وبلاگ من

...

شب خاموش بود - جمال میرصادقی

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ

[داستان بیست و نهم]
.
نام #داستان_کوتاه: #شب_خاموش_بود (از کتاب مجموعه‌ داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
شب است و سرما. طلبه ای که توان پرداخت اجاره ی خانه های شهر را ندارد، در اتاقی واقع در روستایی دورافتاده تنها مانده است. پیرمرد و پیرزنِ صاحب‌خانه، خانه نیستند و فریادها و ناله های مشکوک یک دختر در کوچه همزمان شده است با سر و صدای سگ هایی که خواب را از سر این طلبه ربوده است. طلبه از پنجره ی خانه بیرون را نگاه می کند و متوجه می شود سگ ها دختری جوان را احاطه کرده اند و با حمله به او لباس هایش را پاره کرده اند و بدنش را مجروح.
.
طلبه با تردید فراوان، به خصوص وقتی که می فهمد دختر مست است و به شدت زیبا، او را به خانه اش می آورد تا زخم هایش را مداوا کند. به خانه آوردن دختر همانا، شعله کشیدن خواهش های نفسانی طلبه همانا. وسوسه، بلا شده و مثل خونِ جاری در رگ، ریخته به جان طلبه ای که با دختری جوان تنها مانده است. مرور کردن داستان "یوسف‌ و‌ زلیخا" و قصه ی "شاهزاده‌ خانم‌ و‌ طلبه" کمکی به او نمی کند. پس از جنگی نابرابر، وقتی طلبه چندین بار بر تحریک ها غلبه می کند، این شیطان و میل سیری‌ناپذیر نفسْ است که بر او غلبه می کند. پرده را می کِشد، چراغ را می کُشد، زیر لحاف کنار دختری که از شدت درد و خون‌ریزی غش کرده است می خوابد! #شب_خاموش_بود و حالا خاموش‌ تر شده است.
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
.
دوشنبه‌‌ی هفته‌‌ی آتی (١٠ آذر) داستان کوتاه #آفتاب_عالم_تاب را می‌خوانیم؛ از همین کتاب🌹

  • مظاهر سبزی