وبلاگ من

...

بابا - جمال میرصادقی

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۰۴ ب.ظ

نام #داستان_کوتاه: #بابا (از کتاب مجموعه‌ داستان #مسافر_های_شب) 
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز

دختر شرافت رختشوی به همراه بچه ای که در شکمش بوده است، مرده اند. پسر "بابا" که راوی داستان است، از قتل و علت قتل چیزهایی می داند که کسی دیگر از آن ها خبری ندارد. "بابا" به اصرار اطرافیان تن داده به ازدواج با دختر شرافت؛ تا این که آبروی از دست رفته ی این دختر به خاطر ارتباط نامشروعش با مرد مورد علاقه اش، بازگردد. اما چون ترک عادت موجب مرض است (!)، دختر همچنان هوس‌بازی می کند و رابطه ای نهانی با مرد مورد علاقه اش دارد؛ این مرد از سربازی بازگشته است و حالا "بابا" به حاشیه رانده می شود. 

"دختر شرافت رختشوی و مرد یه لا قبا"
این رابطه ی پنهانی منجر به حاملگی دختر می شود و مردش می زند زیر میز و منکر می شود! "بابا" را داریم و پسرش که از این رابطه ی نهانی خبر دارد. پسر به پدرش ("بابا") حقائق را نمی گوید و برای همین است که یک شب وقتی کار بین دختر شرافت و "بابا" بالا گرفته است و صدای دعوایشان طاق دنیا را پاره کرده است، "بابا" دختر شرافت را به قصد کشت می زند و در انتها جنازه ای می ماند روی دستش. دختر شرافت، اصل قضیه را لُخت و بی پرده به همسرش ("بابا") می گوید، اما پسر برای شیرین بازی و یا شیطنت کردن، این حرف را مسکوت نگه داشته است.

دختر شرافت، با راست‌گوییِ نسنجیده اش مرده است و پسربچه با دروغ‌گوییِ حساب‌ناشده‌اش پدرش ("بابا") را یک عمر درگیر عذاب‌وجدان کرده است. افراط و تفریط، همیشه سوزاننده اند. 

#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان

دوشنبه‌‌ی هفته‌‌ی آتی (۵ آبان) داستان کوتاه #آن_شب_که_برف_می_بارید را می‌خوانیم؛ از همین کتاب🌹

  • مظاهر سبزی