وبلاگ من

...

مار

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

فیلم "مار" با بازی پروزیز پرستویی، بهزاد فراهانی و پرستو گلستانی؛ از کارگردانی نه چندان مطرح و نویسنده ای نه چندان مطرح (البته برای من)، داستان زندگی مشوش مرد (پرویز پرستویی) و زنش را نشون می دهد که مرد خانواده شغل مارگیری اتخاذ کرده است و امورات زندگی اش را می گذارند. زن این زندگی، از زندگی اش راضی نیست؛ زیرا شغل مارگیری باعث شده است که همه ی اقوام و همسایه ها با آن ها قطع ارتباط کنند. داستان با روال عادی در جریان است تا اینکه سر و کله ی مردی عجیب و غریب پیدا می شود که در ازای دادن یک مار کبری به پرویز پرستویی، از او درخواست گران بهاترین چیزی که در خانه اش دارد را می کند؛ که به تبع عشق پرویز پرستویی به مار (!) و عدم علاقه اش به همسرش و کودک شیرخواره اش (!!)، در طرفه‌العینی گردنبند زنش را از روی طاقچه می دزدد و می شود آنچه که نباید: گردنبند را می دهد، مار را می گیرد، شبانه مار فرزندش را نیش می زند و می میرد، زنش او و خانه اش را ترک می کند، مرد را از روستا بیرون می کنند زیرا مارش از خانه اش فرار می کند و مردم ترس از آن دارند که مار به خانه ی آن ها برود.

فیلم با این روال پیش می رود، تا اینکه مرد فرار می کند و به خانه ای پناه می برد که پدر و دختری (بهزاد فراهانی، پرستو گلستانی) در آن زندگی می کنند. گلستانی می خواهد با یکی از پسرهای اقوامشان ازدواج کند و این چالش هم وارد فیلم می شود که اندکی آن را زیبا می کند.

گلستانی ازدواج می کند و پرستویی بالاجبار و البته به اختیار خانه را ترک می کند. خانه ای که در آن به وی غذا، محل خواب، مهربانی و تبری داده اند که هیزم بشکند تا کاری در اختیار داشته باشد که به این طریق مشغول باشد.

پرستویی در سکانس های پایانی، مردی مارگیر را می بیند که با همان ماری که از برای پرستویی بوده است و گم شده بوده است در حال معرکه گیری است؛ پرستویی معرکه را برهم زده و با تبر بر جعبه ی مار می کوبد. جو متشنج می شود، مارگیر و مردم می گریزند، زن پرستویی و مردی که در اوایل فیلم در ازای دریافت گردنبند مار داده است، از راه می رسد.

گویا مرد مارفروش فقط توسط پرستویی دیده می شود!

سکانس پایانی فقط سه بازیگر دارد: مرد مارفروش، پرستویی، زن پرستویی.

مار پرستویی را نیش می زند، پرستویی با تبر بر پشت مرد مارفروش می کوبد و او را می کشد، مرد مارفروش به زیرزمین می رود و پس از چند ثانیه و انتشار دود از زیرزمین، مار بیرون می آید. یعنی مرد مارفروش خودش مار بوده است (این تحلیل من است و شاید درست نباشد).

زن پرستویی را می بینیم که بالای سر وی حاضر شده است، همان زن که نه فرزند دلبندش را دارد، نه گردنبندی که روی آن "زهرا" حک شده بود (نام زن در فیلم زهرا بود) و نه خانه و کاشانه و آرامشی.

تحلیل فیلم را از اینترنت نخواندم، هدفم این بود که فقط داستان را توضیح بدهم و نظرات شخصی ام را بنویسم.

چمع بندی:

1. عشق را پایانی نیست (زن پرستویی است که در لحظات پایانی فیلم، بالای سرش حاضر می شود)

2. جنون انجام یک کاری و دل بستن به آن، آدم را به حاشیه می کشاند و همه چیز را از وی سلب می کند

3. همه ی ما یک "مار" ِ درون داریم!

مظاهر سبزی - 7 فروردین 99

  • مظاهر سبزی