دیوار - جمال میرصادقی
[داستان سی و یکم]
نام #داستان_کوتاه: #دیوار (از کتاب مجموعه داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
دیوار، مرز است. خطوط مرزی اگر کشورها را از هم جدا میسازد، دیوار اما خانهها را از هم، فروشگاهها را از هم، و هر منطقهای که مالکیت شخصی دارد. داستان کوتاه #دیوار، دعوا و مرافعه بر سر همین مرز را نشان میدهد. دیوارِ میانیِ خانههای دو همسایه فرو ریخته است و حالا گرچه کودکانشان خوشحالاند، اما والدین آنها آستینها را بالا زدهاند و خودشان نیز همپا و همراه عملهبنّا شدهاند که یک شَبه دیوار را بالا ببرند.
.
داستان از دو منظر، قابل بررسی و تحلیل است:
1️⃣فرزندان: ناصر و سیروس، فرزندان یکی از این خانوادهها هستند. خوشحالی ناصر از این است که دیگر برای بازی با سودابه و بهمن (خواهر و برادر، فرزندان خانهی همسایهی بغلی) لازم نیست قرار و مدار بگذارد و در کوچهی باریک و تنگشان که بوی نم و نا میدهد بازی کنند. با فرو ریختن دیوار، حیاط خانهی ناصر با حیاط خانهی سودابهاینها یکی شده است و این فضای بزرگ محیط مناسبتری برای هر شیطنت و سرگرمی کودکانهایست.
علاوه بر این سه (ناصر، سودابه، بهمن)، سیروس (برادر ناصر) که سن و سالی دارد و بلوغ را پشتسر گذاشته است و پشت لباش سبز شده است، عاشق منیژه (خواهر بزرگتر سودابه و بهمن) است. سالهاست که عاشق است. ابراز عشق هم کرده. با این اتفاق، سیروس هم میتواند بیپروایانه و با آزادی بیشتر منیژه را ببیند و منیژه هم از همینبابت است که دَمبهدقیقه در حیاط میپِلکَد.
.
2️⃣والدین: پروانهخانم (دختر دایی سودابه) که برای مهمانی به خانهی آنها آمده است، قاطی خاله بازی کودکانهی این بچهها شده است، اما او هم از دنیایی دیگر به این مسئله مینگرد. مرز، باید کشیده شود و درست نیست که دو خانواده که فقط برچسب همسایگی به پیشانیشان خورده است، این چنین رها کنار یکدیگر باشند.
پدر و مادر سیروس، از عشق نهانی سیروس-منیژه خبردار شدهاند. خوب هم از چم و خم این دلدادن و دلستاندن اطلاع دارند. همزمان با ساخت دیوار، به فکر ساختن آیندهی پسر رشیدشان نیز هستند. فضولیهای ناصر برای مادر که: "خودم دیدم مامان! باور کن! سیروس، منیژه رو خوابونده بود رو پاهاش و داشت با موهاش بازی میکرد. با همین چشام دیدم!" تغییری در برنامهی آنها ندارد. مادر، میداند کاری که باید انجام بشود این خواستگاری است و قرارهای پنهانی پسرش با دختر همسایه، طبیعیترین شکل ممکن یک ابراز عشق است.
.
اما چیزی که مشخص است، این است که دیوار از دید #جمال_میر_صادقی در این داستانکوتاه سمبل شکاف نسلها نیز شده است. گویا ایشان میخواسته از غریبی دنیای کودکانهی ناصر، بهمن و سودابه با ما سخن بگوید. ناصر، دیوار را دیو میپندارد و یک شب تا صبح از این ترس بیدار است و خواب به چشماناش نمیآید! او، حفرههای درون آجر را چشمان دیو فرض میکند. بهمن و سودابه هم خواهر و برادری هستند که گرچه دختردایی مادرشان (پروینخانم) قبول کرده پارتنر بازی بچگانهشان بشود، اما از سمت مادر و پدر مورد کمتوجهی -و در اکثر موارد بیتوجهی- قرار میگیرند. گرچه خواستهی سه کودک (نساختن دیوارِ میانی)، غیرقابلقبول و غیرقابلدرک است، اما دیوار بهانهای شده تا #میرصادقی از آن بالا بیاید و از مرز میان روابط اعضای یک خانواده با ما سخن بگوید.
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
دوشنبهی هفتهی آینده داستانکوتاه "آمد و شد" را میخوانیم؛ از همین کتاب🌹
- ۹۹/۰۹/۲۱