وبلاگ من

...

📚کتاب ششم: #خلوتگاه (با نام های #خروج_ممنوع، #دوزخ، #در_بسته، #اتاق_بسته و #خلوتکده نیز شناخته‌شده است)
.
1️⃣سه نفر محکوم شده اند به دیدن! گارسِن، سرانو و استل وارد مکانی جدید شده اند که شبیه به #دوزخ است و در این مکان انتظار مجازات دارند. و چون جلّادی برای مجازات نمی یابند، هر یک جلّاد دو شخص دیگر می شود. نمایش نامه یک پرده دارد؛ اما گویا این سه شخصیت در همین یک پرده تا ابد گرفتار هستند و راه نجاتی ندارند. این ها شروع می کنند به اذیت و آزار یکدیگر. گناهان یکدیگر را به رخ هم می کشند و زمانی که سر تا پا ستوه و رنجش شده اند، آرزو می کنند کاش جلّادی حقیقی وجود داشت تا آن ها را مجازات فیزیکی کند نه این که روح‌شان غذاب بکشد. #سارتر، در پی آن بوده تا نشان دهد "جهنم یعنی دیگران!" و اگر از دید کلان به این اثر بنگریم یعنی "هویت تو به عنوان انسان زمانی معنا و مفهوم می یابد که در دل جامعه زندگی کنی و هم‌ردیف مردم سرزمینت گام برداری".
.
2️⃣گارسِن مردی ست ترسو، که از جنگ گریخته و تیرباران شده. هم به جرم گریز از جنگ و هم به جرم خیانت به همسرش، اینجا و در این اتاق محکوم شده است به عذابی همیشگی.
سرانو زنی ست همجنسگرا که شوهرِ فلورانس را به قتل رسانده است تا با این زن رابطه ی جنسی آزاد داشته باشد. اما فلورانس یک روز به عصیان برخاسته و از این همه کثیفی رنجیده‌خاطر است، پس شیر گاز را باز می گذارد تا هر دو بمیرند؛ و می میرند!
اما استل! دختری بدبخت و بی‌نوا، که به خاطر فقر تن به ازدواج با مردی دیوصفّت داده است. از او بچه دار شده است. بچه اش را یک روز جلو چشم شوهرش از پل به رودخانه انداخته است!
.
3️⃣اکنون، این سه مُرده به اتاقی وارد شده اند که در شکل و شمایل #دوزخ، گذشته ی آن ها را نشان‌شان می دهد. و چون به سمت در هجوم می برند و باز می شود و نمی توانند خارج شوند، متوجه می شوند تا همیشه درگیر این اتفاقات هستند. من و شما هم اگر ده یا دوازده سال دیگر این متن را بخوانیم، همچنان سه شخص را می بینیم که گرفتار دردهای روحی هستند و گناهان‌شان وبال گردن‌شان شده است. مردمی که مجازات شده اند به دیدن!
.
📚کتاب هفتم: #مرده_های_بی_کفن_و_دفن
.
1️⃣گروهی از پارتیزان های فرانسوی در جنگ جهانی دوم قصدِ این را کرده اند که دهکده ای را از آنِ خود کنند. اما موفق نشده اند و از آنِ نیروهای مقابل شده اند! #سارتر در چهار پرده بازجویی این سربازان را نشان می دهد. سربازانی که سرکرده‌ی خود (ژان) تنهایشان گذاشته است و این ها اما در افکار مقدس و البته شستشو یافته ی خود (!) این را بر نمی تابند که محل اختفای ژان را لو بدهند.
سربازان عبارت اند از: سوربیه (فردی معمولی)، هانری (دانشجوی پزشکی)، کانوریس (مرد یونانی)، فرانسوا (پسری ١۵ ساله!)، لوسی (خواهر فرانسوا)
.
2️⃣اثر، چیزی مشابه نمایش نامه ی #راستان (به قلم #کامو) است. آنجا سربازانی داریم که در خانه‌تیمی در حال بر سر و کله ی یکدیگر زدن هستند تا چطور یکی از مقامات را ترور کنند. اینجا اما سربازانی داریم که در اتاقی در یک مدرسه بازداشت شده اند و در کلاسی دیگر کلوشه، پلرن و لاندریو در نقش بازجو آستین ها را بالا زده اند و بسم اله!
.
3️⃣سربازها می آیند و تک تک این ها را برای اعتراف می برند، اما کسی اقرار نمی کند. برگ برنده ی #سارتر به زعم من این است که هم اتاق بازداشتگاه را نشان‌مان می دهد، هم اتاق بازجویی را. و نیز این که اتفاقی عجیب به نمایش نامه تزریق می کند که زیباتَرَش می کند. خودِ ژان که محلّ دعواست و این همه مرافعه بر سرش است وارد سلول بازداشتگاه می شود! او را گرفته اند، چون مشکوک بوده؛ و تا مشخص شدن بی گناهش اش در میان سایر سربازها اسیر است. ژان اما هیچ کار مفیدی نمی کند. علیرغم این که سربازانش سُرخیِ زندگی را به عینه می بینند و یک چشم در اشک دارند و یک چشم به خون؛ و گلویشان پر از بغض شده است.
.
4️⃣پنج سربازِ دلیر. پنج سربازِ بی حریف که بازجوها را ترسانده اند که "اگه اعتراف نکنن چی می شه". پنج سرباز که تا لحظه ی آخر گرمای دستانی که به تعهد فشرده اند سرد نمی کنند.
سوربیه حرفی نمی زند و خود را از پنجره به بیرون می اندازد تا بمیرد اما خائن نشود. لوسی وقتی تزلزل های برادرش (فرانسوا) را می بیند، به هانری می گوید خفه اش کند!
.
5️⃣چیزی که می بینیم سراسر شوق است و شور. باران گرفته است و این سه سربازِ پیروز و دلیرِ باقی‌مانده به اتاق بازجویی خواسته شده اند. و یک ربع زمان دارند تا اعتراف کنند. پس از تایم مقرّر، نشان غاری را می دهند که ژان بهشان داده است. ژان پس از این که عشق‌ش به لوسی را بروز داده و طرد شده و متوجه شده هانری هم دلبسته ی لوسی است، پیش از آزادی اش به سربازهایش نشان غاری را می دهد که یکی از آدم‌هایش در آنجا نگهبان مهمّات بوده است و به قتل رسیده است و یادداشتی در جیبش دارد که نشان می دهد ژان است؛ یاداشتی که توسط ژان در جیبش جاساز شده است. ژان جانش را برداشته و مانند یک بزدلِ کیثف گریخته است و به فکر سربازانش -حتی مرده‌شان- نیست.
.
6️⃣هانری، لوسی، کانوریس. این سه، آزاد می شوند اما حین خروج تیربار می شوند و آیا بهتر از این هم می شد؟. هدف #سارتر نکوهش جنگ بوده است و حقیقتاً دست‌مریزاد جناب #سارتر👌. جنگ چه پیروز شود چه ببازد، باز به شخصی یا گروهی از اشخاص به نحوی خیانت شده است. و این نمایش نامه، داستان جنگ در دلِ جنگی دیگر است. هانری، لوسی و کانوریس می میرند، اما با عزّت. گرچه بهشان خیانت شده است.
.
#کانون_تئاتر_امیر_کبیر
✒️ #مظاهر_سبزی

  • مظاهر سبزی