برای دوشنبه ی هفته ی آتی (۱۲ خرداد) #داستان_کوتاه #برف_های_کلیمانجارو از #ارنست_همینگوی را می خوانیم.
_
و اما #داستان_کوتاه این هفته:
نام داستان: #مهمان | نویسنده: #آلبر_کامو
ژاندارمِ محلی یک مردِ عرب که پسرعموی خودش را کشته است، تحویل معلمی می دهد و از او می خواهد این "مهمان" را تحویل مامورین امنیتی دهد. چالش اصلی داستان این است که خودِ معلم یک روز در جنگی نابرابر مشارکت داشته است و یقیناً کسی را -چه گناهکار چه بی گناه- به قتل رسانده است. این معلم به علت این که خودش را قاتلی آزاد (!) می داند در این تضاد درونی به سر می برد که آیا این جانی را تحویل قانون بدهد یا خیر؛ و اگر تحویلش بدهد، آیا ممکن نیست یک روز همین بلا سرِ خودش بیاید؟!
#کامو نمودی بیرونی و عینی به تضاد درونی معلم می بخشد و در حقیقت کشمکش ها و تنش های درونی معلم را نشان مان می دهد و بدین طریق تضادهای این شخصیت را به شکلی بیرونی بروز می دهد. او در ادامه داستان را به نحوی می نویسد که معلم در کمال وظیفه شناسی و کاردرستی؛ در حالی که آذوقه ی کافی به مرد عرب داده است، وی را سر دو راهی تنها می گذارد.
مرد عرب دو راه دارد، یا برود به شرق و خودخواسته تسلیم مامورین شود، یا برود به غرب و به طائفه ای بپیوندد "مهمان" نواز.
معلم، "مهمان" اش را رها می کند و وقتی که به مدرسه اش باز می گردد، در مسیر می بیند که مرد عرب راه شرق را در پیش گرفته است!
وقتی که معلم به کلاس درس می رود، این جمله را روی تخته می بیند "تو برادر ما را تحویل مامورین دادی، تقاص پس خواهی داد!" ؛ و این در حالی است که او خودش خودش را تحویل مامورین داده است و معلم "مهمان" نوازی اش را به بهترین شکل ممکن انجام داده است! او نه تنها کسی را تحویل کسی نداده است، بلکه خودِ گمشده اش را نیز پیدا کرده است.
- ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۵