وبلاگ من

...

طلای سرخ

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۸ ق.ظ

نام فیلم: #طلای_سرخ | تهیه کننده، تدوینگر و کارگردان: #جعفر_پناهی | نویسنده ی فیلمنامه: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | ١ ساعت و ٣٢ دقیقه
___
+ ببخشید آقا! سیگار می تونم بکشم؟
- آره! منم می کشم. چه سیگاریه؟
+ پنجاه و هفته!
- نه، قربونت. برای من خیلی تُنده!
- برا منم تُنده!
___
حسین، تازه دامادِ کیف قاپی است که یک روز وقتی برای فروش گردنبندی که به همراه برادر زنش دزدیده است به جواهر فروشی ای در بالاشهر می رود، صاحب مغازه آن ها را تحویل نمی گیرد. بنابراین آن ها دلخور شده و در صدد انتقام از صاحب مغازه بر می آیند. این ناراحتی برای حسین بیشتر است. انگیزه ی انتقام زمانی در وجودِ حسین بیشتر ریشه می دواند که برای مرتبه ی دوم وقتی که با زنش برای خرید جواهر به آن مغازه می روند، فروشنده باز هم آن ها را تحویل نمی گیرد و محلی به کت و شلوار حسین و شیک پوشی اش نمی گذارد.
فیلم در چند دقیقه ی ابتدایی نشان می دهد که حسین وارد جواهرفروشی می شود، و چون مقاومت او را می بیند هم صاحب مغازه را می کشد، هم خودش را.
فیلم در ادامه تماماً فلش بک است به گذشته و زندگی حسین را می بینیم، یک پیک موتوریِ معمولی که بزرگ ترین جرمش کنجکاویِ این است که درون کیف های مردم چیست، اما با یک بی احترامی، در حقیقت با یک بی احترامیِ در آمیخته با خطاهای فکریِ خودِ حسین، حالا یک آدم آشفته ی حال خراب شده است که آشفتگی اش و حال خرابی اش به سمت قتل میل می کند.
در این فلش بک، که عمده‌ حجم فیلم (بیش از ٩٠ درصد) را به خودش اختصاص می دهد، همراه متن قوی #کیارستمی، زندگی افرادی را می بینیم که حسین برایشان پیتزا می برد. یعنی نبوغ #کیارستمی در دلِ این فیلم فولدر باز می کند و از یک شخصیت و دنیایش، به شخصیتی دیگر و دنیایی دیگر می رویم:
١. مردی که در جبهه های جنگ حاجی بوده و حالا در آپارتمانش پارتی گرفته است؛ و به عنوان حق السکوت به حسین پولی بیش از غذا و هزینه ی پیک می دهد.
٢. واحدی در یک آپارتمان که طبقه ی پایینی اش پارتی گرفته اند و حسین برای چند ساعت یا یکی از سربازها هم کلام می شود.
٣. و در انتها، یک جوان که خانواده اش در امریکا زندگی می کنند و آپارتمانی بزرگ برایش کنار گذاشته اند. این جوان وقتی که دوست دخترش و دوستِ دوست دخترش بی دلیل خانه اش را ترک می کنند، حسین و پیتزاهایش را می چسبد و به زور او را به خانه می برد تا برایش درد دل کند. سکانس هایی که در این خانه است، خیلی خوب است و قوی. حسین خود را وارث خانه ای می بیند که از آنِ خودش نیست، همانطور که مالکیّت حال خرابش را ندارد.
___
+ می گم سرکار، این حاج آقاتون علاوه بر مدیریت، مثل این که کرامات هم داره!
- ها؟!
+ هیچی! به من گفت برو بزار باد بیاد، باد اومد و رفت!

  • مظاهر سبزی