وبلاگ من

...

۴۱ مطلب با موضوع «عالیجناب عباس کیارستمی» ثبت شده است

I always wonder to what extent the artist aims to depict the reality of a scene. Painters capture only one frame of reality and nothing before or after it.
For #24_frames, I started with famous paintings but then switched to photos I had taken through the years.
I included minutes of what I imagined might have taken place before or after each image that I have captured.
#abbas_kiarostami
___


#٢۴_فریم، آخرین فیلم #کیارستمی است که خودِ ایشان موفق نشد نسخه‌ی کامل و نهایی‌اش را ببیند، زیرا که بخش‌هایی از تولید فیلم همراه شد با دوره‌ی بیماری و نقاهت #کیارستمی، نقاهت و بیماری‌ئی که آنقدر ادامه پیدا کرد که نهایتاً اتمام فیلم را به دوش پسر بزرگش (#احمد_کیارستمی) انداخت.
#٢۴_فریم از ٢۴ فیلم کوتاه چهار و نیم دقیقه‌ای تشکیل شده است که در آن‌ها چیزی که مشاهده می‌کنیم، جان‌بخشی به تصاویری ثابت است. این تصاویر، عکس‌هایی است که کیارستمی طی مدت ۴٠ سال عکاسی با دوربینش ثبت کرده است. و از همین خاطر است که این فیلم آدم را یاد فیلم #جاده_های_کیارستمی (#جاده_ها) می‌اندازد؛ و نیز به یاد فیلم #پنج (#پنج_برداشت_بلند_تقدیم_به_ازو) .
#ژان_بروکس (منتقد سایت #گاردین) پس از دیدن این فیلم گفت "#کیارستمی کسی بود که گفت 'صندلی‌های سینما باعث می‌شوند مخاطب تنبل بشود و علامت سؤال بخشی از نشان‌گذاری زندگی است!' حالا او یک سال پس از مرگش با یک پروژه‌ی حیرت‌انگیز برگشته است. در حقیقت او و فیلمش کَن را به پایان رسانده‌اند! من به این فیلم چهارستاره می‌دهم."
#مظاهر_سبزی
___
نام فیلم: #٢۴_فریم
طراح و کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی (به یاریِ #احمد_کیارستمی و #چارلز_گیلبرت)
مدت زمان: ١ ساعت و ۵٣ دقیقه

نام فیلم: #بلیت_ها
گروه کارگردانی: #عالیجناب_عباس_کیارستمی، #ارمانو_اولمی و #کن_لوچ
مدت زمان: ١ ساعت و ۴٩ دقیقه
___
#کیارستمی، آبروی سینمای ایران
___
این فیلم سه اپیزودی مفاهیم عالی بشری را به یک برش از کاغذ (بلیت قطار) پیوند زده است؛ و از همین طریق است که انسانیت بر پرده ی سینما نقش می بندد. سینمای ایتالیا، ایران و انگلستان سه کارگردان شاخص را گرد هم می آورد تا با هم‌فکری این سه هنرمند شامخ، سینما و عشق به هم متصل شود. یکی از خوبی هایِ (و از نظر برخی، بدی هایِ (!)) فیلم در این است که شماری از بازیگرهای هر اپیزود، در اپیزودهای دیگر حضور دارند.
___
اپیزود اول: عشق؛ کارگردان: #ارمانو_اولمی
در این بخش، مردی را می بینیم که به علت تهدید سرویس های مخرّب و جاسوسی خارجی، بلیت برگشت هواپیمایش کنسل شده و وی مجبور است با قطار به محل سکونت خود برگردد. فیلم، تماماً فلش بک است. در ابتدا، مرد را می بینیم که در قطار نشسته و مردم عادی به معیّت نیروهای امنیتی در قطار پشت صندلی های خود‌‌شان هستند. او مدام به افکارش رجوع می کند و مهربانی ها و محبت های منشی شرکتی که برای عقد قرارداد به شرکت آن ها رفته است را، در ذهنش مرور می کند. این منشی چندین بار حین جلسه، درب می زند و وارد می شود و برای این مرد توضیح می دهد که فلان قطار هست و ساعتش بهمان و شرایطش بیسار. و خب مشخص است که پاسخ این حجم محبت زن، می شود عشق این مرد به او؛ عشقی که اِبراز می شود و پاسخی که گرفته.
___
اپیزود دوم: حکومت؛ کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
در این قسمت می بینیم که یک زن مُسن و پسری جوان وارد قطار می شوند و روبروی هم می نشینند. زن مُسن، همسر نظامی اش را از دست داده است و گویا این پسر جوان دستیارش شده تا برای انجام کارهایش مشکلی نداشته باشد. مستبد بودن زن را می بینیم، این که حتی دلش نمی خواهد این پسر ٢۵ ساله چشمش گاهی به سمت زنی زیبا بچرخد. در میانه، پسر هم‌کلام دختری ١۴ ساله می شود و از این طریق پسر به گذشته ی سرشار از شادی و موفقیت خود رجعت می کند. آنچه که باید، پیش می آید؛ چون که در انتها، پسر عصیان می کند و زن مُسنِ پرخاش‌جو را در قطار به حال خودش رها کرده و به زندگی خودش برمی گردد؛ زندگی ئی مطمئناً شرافتمندانه تر و زیباتر.
___
اپیزود سوم: سلتیک، زندگی، پدر؛ کارگردان: #کن_لوچ
سه هوادار تیم سلتیک اسکالتند، عازم کشور دیگری هستند تا مسابقه ی تیم محبوب شان را ببینند. در درون قطار با پسری ١۵ یا ١۶ ساله آشنا می شوند که تی شرت ورزشی دیوید بکهام پوشیده است.
این سه طرفدار، پس از دیدن فقر اعضای خانواده ی دیوید بکهامِ فیلم، به تعداد اعضای خانواده شان به آن ها ساندویچ می دهند. خانواده ی فقیر چون یک بلیت کمتر دارند و پول کافی ندارند، یکی از بلیت های این سه طرفدار را می دزدند!!! یکی از جوان ها متوجه می شود و پس از کش و قوسی چند سکانسه، در نهایت بلیت را به آن ها می بخشند. سکانس پایانی بی نظیر است و بسیار زیبا، جوان ها به علت این که یک بلیت کمتر دارند در ایستگاه پایانی تحویل نیروهای امنیتی راه آهن می شوند و در همین حال چشم شان می خورد به تک تک اعضای خانواده ی دیوید بکهامِ فیلم که پدرشان را، که در ایستگاه منتظرشان بوده، در آغوش می کشند.
و در دل همین دیدن و ندیدن ها است که این سه طرفدار از دست مأموران می گریزند و به زیبایی خیره کننده ای می بینیم طرفداران تیم حریفِ سلتیک جلوِ نیروهای امنیتی را می گیرند و سه جوان می گریزند. نوش جان شان!

نام فیلم: #هر_کس_سینمای_خودش
مدت زمان: ١ ساعت و ۵٧ دقیقه
___
این فیلم، به مناسبت شصتمین سالگرد جشنواره ی فیلم کن در سال ٢٠٠٧ ساخته شده است؛ مجموعه ای از ٣۴ فیلم کوتاه سه دقیقه ای ساخته‌شده توسط ٣۶ کارگردان مطرح از ٢۵ کشور دنیا. مکان تمام فیلم ها، سینماست؛ و هدف این بوده که ذهینت این کارگردان ها از محیط سینما نشان داده شود.
___
فیلم کوتاهی که از #کیارستمی در این فیلم آمده (#رومئوی_من_کجاست)، برشی از #فیلم_شیرین ِ #کیارستمی است که پیش از این منفرداً توسط ایشان ساخته شده بود.
___
بقیه ی فیلم ها:
ریمون دپاردون : سینمای سر باز
تاکشی کیتانو : یک روز کامل
تئو آنگلوپولوس : سه دقیقه
آندری کونچالوفسکی : در تاریکی
نانی مورتی : خاطرات یک سینمارو
هو شیائو شین : خانه پرنسس برقی
ژان پیر و لوک داردن : تاریکی
جوئل کوئن و اتان کوئن : سینما جهان
👍آلخاندرو گونزالز اینیاریتو : آنا
ژانگ ییمو : شبِ فیلم
آموس گیتای : دیبکِ حیفا
جین کمپیون : خانم باگ
آتوم اگویان : اجرای دونمایشی آرتود
آکی کوریسماکی : ریخته گری
اولیویه آسایاس : فرازکشند
یوسف شاهین : ۴٧ سال بعد
تسای مینگ لیانگ : این یک رؤیاست
👍لارس فون تریر : سرگرمی ها
رائول روئیز : هدیه
کلود للوش : سینما در اطراف یک گوشه
👍گاس ون سنت : نخستین بوسه
👍رومن پولانسکی : سینما اروتیک
مایکل چیمینو : بی نیاز از ترجمه
دیوید کراننبرگ : خودکشی آخرین یهودی دنیا در آخرین سینمای دنیا
وونگ کار وای : من ٩٠٠٠ کیلومتر برای رسیدن به تو پیمودم
بیله اوگوست : آخرین زمانِ نمایش
الیا سلیمان : ناجور
مانوئل دی اولیویرا : ملاقات یک نفره
والتر سالس : در ۵۵۵٧ مایلی کن
ویم وندرس : جنگ در صلح
جن کایگه : دهکده ژانخیو
کن لوچ : پایان خوش
دیوید لینچ : ابسوردا

نام فیلم: #مشق_شب
طرح، کار و تدوین: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
١ ساعت و ١٧ دقیقه
___
#کیارستمی: حالا اصلاً تو دوست داری این دعواها می شه یا دوست نداری؟ چی دوست داری؟
کودک دبستانی: هنوز که بزرگ نشدیم دعوا کنیم!
#کیارستمی: چطور؟! مگه بزرگ شدی می خوای دعوا کنی؟!
کودک دبستانی: نه! تو جبهه مگه دعوا نمی کنن؟!
#کیارستمی: دعوای تو جبهه جنگه؛ فرق می کنه.
کودک دبستانی: چه فرقی می کنه؟! فرقش اینه که بِکُشیم دیگه!!!
___
گفتگوی #کیارستمی با دانش آموزان یک مدرسه ی ابتدایی و طرح پرسش هایی با پس زمینه ی اصلی "تکالیف کلاسی" که به علت اِعمال سیستم آموزشی جدید هم خودِ این بچه ها گمراه و سردرگم شده اند، هم والدین شان.
به جهت کشش موضوع و نیز استقبال دانش آموزان، سؤالات به جنبه های دیگر زندگی هم کشیده می شود؛ مباحتی از قبیل گرفتاری های کاری والدین، سواد کافی یا ناکافی والدین، همکاری و کمک برادرها یا خواهرهای دانش آموز در انجام تکالیف درسی و...
در انتهای این فیلمِ غیرداستانی، یکی از بچه ها -که به جهت فشارهای معلم، پدر و مادرش دچار فشار روحی و روانی زیادی شده است- را می بینیم. او صرفاً در حضور یکی از دوستانش صحبت می کند و اگر او نباشد می زند زیر گریه! همین دانش آموز به ظاهر تنبل که مدام استرس کلاس تعلیمات دینی شان را دارد، به درخواست #کیارستمی یکی از اشعار کتاب دینی را از حفظ می خواند که شعری از #علی_موسوی_گرمارودی است. و این نشان می دهد او آن چنان که به نظر می رسد تنبل نیست، بلکه سیستم آموزشیِ ما فلجش کرده.
پیش از این دانش آموز، پدر یکی از بچه ها -که در برخی کشورهای دنیا برای تحصیل و کار سکونت داشته- انتقاداتش را از سیستم آموزشی کشور می گوید و برای حرف هایش مثال هایی از کشورهای آمریکا و کانادا و چین و..
 بیان می کند که حقیقتاً صحبت های خوب و درستی است. متأسفانه سیستم آموزشی ما در سنتی ترین شکل ممکن به سر می برد و همه ی ما قربانی این ضعف مدیریتی و ضعف تدوین برنامه های صحیح آموزشی شده ایم و خواهیم شد؛ نه تنها ما که حتی نسل آینده مان!
___
در سومین روز فیلمبرداری، از ٨۵۶ پرسش نامه ای که به منظور شناسایی وضعیت بچه ها و نحوه ی انجام تکالیف درسی آن ها توزیع شده بود، ۵٢۶ پرسش نامه به دست گروه فیلمبرداری رسید. بالغ بر ٣٧ درصد از پدران و مادران به دلیل بی سوادی توانایی رسیدگی به تکالیف شبانه ی فرزندان شان را نداشتند. در میان باسوادها، درصد والدین خسته، عصبی، گرفتار و بی حوصله -که به احوال خود اذعان داشتند- قابل تأمل بود.
در کنار تعداد زیادی از پرسش نامه ها، بسیاری از والدین از معلمین - به دلیل گرفتاری های متعدد- خواسته بودند وظیفه ی رسیدگی به تکالیف فرزندان شان را از دوش  آن ها بردارند. به کمک این پرسش نامه ها، گروه با بچه هایی آشنا شد که به علت داشتن شرایطی خاص انجام تکالیف شان با دشواری و زحمت بیشتری همراه بود.

نام فیلم: #طلای_سرخ | تهیه کننده، تدوینگر و کارگردان: #جعفر_پناهی | نویسنده ی فیلمنامه: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | ١ ساعت و ٣٢ دقیقه
___
+ ببخشید آقا! سیگار می تونم بکشم؟
- آره! منم می کشم. چه سیگاریه؟
+ پنجاه و هفته!
- نه، قربونت. برای من خیلی تُنده!
- برا منم تُنده!
___
حسین، تازه دامادِ کیف قاپی است که یک روز وقتی برای فروش گردنبندی که به همراه برادر زنش دزدیده است به جواهر فروشی ای در بالاشهر می رود، صاحب مغازه آن ها را تحویل نمی گیرد. بنابراین آن ها دلخور شده و در صدد انتقام از صاحب مغازه بر می آیند. این ناراحتی برای حسین بیشتر است. انگیزه ی انتقام زمانی در وجودِ حسین بیشتر ریشه می دواند که برای مرتبه ی دوم وقتی که با زنش برای خرید جواهر به آن مغازه می روند، فروشنده باز هم آن ها را تحویل نمی گیرد و محلی به کت و شلوار حسین و شیک پوشی اش نمی گذارد.
فیلم در چند دقیقه ی ابتدایی نشان می دهد که حسین وارد جواهرفروشی می شود، و چون مقاومت او را می بیند هم صاحب مغازه را می کشد، هم خودش را.
فیلم در ادامه تماماً فلش بک است به گذشته و زندگی حسین را می بینیم، یک پیک موتوریِ معمولی که بزرگ ترین جرمش کنجکاویِ این است که درون کیف های مردم چیست، اما با یک بی احترامی، در حقیقت با یک بی احترامیِ در آمیخته با خطاهای فکریِ خودِ حسین، حالا یک آدم آشفته ی حال خراب شده است که آشفتگی اش و حال خرابی اش به سمت قتل میل می کند.
در این فلش بک، که عمده‌ حجم فیلم (بیش از ٩٠ درصد) را به خودش اختصاص می دهد، همراه متن قوی #کیارستمی، زندگی افرادی را می بینیم که حسین برایشان پیتزا می برد. یعنی نبوغ #کیارستمی در دلِ این فیلم فولدر باز می کند و از یک شخصیت و دنیایش، به شخصیتی دیگر و دنیایی دیگر می رویم:
١. مردی که در جبهه های جنگ حاجی بوده و حالا در آپارتمانش پارتی گرفته است؛ و به عنوان حق السکوت به حسین پولی بیش از غذا و هزینه ی پیک می دهد.
٢. واحدی در یک آپارتمان که طبقه ی پایینی اش پارتی گرفته اند و حسین برای چند ساعت یا یکی از سربازها هم کلام می شود.
٣. و در انتها، یک جوان که خانواده اش در امریکا زندگی می کنند و آپارتمانی بزرگ برایش کنار گذاشته اند. این جوان وقتی که دوست دخترش و دوستِ دوست دخترش بی دلیل خانه اش را ترک می کنند، حسین و پیتزاهایش را می چسبد و به زور او را به خانه می برد تا برایش درد دل کند. سکانس هایی که در این خانه است، خیلی خوب است و قوی. حسین خود را وارث خانه ای می بیند که از آنِ خودش نیست، همانطور که مالکیّت حال خرابش را ندارد.
___
+ می گم سرکار، این حاج آقاتون علاوه بر مدیریت، مثل این که کرامات هم داره!
- ها؟!
+ هیچی! به من گفت برو بزار باد بیاد، باد اومد و رفت!

نام فیلم: #قضیه_شکل_اول_شکل_دوم | طرح، کار و تدوین: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | ۴٧ دقیقه
___
اصولاً بچه ای که مرتکب خطایی شده باشه، نداریم. خطا عموماً متعلق به بزرگ ساله.
___
معلم از ضرب هایی که روی میز زده می شود و چندین بار تکرار می شود، شاکی می شود و خطاب به دو ردیف آخر کلاس می گوید یا مقصر را بگویند یا همه شان بروند بیرون و تا یک هفته فرصت دارند که مقصر را معرفی کنند. بچه ها اعتراف نمی کنند و همبستگی شان را خراب نمی کنند. بنابراین همه شان باید برای یک هفته بیرون از کلاس بایستند.
___
#قضیه_شکل_اول
یکی از بچه ها مقصر را معرفی می کند و به کلاس برمی گردد. ناراحتی هایش را می بینیم و این که یقیناً از جمع های دوستانه ی گروهی طرد خواهد شد. در ادامه ی این بخش، علاوه بر صحبت با برخی از والدین این بچه ها و جویا شون نظرشان پیرامون این قضیه، با افرادی سرشناس هم صحبت می شود. یعنی همین فیلم کوتاه دو سه دقیقه ای به آن ها نشان داده می شود و نظرشان پرسیده می شود. این افراد عبارت اند از:
دکتر کمال خرازی - وزیر آموزش و پرورش - نادر ابراهیمی (نویسنده) - سرپرست انتشارات کانون فکری کودکان و نوجوانان - احترام بروزنده (گوینده) - علی موسوی گرمارودی (شاعر و نویسنده) - مسعود کیمیایی - عزت ا... انتظامی - مسئول امور آموزش کانون اصلاح و تربیت - دکتر عبدالکریم لاهیجی (حقوق دان) - رهبر مذهبی کلیمیان ایران - رهبر مذهبی ارامنه ی ایران - ایرج جهانشاهی (کارشناس تعلیم و تربیت) - صادق قطب زاده - دکتر محمود عنایت (نویسنده و روزنامه نگار) - دکتر ابراهیم یزدی (وزیر امور خارجه) - نورالدین کیانوری (دبیر کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران) و صادق خلخالی.
___
#قضیه_شکل_دوم
بچه ها اعتراف نمی کنند و پس از یک هفته، همگی آن ها به کلاس برگردانده می شوند؛ زیرا که معلم اسیر همبستگی آن ها ‌شده است.
در این بخش فیلم کوتاهِ بازگشت بچه ها به کلاس که در حد چند دقیقه است برای افراد سرشناس پخش می شود تا نظرشان را بگویند. برخی از آن ها همان افراد بخش قبلی هستند؛ اما دو شخص جدید هم می بینیم و حرف هایشان را می شنویم: دکتر علی گلزاده غفوری (حقوق دان) و دکتر هدایت ا... متین دفتری (حقوق دان)
___
نظرها متفاوت است. عده ای معتقدند همبستگی اصولاً حرکت انقلابی خوبی ست و لازمه ی بقاء هر گروه، عده ای معتقدند کار‌ دانش آموزان نادرست است و مثل همکاری اعضای باند قاچاق مواد مخدر می ماند!، عده ای نیز بحث تربیت خانوادگی و کم کاری های معلم و مدیر و... را وسط می کشند.

نام فیلم : #لباسی_برای_عروسی | فیلمنامه نویسان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی و #پرویز_دوایی | کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | ۵۶ دقیقه
___
توی خونه ی فقرا اگه بچه هم پیدا نشه، دیگه چیزی پیدا نمی شه!
___
پسربچه ای شاگرد یک خیاط است و از طرف دو دوستش تحت فشار است که کت و شلوار تازه دوخته شده ای را برای یک روز و آن هم برای دو سه ساعت قرض بگیرند. یکی شان برای این که در میان دوستان قماربازش خودنمایی کند و دیگری برای قرار با دوست دخترش.
شاگرد، به جهت این که اعتماد کمی به پسر قمارباز دارد، کت را به او نمی دهد و می دهد به آن یکی. اما طی تعقیبی که پسربچه ی قمارباز انجام می دهد، رفیقش را سر قرار گیر می آورد و جلوِ دوست دخترش هم کت و هم شلوار (!) را از تن اش خارج می کند.
صبحِ پنج شنبه است و قرار است صاحب حقیقی کت و شلوار که آن را برای عروسی خواهرش دوخته است، بیاید و کت را ببرد. خبری از آن پسر و کت نیست. تا این که از راه می رسد و پدرش هم پیش از او در طبقه ی همکف بازار منتظرش است، زیرا فهمیده که پسرش قمار می کند و دوستان خوبی ندارد. دعوا و مرافعه بالا می گیرد و خون و خون ریزی. کت و شلوار کثیف می شود و خیاط هم از راه می رسد!
شاگرد و آن پسربچه ای که سر قرار آبرویش رفته (!)، یک پیراهن و شلوار برای پسربچه ی قمارباز می برند و در حین این که پدر او، خیاط و یکی دیگر از مغازه داران گرم صحبت کردن و شخم زدن خاطرات دوران جوانی شان هستند، کت و شلوار را از تن پسربچه ی قمارباز در می آورند.
چند دقیقه ی بعد، در حالی که هنوز صحبت های خیاط و خوش و بش هایش تمام نشده است، صاحب کت و شلوار و مادرش از راه می رسند تا آن را تحویل بگیرند. در این فاصله شاگرد توانسته است کت را تمیز کند، اما شلوار را خیر.
اما اتفاق خوبی که می افتد این است که پسربچه فقط کت را تن می زند و شلوار را امتحان نمی کند.

نام فیلم: #پنج (#پنج_برداشت_بلند_تقدیم_به_ازو) | کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | ١ ساعت و ١۴ دقیقه
___
هیاهوی بسیار برای هیچ
___
اگر خسته شدید، لطفاً سالن را ترک نکنید، چشمانتان را بندید و فقط به صداها گوش کنید. شما شانس این را دارید که فیلم های دیگری را در سینماهای دیگر و در زمان های دیگر ببینید، اما این فیلم، برای اولین بار، و امیدوارم نه برای آخرین بار، به نمایش گذاشته می شود و من مطمئنم که شما موفق به تماشای چنین فیلمی در هیچ سینمایی نخواهید شد. پس تا آخر بنشینید و تمام آن را ببینید.
صحبت های #کیارستمی پیش از پخش فیلم #پنج
___
#پنج از پنج لانگ‌شاتِ (لانگ‌شات به مساحت قابل ملاحظه ای در اطراف موضوع فیلم یا عکس گفته می شود. در این تصویر، دوربین فاصله ی بسیاری تا موضوع دارد و یک شیء یا یک شخص را در ارتباط با محیط اطرافش نشان می دهد. به طور کلی لانگ‌شات انتقال و عبور از منظره ی عمومی است -منبع: ویکی پدیای فارسی-) حدوداً ١۶ دقیقه ای ساخته شده است:
١. تلاش امواج دریا برای از بین بردن و در هم شکستن تکّه ای چوب که کنار ساحل افتاده است.
٢. موج ها دیگر آزاد نیستند. نرده هایی آبی رنگی را می بینیم که پیاده‌رو را از ساحل جدا کرده است. عبور و مرور مردم را می بینیم. هرچه تکه چوبِ لانگ‌شاتِ قبلی ناتوان و عاجز است، و چیره ی قدرت موج و دریا شده؛ اینجا تسلط انسان بر طبیعت را می بینیم زیرا که حصاری بین خودش و دریا کشیده، پس نه خبری از دریاست و نه از امواجِ دریا خبری.
٣. تعدادی سگ در ساحل می بینیم. برخی نشسته و برخی ایستاده. می آیند و می روند. در این لانگ‌شات و لانگ‌شاتِ بعدی، به نظرم #کیارستمی می خواسته نشان دهد طبیعت همانقدر که تخریب پذیر است، رنگ و نشانِ زندگی انسان ها را نیز دارد و فعلِ "خواستن" برایش صرف می ‌شود. زیرا که حیوانات بر کرده های خود تسط دارند و تحت سیطره ی قدرت کسی یا گروهی از کَسان قرار نگرفته اند.
۴. گروهی اردک از سمت چپِ تصویر به سمت راست حرکت می کنند و از قاب خارج می شوند. تک تک و گروهی. بعد از چند لحظه، عبور کردن هایشان قطع می شود و ناگهان همه ی اردک ها برمی گردند و از سمت چپِ تصویر خارج می شوند.
۵. یقیناً این لانگ‌شات متفاوت تر از قبلی هاست. تصویر ماه را درون آب می بینیم که مدام ظاهر می شود و غیب. با ظاهر شدن سپیده‌دمِ صبح، صدای قورباغه و سگ تبدیل به صدای خروس می شود. به نظر من #کیارستمی می خواسته نشان دهد هر امیدواری ئی و هر ناامیدی ئی در جوارِ هم معنا می یابد.
یعنی هیچ چیزِ خوب و بدی در دنیا وجود ندارد، هر بدی و هر بدی ئی یک روز خوب بده و هر خوبی و هر خوبی ئی یک روز بد!
#مظاهر_سبزی
___
#کیارستمی این فیلم را به #یاسوجیرو_ازو، فیلمساز ژاپنی، تقدیم کرده است. معروف ترین فیلم #ازو #داستان_توکیو است. او در زمان زندگی اش به شهرت نرسید و تازه پس از مرگش شناخته شد و #سینمای_صامت اش دیده شد. #ازو در سال ١٩۶٣ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت و روی سنگ قبرش به زبان ژاپنی نوشتند "مو"، به معنای "خلا"!
___
این فیلمی نیست که تماشاگرش را به هیجان بیاورد. به نظرم بهترین واکنش به چنین فیلمی، بی تفاوتی است! اما این بی تفاوتی معنایش الزاماً دریافت نکردن فیلم یا با آن ارتباط برقرار نکردن نیست.

نام فیلم: #ده_روی_ده | کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | مدت زمان: ١ ساعت و ٢٣ دقیقه
_______
و من باید اعتراف بکنم که #نویسنده ی خوبی نیستم!
#کیارستمی
_______
در این فیلم، #کیارستمی از تجارب کارگردانی اش می گوید، با تمرکز ویژه بر فیلم #ده.
او با ماشینش و یک دوربین به دل همان جاده ای زده است که فیلم #طعم_گیلاس را ساخته است و در حال رانندگی، صحبت می کند.
از این که کلاکت را کلا‌‌ً از سینمایش حذف کرده می گوید، از این که از نابازیگرهای فیلم هایش نه تنها سینما بلکه زندگی را آموخته است و نیز از این که فیلم هایش را فقط یک بار و بدونِ کات کارگردانی و فیلمبرداری می کند!
در حقیقت سبک فیلمسازیِ خود را واکاوی می کند؛ این که چطور به طبیعت انسان ها رجعت نموده است و آن ها را بهترین گریمور برای خودشان، بهترین طراح لباس برای خودشان، بهترین فیلمنامه نویس برای خودشان و نیز تا حدّ زیادی بهترین کارگردان برای خودشان می داند!
_______
فیلم ده سکانس دارد:
١. مقدمه
٢. دوربین
٣. موضوع
۴. اسکریپت
۵. لوکیشن
۶. موسیقی
٧. بازیگر
٨. گریم، طراحی لباس و سایر متعلّقات فیلم
٩. کارگردانی
١٠. جمع بندی

نام فیلم: #کلید | فیلمنامه و تدوین: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | کارگردان: #ابراهیم_فروزش | مدت زمان: ۱ ساعت و ۱۲ دقیقه
___
سبزی قورمه که شیوید نداره!
___
این فیلم، اولین کارگردانیِ #ابراهیم_فروزش است.
داستان از این قرار است که مادری دو فرزند کوچک خود را در خانه تنها می گذارد و برای خرید به بیرون می رود و از پسر بزرگتر می خواهد به نوزاد شیر بدهد تا برگردد.
تا زمانی که مادر برگردد، امیرمحمد (پسر بزرگ) کلی بلا سر خودش و نوزاد می آورد. شیر را به او نمی دهد و خودش می خورد! شیشه ی رُب را از بالای قفسه ها می اندازد و می شکند! پوشک بچه را اشتباهاً عوض می کند! یکی از همسایه ها متوجه می شود مادرشان در خانه نیست و می رود پِیِ او.
___
با اضافه شدن مادربزرگِ بچه ها که همسایه ی طبقه بالایشان است و نیز همسایه هایی که می خواهند از سبزی فروش محلّی که با وانت به آنجا آمده سبزی بخرند؛ تعداد افراد نگران بیشتر می شود و همچنان مادر برنگشته است! غذای روی گاز سوخته است و یکی از ترس ها این است که زودپز بترکد و یا امیرمحمد گاز را اشتباهی چرخانده باشد و گاز نشت پیدا کند؛ این ترس وقتی شدت می گیرد که صدای سرفه ی امیرمحمد و نوزاد برخی مواقع شنیده می شود!
اما امیرمحمد در پایان متوجه می شود یک عدد #کلید زاپاس در یکی از گیره های جالباسی است، پس با یک چتر لباس ها را می ریزد و به زور #کلید را می اندازد روی زمین.
در سکانس نهایی، او درب را باز می کند، اما مادر همچنان برنگشته است!