وبلاگ من

...

بچه ها - ریچارد فورد

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۳۳ ق.ظ

کلود مادرخوانده ای با اخلاقی تند دارد و پدری به نام شرمن که روزهایی از زندگی اش در جنگ حضور داشته اما حالا جنگی در زندگی کلود به پا کرده است؛ حقیقت این است که او دنیای کودکانه ی کلود را تحت تأثیر قرار داده و با یک دختر روسپی (لوسی) که فقط پانزده-شانزده ساله است ارتباط دارد. جورج اما اوضاعی حادّ تر دارد، زیرا که روسپی گریِ مادرش نقل محافل است و همه ی محله می دانند یک روز خوشی زده زیر دلش و رفته! حالا پدر جورج که یک کارگر ساده ی راه آهن بوده هم افتاده به دام لرزش های اخلاقی.
دنیای کودکانه ی کلود و جورج -که دو دوست صمیمی هستند- همپوشانی عجیبی پیدا کرده و یک روز که یکی شان پشت فرمان نشسته و دیگری کنارش، در جاده شروع به بیان درد دل های خود می کنند. داستان به این صورت بیان می شود که کلود و جورج در جاده می رانند تا برسند به لوسی و شرمن. مکالماتی در راه رد و بدل می شود و در میانه ی داستان می بینیم شرمن، کلود و جورج را با لوسی به ماهی گیری می فرستد و خودش در خانه می ماند. و از اینجا به بعد داستان به تفهیمِ هرچه بیشتر افکار #فورد می پردازد. در مشاجراتی که بین این سه صورت می گیرد، لوسی نقشی عصیان گر ایفا می کند زیرا که بدونِ خداحافظی از خانواده اش، حرفه ای که دلش می خواسته را برگزیده (!)، کلود با سن کمش می تواند ماشین براند اما در مواردی دیگر به هیچ وجه قوی عمل نمی کند، و جورج هم که همیشه ی خدا slow motion است!
داستان جائی تمام نمی شود، حتی وقتی که نویسنده تمامش می کند همچنان بخشی ویژه در ذهن خواننده اشغال به این سؤال است که "چرا آدمی قدرت عصیان ندارد؟!"
#مظاهر_سبزی ، #دوشنبه_های_داستان
نام #داستان_کوتاه: #بچه_ها ، نویسنده: #ریچارد_فورد ، از کتاب مجموعه داستان #آتش_بازی ، مترجم: #امیر_مهدی_حقیقت ، ناشر: #نشر_ماهی

  • مظاهر سبزی