وبلاگ من

...

ها یره!

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۶ ب.ظ

چقدر خوبن بعضی آدما.
.
آنتی هیستامین و سفالکسین و ویتامینD رو می زنی کنار، به جاش یه شکلات با طعم پرتقال می خوری. توی اتاق کسی نیست و تنهایی، پس با صدای بلند سه بار می گی "چقدر خوبن بعضی آدما"‌. حتی به‌لیمو و بهارنارنج و کاپوچینو هم وسوسه ات نمی کنه تا آبجوش بزاری و خوابت بپره. می خوای به خوبی های اون دو نفر فکر کنی که امروزت رو متفاوت کردن. اگه بری آبجوش بزاری به اندازه ی چند دقیقه وقت واسه فکر کردن به امروز و نوشتن اتفاق خوبش، کم میاری.
.
آره بعضیا خیلی خوبن. انقدر خوب که وقتی درگیر روزمرگی هات هستی و زندگی یه ماسک مشکی کشیده روی صورتش و یه چاقوی خونی دستشه تا گَلوت رو بیخ تا بیخ بِبُرِه و مال خودش کنه، می گن بیا بریم کافه یه چای با هم بخوریم. بهونه میاری و می گی حوصله اش نیست، کار دارم، یه تست دیگه باید توی آزمایشگاه بزارم، هوا سرده، استادم هست نمی تونم بیام، استرس پایان نامه دارم؛ اما می گن ما منتظریم!
.
بهونه هات رو بیشتر می کنی، چون روزمرگی یه طناب بسته به دست هات و می خواد تو رو بکشونه سمت خودش، تا باز تا ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه بمونی آزمایشگاه و بعد هندزفری بزنی و بری سوار سرویس دانشگاه بشی و برسی خوابگاه تا یه غذای بی طعم و بی مزه بخوری و توی اتاق روی پتوی سبزت دراز بکشی و هم اتاقی هات باز در مورد ازدواجِ آسان صحبت کنن و یا شاید بنزینِ سه هزارتومنی و یا هرچیزی؛ اما اون ها می گن ما منتظریم!
.
آسمونِ تهران بازیش گرفته و داره برف میاد. هوا سرده ولی اون ها منتظرن، توی دلت می گی "تیر آخر رو هم بزنم" و می گی "شما با هم باشید، من و تنهایی هام هم با هم. من رو چی به شما اصلا؟! شما عاشقید و برید با هم باشید. اصلا من نباشم شما بیشتر با هم حرف می زنید. من دوست ندارم بیام چون حرف های عاشقانه تون شاید به خاطر من قطع بشه". همزمان با هم می گن "ما حرف هامون رو زدیم. دوست داریم بیای مظاهر. جمع کن بریم"
.
دور باطل بهونه تراشی هات به بن بست خورده و خودت هم می دونی با یه ساعت نمی شه انتحاری زد توی پایان نامه، پس می گی "گور بابای زندگی. یه ساعت سریعتر برم‌ امروز". یه ساعت سریعتر می ری و قاتی دو عاشق قدم می زنی. اولش فکر می کنی یه تک آهنگ مسخره ای قاتی یه آلبومِ سنتیِ عاشقانه، اما اون ها می دونن کم حرفی و خیلی خوب می شناسنت، پس به زور به حرف می گیرنت و می رسین کافه و یه چای می خورین. به عاشقانه ترین سنت ممکن، تو رو توی شادی خودشون سهیم می کنن و یه جوری مستقیم و غیرمستقیم بهت می فهمونن موسیقی بودن مهمه، نه تک آهنگ بودن و یا آلبوم بودن.
.
چای می خورین، چای سیاه و نبات زعفرونی و دوتا قند. پیاده روی رو ادامه می دین. با هم کم حرف می زنن و قلاب ۹۰ درصد حرف هاشون رو می ندازن سمت تو، تا تو ادامه بدی و حرف بزنی.‌ از هرچی صحبت می کنن نظر تو رو هم می پرسن و توی دلت صدهزار بار می گی "چرا بعضیا انقدر خوبن؟!"
.
چقدر خوبن بعضی آدما.
.
#مظاهر_سبزی
#بیست_و_پنجم_آبان_ماه_نود_و_هشت

  • مظاهر سبزی