وبلاگ من

...

دری رو به دیوار - جمال میرصادقی

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۲۴ ب.ظ

[داستان بیست و هشتم]
.
نام #داستان_کوتاه: #دری_رو_به_دیوار (از کتاب مجموعه‌ داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
مهدی برای کار به شهری دیگر رفته و خاله‌اش را به افسرخانم سپرده است. افسر و مهدی در زندگی مشترک‌شان سختی‌های زیادی داشته‌اند و برای همین افسر هم کمک‌خرج زندگی دونفره‌شان شده است و در خیاط‌خانه‌ای که صاحب‌اش را "خانم‌خانم‌ها" صدا می‌زنند، به‌صورت پاره‌وقت کار می‌کند. داستان از دید سه راوی بیان می‌شود.
.
در قسمت اول، پچ‌پچ‌ زن‌های خیاط را در خیا‌ط‌خانه می‌شنویم. آن‌ها از بدطینتی "خانم‌خانم‌ها" می‌گویند و این‌که زن‌ها و دخترهای خیاط‌خانه را با مردهایی که دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد، آشنا می‌کند؛ آشنایی‌ئی که ختم می‌شود به روابط جنسی بی‌پروایانه‌ای که شاید در ازای‌اش پولی محدود گیر آن زن یا دختر بیاید. یکی از این مردهای خریدار هم اسم‌اش "صاب‌ملکه" است و افسرخانم تن داده به او.
.
بخش دوم، مجلس روضه‌ای برای امام حسین است و زن‌ها شروع کرده‌اند به غیبت پشت‌سر هم‌محله‌ای‌های‌شان. یکی از کسانی که بسیار مورد لطف این زن‌ها قرار گرفته (!) افسرخانم است. آن‌ها از حال‌خرابی‌های افسر پس از مرگ خاله‌ی مهدی می‌گویند. این‌جاست که متوجه می‌شویم چون افسر نتوانسته پرستار خوبی برای خاله باشد و یا شاید پرستار خوبی بوده اما زور زندگی و تقدیرهایش بیشتر بوده است، خاله مُرده و افسر حسابی خود را مقصر می‌داند. جُنون‌ی که با مرگ خاله به افسر دست داده است، با دوری مهدی چندبرابر شده است. افسر پیش از این، زیر بار زندگی خودشان مچاله شده بود و اما حالا با مقصر پنداشتن خودش در مرگ خاله، روز و روزگار بدی را برای خود رقم زده است.
.
در فصل پایانی، عباس‌آقا -یکی از مردهای محل- دارد داستان خواستگاری‌اش از افسرخانم را برای دوستان‌اش تعریف می‌کند. مهدی برنگشته است و عباس برای این‌که آبروی افسرخانم را بخرد و حرف‌ها را از پشت‌سر این زن از بین ببرد، می‌خواهد مرد زندگی‌اش بشود. عباس گمان بر این دارد که افسر زنی پاک است و تن‌فروشی نکرده است و حرف‌های مردم محل باد هواست؛ اما حرف دَر و همسایه درست است و افسر برای این‌که خرج درمان خاله‌ی مهدی را بدهد، با "صاب‌ملکه" همبستر شده است. خاله مُرده، پرده‌ی عفت افسر لکه‌دار شده، مهدی برنگشته و آبروی ازدست‌رفته‌ی افسر شده نُقل محفل‌ها؛ تمام این‌ها دست به دست هم داده است که افسر در دنیای گم‌شده‌گی‌های خودش بتازاند. او متوجه نیّت پاک عباس‌آقا نمی‌شود. افسر به‌زور عباس را به داخل خانه می‌کشاند و با هم می‌خوابند!
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
.
دوشنبه‌‌ی هفته‌‌ی آتی (٣ آذر) داستان کوتاه #شب_خاموش_بود را می‌خوانیم؛ از همین کتاب🌹

  • مظاهر سبزی