آفتاب عالم تاب - جمال میرصادقی
[داستان سیام]
نام #داستان_کوتاه: #آفتاب_عالم_تاب (از کتاب مجموعه داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
مأموریتِشرکت بهانه شده است برای هوسبازی یک مرد. دوستاناش پُرش کردهاند و حالا آدرس فاحشهخانهی درجهیک واقع در شهری که عازماش شده است را از بَر است. جوان است و زندگی آشفتهاش او را از رسیدن به خواستهاش که خلاصه میشود در داشتن زن و بچه دور ساخته است. همهی اینها دست به دست هم داده است تا بلافاصله پس از رسیدن به شهر جدید، هیزم به منقل شهوتخانهاش بیفزاید و تصویر دستانداختن به گردن دختری زیبا و برقراری رابطهی آزاد جنسی را در ذهن خود مدام دوره کند. در پی یافتن کوچهی مدنظر و رسیدن به خانهی آرزوهایش (!) دچار تردید است، اما توان مقابله با این قوّهی تحریکآمیز را ندارد.
.
جستوجو و پرسوجو میکند. مییابد. درب خانه باز میشود و با دیدن زنان نیمهعریان، خود را در چندقدمی خواستهاش میبیند. شیرین آبادی، دختر فروشندهای است که از آغوش مردی که به خواب رفته است بیرون میآید و تناش را به این مرد واگذار میکند. پس از انجام کار، زمانی که دختر سراغ کتابهای درسیاش میرود، متوجه میشویم که او شاگرد نمونهی مدرسه است. دختر سیزده-چهارده ساله شروع میکند علماش را به رخ مرد کشیدن. شاید جبر جغرافیا برای هر دوی آنها خوب عمل نکرده است و هیچکدام سرجایشان نیستند؛ نه مرد سر مأموریت، نه دختر پای درس و مشق.
.
پیش از خروج مرد از خانه، شیرین آبادی شعر #آفتاب_عالم_تاب را از بَر برای مرد میخوانَد:
شب تاریک رفت و آمد روز
وه چه روزی چو بخت من فیروز!
پادشاه ستارگان امروز
از افق سر برون نکرده هنوز
باز شد دیدگان من از خواب
به به از #آفتاب_عالم_تاب
یک طرف نالهی خروس سحر
بانگ *اله اکبر* از یک سر
از صدای نوازش مادر
وز سخنهای دلپذیر پدر
باز شد دیدگان من از خواب
به به از #آفتاب_عالم_تاب
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
دوشنبهی هفتهی آینده داستان کوتاه #دیوار را میخوانیم؛ از همین کتاب🌹
- ۹۹/۰۹/۲۱
من متولد ۱۳۲۴/۱۲/۲۰شمسی هستم در مکتب خانه درس میخواندیم این شعر را در کتاب درسی میخواندم اما نمیدانستم شعر از کیست امروز میخواندم برای نوه خودم شاعرش یادم رفته بود که رحمت بر آن تربت پاک باد از شما سروران گرامی مهربان بسیار ممنونم و متشکرم که راهنمای من وما ها بسیاری شدید انشالله تعالی پیروز سربلند باشید آمین باتشکراحمدعسگری ❤️🙏