وبلاگ من

...

ایستگاه متروک

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۲۲ ب.ظ

نام فیلم: #ایستگاه_متروک
طرح فیلمنامه: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
فیلمنامه: #کامبوزیا_پرتوی
کارگردانی: #علیرضا_رئیسیان
مدت زمان: ١ ساعت و ٢٨ دقیقه
.

1️⃣محمود: فکر می کنی این اَبرِه کِی برسه اینجا؟
2️⃣فیض اله: من از کجا بدونم! اَبرِه دیگه، یه روز هست یه روز نیست. شاید برسه شاید نرسه. می دونی، تو کویر هیچی حساب نداره. راه بیفت بریم. واسه چی نمیای؟!
1️⃣محمود: عکسش قشنگ می شه. این جاده و کوه و ابر ولگرد. راستی این شعر رو شنیدی؟ : "آن کلاغی که پرید از فراز سَر ما، و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد/ خبر ما را با خود خواهد برد به شهر"
2️⃣فیض اله: یعنی بمونیم اینجا اون اَبرِه بیاد اینجا تو ازش عکس بگیری؟! بیا بریم بابا دلت خوشه! بُدو بریم.
.
نذر مهتاب و محمود برای سالم به دنیا آمدن فرزندشان، زیارت امام رضاست. مهتاب پیش از این دوبار بچه ی مرده به دنیا آورده است و پزشکان از او خواسته اند شغل معلمی اش را رها کند. جاده، عکاسی های محمود و بی تابی های مهتاب. محمود، دوربین‌به‌دست از تمام صحنه های جالب عکس می اندازد و لحظه ای که ماشین شان خراب می شود به روستایی می رود تا تعمیرکار بیابد. ورود محمود به روستا ما را با زندگی روستائیان آشنا می کند. به جز فیض اله که هم معلم است و هم کشاورز و آرایشگر و تعمیرکار و دام‌دار، مرد دیگری را نمی بینیم. مردان آن ها برای کارگری به شهر رفته اند و روستا پُر است از بچه و زن.
.
محمود و فیض اله به منظور خرید قطعه ای برای ماشین به شهر می روند. مهتاب جایگزین فیض اله می شود و پس از مدتی که از تدریس دور بوده است، در مدرسه ی روستا شروع به درس دادن به بچه ها می کند و خودِ از دست رفته اش را بازمی یابد. موتور فیض اله در راه خراب می شود و به قول خودش کسی که در جاده تریلی و کامیون تعمیر کرده است، حالا از پس تعمیر یک موتور برنمی آید!
.
مهتاب با معلمی به بچه های مدرسه ی صفا که از هر ۵ مقطع دبستان هستند، خرسند است و ارتباط خوبی با بچه ها برقرار می کند. محمود هم در همان بَلبَشوی خرابی های موتور و غُرغُرهای فیض اله، از ترفندهای عکاسی اش برایمان می گوید. بچه ها از مهتاب می خواهند به #ایستگاه_متروک قطار که در نزدیکی های روستاست بروند. در آنجاست که مهتابِ ناامید با نشستن در کوپه ای مخروبه، آرامشی عجیب را حس می کند و از محمود و روستا و بچه های روستا دور می شود.
.
در انتها، وقتی که بچه ها مهتاب را پیدا می کنند و به روستا بازمی گردند، فیض اله و محمود هم با ماشینِ درست‌شده از راه می رسند. این زوجِ معلم-عکاس حالا می توانند به ادامه ی سفر زیارتی خود بپردازند تا به مشهد برسند؛ اما چیزی که می بینیم دَویدن های مداوم و بی وقفه ی بچه های روستاست پشت سر آن ها و ماشین‌شان.
.
فیلم با ترمزهای چندباره ی محمود و توضیحات مهتاب برای بچه ها که "اگه یواش بریم بهمون می رسین و اگه تند بریم گرد و خاک می شه؛ لطفاً برگردین روستا" به اتمام نمی رسد؛ فیلم با صحنه ای به پایان می رسد که محمود به خواهش مهتاب برای مرتبه ی چندم ترمز می کند و دست های نازعلی روی‌ شیشه ی نیمه باز سمت شاگرد ماشین که مهتاب نشسته است قرار می گیرد. مهربانی های مهتاب کار خودش را کرده است و گویا مشهدِ آن ها همان روستاست.

  • مظاهر سبزی