم اگر اشتباه نکند که شب‌اش روز نمی‌شود! ما اشتباه می‌کنیم و کلمات برای همین روزها ساخته شده‌اند. کلمات برای عذرخواهی، برای گپ‌و‌گفت، برای شعر سرودن و رمان نوشتن، برای دل بردن و دل شکستن است که آفریده شده‌اند. کلمات حتی برای خودخوری و صحبت‌های مدام در ذهن ساخته شده‌اند.
.
کلمه، مرده را هم برایمان زنده می‌کند، زنده‌ها که جای خود دارند! ما عشق بکاریم، شاید کینه‌هایی که دیگران می‌کارند درو شود؛ شاید گذشته و اشتباهات‌مان فراموش شود. ما همگی خوب هستیم، این زندگی‌ست که بد شده است. حسادتِ آدم‌ها را پای بد بودنِ آن‌ها نگذاریم، پای بد بودنِ دنیا بگذاریم لطفاً. دنیا آدم را بد می‌کند. دنیا اما هرچه پست هم باشد، ارزش و قداست کلمات را نمی‌تواند از ما جدا سازد. ما همگی مدیونِ کلمات هستیم و یک "ببخشیدِ" ساده همه‌چیز را از بین می‌برد؛ مثل بادی که خاکستر هیزمی مشتعل را با خود به سمت آسمان می‌کشانَد.

نام کتاب: #دعای_خیر_مرغ_مقلد
شاعر: #چارلز_بوکوفسکی
مترجم: #سید_مصطفی_رضیئی
ناشر: #وب_سایت_دوشنبه
تعداد صفحات: ٢٠١ صفحه
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
١. #دنیا_پر_از_مغازه_دار_ها_یی_است_که_کلاسیک_های_هاروارد_را_خوانده_اند
[الهامِ شاعر] :
یارویی بود که
یک‌هزار دلار درآورده بود
در شهری که بزرگ‌تر نبود از
اِل‌پاسو
با تاکسی‌هایی که بین
دانشگاه‌ها و کلوپ‌های بانوان
می‌جهیدند.
کوفت، نمی‌توانی که مردک را سرزنش بکنی
من برای هفته‌ای ١۶ دلار هم کار کردم
استعفا دادم و یک ماه با همان ١۶ تا
زندگی کردم.
زن‌اش از او تقاضای طلاق کرده بود و
هفته‌ای ٣٠٠ دلار
نفقه می‌خواهد.
مرد باید مشهور باقی بماند
و همین‌جوری
حرف می‌زد.
من کتاب‌هایش را
همه‌جا
می‌دیدم.

🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
٢. #عنکبوت_روی_دیوار_چرا_انقدر_طولش_می_دهی ؟
[خنکای سبز] :
چی هست؟
یک زن پیر، چاق، لباس‌های زرد
جوراب‌های پاره
جلوی جدول نشسته با
یک پسر کوچولو.
٩٨ درجه گرما توی ساعت ٣ بعد از ظهر
به نظر
وقیح می‌رسد.
اما نگاه کن، آرام به نظر می‌رسند
تقریباً خوشحال هستند.
ژله‌ی سبزرنگ می‌خورند
و رزهای قرمز می‌درخشند.

🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
٣. #معشوق_ها_همه_جا_خشک_شده_مثل_برگ_های_مارچوبه
[مارینا] :
باشکوه،
جادویی،
بی‌پایان،
دختر کوچولویم خورشید است.
بر روی فرش،
بیرونِ در،
گل می‌چیند.
پیرمردی،
چروکیده‌ی نبردها،
از صندلی‌اش بلند می‌شود.
و او نگاهم می‌کند،
اما،
چشم‌هایش فقط عشق است.
و من،
تند همراه دنیا می‌دَوَم،
و عشق دوباره سراغ‌ام برمی‌گردد،
درست مثل این‌که منظورم
انجام همین‌ها بوده باشد.

 

[داستان بیست و نهم]
.
نام #داستان_کوتاه: #شب_خاموش_بود (از کتاب مجموعه‌ داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
شب است و سرما. طلبه ای که توان پرداخت اجاره ی خانه های شهر را ندارد، در اتاقی واقع در روستایی دورافتاده تنها مانده است. پیرمرد و پیرزنِ صاحب‌خانه، خانه نیستند و فریادها و ناله های مشکوک یک دختر در کوچه همزمان شده است با سر و صدای سگ هایی که خواب را از سر این طلبه ربوده است. طلبه از پنجره ی خانه بیرون را نگاه می کند و متوجه می شود سگ ها دختری جوان را احاطه کرده اند و با حمله به او لباس هایش را پاره کرده اند و بدنش را مجروح.
.
طلبه با تردید فراوان، به خصوص وقتی که می فهمد دختر مست است و به شدت زیبا، او را به خانه اش می آورد تا زخم هایش را مداوا کند. به خانه آوردن دختر همانا، شعله کشیدن خواهش های نفسانی طلبه همانا. وسوسه، بلا شده و مثل خونِ جاری در رگ، ریخته به جان طلبه ای که با دختری جوان تنها مانده است. مرور کردن داستان "یوسف‌ و‌ زلیخا" و قصه ی "شاهزاده‌ خانم‌ و‌ طلبه" کمکی به او نمی کند. پس از جنگی نابرابر، وقتی طلبه چندین بار بر تحریک ها غلبه می کند، این شیطان و میل سیری‌ناپذیر نفسْ است که بر او غلبه می کند. پرده را می کِشد، چراغ را می کُشد، زیر لحاف کنار دختری که از شدت درد و خون‌ریزی غش کرده است می خوابد! #شب_خاموش_بود و حالا خاموش‌ تر شده است.
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
.
دوشنبه‌‌ی هفته‌‌ی آتی (١٠ آذر) داستان کوتاه #آفتاب_عالم_تاب را می‌خوانیم؛ از همین کتاب🌹

نام فیلم: #نامه_ها
ساخته ی #عالیجناب_عباس_کیارستمی و #ویکتور_اریسه
مدت زمان: ١ ساعت و ٣٧ دقیقه
.
طبیعت‌دوستیِ #اریسه، این کارگردان اسپانیایی را با #کیارستمی آشنا کرده است. آن‌ها حد فاصل سال‌های ٢٠٠۵ تا ٢٠٠٧ با هم نامه‌نگاری کرده‌اند؛ نامه‌هایی متفاوت که هر کدام‌شان به جهت این که از طرف یک کارگردان نوشته شده است، تصویری هستند. #اریسه فیلمی کوتاه ساخته و فرستاده برای #کیارستمی؛ #کیارستمی هم در پاسخ فیلمی دیگر ساخته است و برای #اریسه پست کرده است. سرانجام، این نامه‌نگاری‌تصویری ختم شده است به ٩ فیلم کوتاه که حال با کنار هم قرار دادن‌شان، فیلم #نامه_ها ساخته شده است.
.
#نامه_ها برش‌هایی از زندگی روزمره هستند. به‌عنوان مثال، #اریسه فیلم #خانه_دوست_کجاست (ساخته‌ی #کیارستمی) را در یک مدرسه پخش کرده است و از تحلیل این فیلم توسط معلم و دانش‌آموزان فیلم ساخته است. #کیارستمی هم میوه‌ی بِه در یکی از سکانس‌های فیلم #روح_کندوی_عسل (ساخته‌ی #اریسه) را سوژه کرده است و فیلمی کوتاه ساخته است که در آن بچه‌هایی با شیطنت خاص خودشان، با پرتاب سنگ به سمت شاخه‌ی خارج‌شده از حیاط خانه‌ای که یک تک‌میوه‌ی بِه روی آن است، میوه را به زمین می‌اندازند. اما در ادامه این بِه نصیب بچه‌ها نمی‌شود و با غلتیدن و افتادن‌اش درون رودخانه، همراه #کیارستمی می‌شویم تا ببینیم چه بر سر این میوه می‌آید! که البته در انتها نصیب چوپانی می‌شود که گلّه‌ی گوسفندان‌اش را به چِرا برده است. و باز این فیلم می‌شود سوژه‌ی #اریسه برای این‌که برای یک مرد مزرعه‌دار پخش‌اش کند تا با دیدن این‌که بِه به‌دست چوپان می‌رسد، مرد مزرعه‌دار اسپانیایی با چوپان ایرانی همذات‌پنداری کند.
.
#اریسه به‌عنوان هدیه نقاشی‌های کودکان را می‌فرستد و #کیارستمی کتاب #رباعیات_خیام و #اشعار_فروغ را به او تقدیم می‌کند. در انتهای فیلم، وقتی #اریسه نامه‌ای که برای #کیارستمی نوشته است را درون بطری شیشه‌ای قرار داده و به دریا می‌اندازد، #کیارستمی در جواب‌اش فیلمی می‌سازد که نشان می‌دهد نامه به دست مردمی در یکی از سواحل ایران رسیده است که #کیارستمی را نمی‌شناسند! باد نامه را از دست این مردم ساحل‌نشین می‌قاپَد و می‌بَرَد. گویا باد دوست بهتری ست برای #کیارستمی!