وبلاگ من

...

راستان

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ب.ظ

بیا فرض کنیم که تو سربازی و فرمانده ات بهت می گه یکی رو باید ترور کنی؛ آیا می تونی بگی نه؟! اگه براش دلیل بیاری و بگی شخصی که می خواستم ترورش کنم با بچه هاش اومده بود و بچه ها بی گناهن و نباید قاطی زندگی ما آدم‌بزرگ ها بشن، چی؟ در نهایت فرمانده حرفش اینه که باید این کار انجام بشه و تو سربازی و از این حرفای صد من یه غاز تحویلت می ده!
و این، یعنی موضوع نمایش نامه ی #راستان.
.
#راستان که با اسامی #عادل_ها، #صالحان، #داد_گستران و #داد_گران هم شناخته می شه، روایت یه حادثه ی تروریستی رو به عهده داره. اعضای گروه حزب سوسیالیست انقلابی توی یه خونه‌تیمی جمع شدن تا "دوک بزرگ" (که عموی تزارِ وقت هست و خون روس‌ها رو کرده توی شیشه) بِکُشن؛ اما شب عملیات دوتا بچه کنارش هستن و یکی از اعضای گروه دلش به رحم میاد و همه چی به فنا می ره!
.
"روسیه زیبا خواهد شد"
اگه از اعضای این گروه انقلابی بپرسی "ببخشین! چرا می خواین این کارو انجام بدین؟!" مطمئناً قطار می شن و سینه شون رو صاف می کنن و می گن "آزادی و آبادی روسیه"
و همین طرز تفکر هست که دورا، آننکوف، الکسی و کالیایف رو کنار هم جمع کرده. استپان هم یکی دیگه از اعضا هست که در حقیقت با همه شون مخالفه و یه شخصیت عبوس داره و از خود راضی.
.
این حادثه ی تاریخی واقعاً رخ داده و تمام شخصیت های نمایش نامه واقعی هستن و حتی اسامی شون هم تغییر داده نشده؛ به جز استپان که خیالی هست و در حقیقت خود #کامو عه! کالیایف و الکسی بمب‌انداز می شن، و قراره برن داخل کالسکه ی "دوک بزرگ" بمب بندازن و تمام! اما شب عملیات، کالیایف -که اتفاقاً شاعر هم هست و روحیات لطیفی داره- وقتی می بینه دوتا از برادرزاده های "دوک بزرگ" هم توی کالسکه هستن، بمب اول رو نمی ندازه و چون بمب اول انداخته نمی شه، کار به بمب دوم و وارد شدن الکسی به اتفاق نمی کشه.
.
کالیایف همه چی رو خراب می کنه! اما خبر خوب اینه که "دوک بزرگ" دو شب بعد هم باز قراره بیاد، و این یعنی می تونن مجدد برای ترور برنامه بریزن. توقع داریم کالیایف از تیم جدا بشه و یا بندازمش بیرون؛ اما در کمال تعجب می بینیم الکسی یه شب تا صبح بیدار مونده و از ترس نخوابیده و مستقیم زل می زنه به چشم دوستاش و می گه" من می ترسم این کار رو کنم!"
.
الکسی حذف می شه و آننکوف -که رئیس گروه هست- جایگزینش می شه. کالیایف هم چون می دونه خبری از بچه ها نیست، بند پوتین هاش رو محکم تر از دو شبِ پیش می بنده. عملیات انجام می شه، کالیایف دستگیر می شه، دوستاش رو لو نمی ده و اعدام می شه!
.
در انتها، می بینیم که استپان -که خیلی با کالیایف لج بوده- رفته از یکی از شاهدان صحنه ی اعدامِ کالیایف پرس و جو کرده تا ببینه چطوری کالیایف اعدام شده. و خب استپان اعتراف می کنه که همیشه به کالیایف حسادت می کرده و می خواسته مثل اون باشه! اما اعتراف بزرگ تر و اصلی تر اینه که "هر عملیاتی در هر زمینه ای، بالأخره یه روزی انجام می شه، فقط باید مُهره ها رو درست بچینی"

  • مظاهر سبزی