وبلاگ من

...

۴۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۶ سال با #محسن_چاوشی 💚⚘
۸۳ : #نفرین
۸۴ : #خودکشی_ممنوع
۸۴ : #لنگه_کفش
۸۵ : #متاسفم
۸۶ : #سنتوری
۸۷ : #یه_شاخه_نیلوفر
۸۸ : #ژاکت
۸۹ : #حریص
۹۰ : #پرچم_سفید
۹۱ : #من_خود_آن_سیزدهم
۹۳ : #پاروی_بی_قایق
۹۳ : #منو_از_یاد_ببر
۹۴ : #شهرزاد
۹۵ : #امیر_بی_گزند
۹۷ : #ابراهیم
۹۸ : #بی_نام
___
#هنر می تواند انسان را از حالت چندپارگی به حالت موجودی جامع و کامل ارتقاء دهد. #هنر به بشر توان درک واقعیت را می بخشد، و نه تنها در تحمل واقعیت او را یاری می کند، بلکه برای انسانی تر و شایسته تر کردن آن، به انسان عزمی راسخ ارزانی می دارد. #هنر ، خود، واقعیتی اجتماعی است. جامعه به #هنرمند نیازمند است و حق دارد از او بخواهد که از نقش ویژه ی اجتماعیِ خود آگاه باشد.
#ارنست_فیشر
___
#من_چاوشیستی_ام 😉⚘

برای دوشنبه‌ ی هفته‌ ی آتی (۱۹ خرداد) #داستان_کوتاه #داستان_مرگ_یک_انسان از #امیر_حسین_چهل_تن را می‌ خوانیم.
_
و اما #داستان_کوتاه این هفته:
نام داستان: #برف_های_کلیمانجارو | نویسنده: #ارنست_همینگوی
درست زمانی که هری و زنش در قله های #کلیمانجارو فهمیده اند سال ها عاشق هم بوده اند و لام تا کام در موردش صحبت نکرده اند، درست زمانی که قانقاریا امان هری را بریده و انتظار کُشنده ی رسیدن یا نرسیدن هواپیمای امدادی قلمروِ ذهنش را از آنِ خود ساخته است، هری تازه یادش افتاده که همه ی سالیان عمرش، استعداد #نویسندگی اش را سرکوب نموده! حالا ذهن هری جولانگاه خاطراتِ دوران جنگ، فقیرهای پاریسی، زن های زیبای ترکیه ای و صدها موضوع دیگر شده است، اما مرگ اجازه ی این کار را به او نخواهد داد که بنویسد؛ او ئی که همه ی عمرش برای بدست آوردن پول کار کرده و به ظاهر زندگی کرده (!)، و شعله های #نویسندگی را در وجود خودش خاموش کرده، حال با ظهور فرشته ی مرگ، دست به دامان کلمات شده و عشقش را به نوشتن فریاد می زند و این که حجم عظیمی از #داستان ها سال هایِ سال در ذهنش خاک خورده اند، چرا که او یک بزدل بوده است. شعله هایی که یک روز خاموش شان کرده، حال عطش کشتنش را دارند، از ذهنش به تمام بدنش منتشر می شوند و تکثیر. چه خوب است جملات عاشقانه ی او با همسرش، همسری که هیچگاه نمی دانسته دوستش دارد! #همینگوی شاید از عمد داستان را با روایت جان سپردن سختِ هری به پایان می برد، که به همه ی آن هایی که استعداد #نویسندگی دارند و غمِ بدست آوردن "نان" نمی گذارد که بنویسند تا شغلی پیدا کنند و شکم خود را پر کنند و چراغ مغزشان را خاموش؛ اثبات کند که "اگر ننویسید، مرگی سخت خواهید داشت!" و شاید برای همین بود که #ارنست_همینگوی وقتی که در اواخر عمرش نابینا شده بود؛ یک روز به همسرش گفت:
"حالا که دیگر نمی توانم بنویسم، دلیلی برای ادامه ی زندگی نمی بینم!"
برای #همینگوی ، زندگی نوشتن و نوشتن زندگی بود و یقیناً برای همین است که هر #نویسنده ای آرزو دارد یک روز مثل #همینگوی به امضای هنریِ مختص به خودش دست بیابد، امضایی خاص و پایدار، که هرگاه کسی نوشته هایش را خواند بگوید این مالِ فلان #نویسنده ست، و انصافاً خوش قلم است.
#مظاهر_سبزی | #دوشنبه_های_داستان
_____
قصه ی اولی را که از #همینگوی به زبان فارسی خواندم، آقای خیلی محترمی که پدر مملکت را هم درآورد، ترجمه کرده بود. اما اصلا #همینگوی نبود‌! قصه را به صورت یک قصه ای که هست تعریف می کنند و نه به عنوان بنایی جلوی خواننده. این رفت آنجا و اینطور گفت و چه کار کرد و ... بعد هم مُرد یا عروسی کرد یا در رفت ... . اما در قصه این مطرح نیست. آنچه مطرح است، این است که همین چرت و پرت را چگونه می گویند که درست دربیاید. اما این آقا قصه ی #همینگوی ، آن هم چه قصه ای " #برف_های_کلیمانجارو " را طوری ترجمه کرده بود که اگر #همینگوی آن را خوانده بود، خیلی زودتر خودش را می کشت!
#ابراهیم_گلستان

نام فیلم: #گاگومان ( به معنای: ساعتِ گرگ و میش) | نویسنده و کارگردان: #محمد_رسول_اف | مدت زمان: ۱ ساعت و ۱۹ دقیقه
___
All the events, characters, and names in this film are real.
___
این اثر، اولین فیلم بلند #رسول‌_اف است که در ۲۹ سالگی ساخته است و برنده ی جایزه ی بهترین فیلم اول از ۲۱ امین دوره ی #جشنواره_فجر شد.
این فیلم، ماجرای واقعیِ ازدواج دو زندانی در زندان بجنورد است:
#فاطمه_بیژن ؛ محکوم به حبس ابد به جرم حمل مواد مخدّر
#علیرضا_شالیکاران ؛ محکوم به شانزده سال حبس به جرم سرقت
___
علیرضا سال ۱۳۶۰ وقتی که فقط ۱۶ سال داشته وارد زندان شده و مادرش هم در بند زن ها زندانی ست. رئیس زندان به علیرضا می گوید در اولین ملاقات از مادرش بخواهد با وی تماس بگیرد؛ تا بلکه برایش آستین بالا بزنند!
قرار بر این می شود که مادرِ علیرضا دختری خوب از بند خودش برای پسرش بیابد! او فاطمه را انتخاب می کند؛ زنی محکوم به حبس ابد!
در آن زمان علیرضا سه سال تا آزادی اش فاصله داشت و حدس و گمان ها بر این بود که اگر این ازدواج پا بگیرد، شاید به فاطمه عفو بخورد و علیرضا هم که آزاد می شود؛ پس شاید این دو بتوانند طعم زندگی را بچشند.
___
در اتاقِ رئیس زندان، دیداری بین علیرضا و فاطمه ترتیب داده می شود تا صحبت کنند. فاطمه حبس‌اش ابد است اما حرف اش این که سال دیگر حکم‌اش می شکند و می شود ۱۵ سال حبس.
علیرضا هم از شُرب خَمر پدرش می گوید و نیز بداخلاقی های وی؛ و پناه بردن اش به خانه ی مادربزرگ اش.
___
آن ها در زندان بچه دار می شوند و فاطمه با پسرش -امیرحسین- آزاد می شود. علیرضا باید محبوس بماند، اما از حکم سه سال بازداشت اش چیزی باقی نمانده است. هفت ماه بعدش، علیرضا هم آزاد می شود و می رود سر خانه و زندگی اش.
___
چالش اصلی پس از آزادیِ علیرضا، یافتن شغل است و چون از زندان آزاد شده کسی به او شغل نمی دهد‌. یک ماه از آزادی اش می گذرد اما نانوای محل بهانه می آورد که شریک دارد و شریکش راضی نشده! قصاب شاگرد نمی خواهد و همکار نیز، و وقتی متوجه می شود علیرضا زندانی بوده است، عصرِ همان روزی ‌که کارگری کشتارگاه را کرده، با عذری ناموجّه او را بیرون می کند! نهایتاً این علیرضاست که مجدد به زندان می افتد! زیرا که او پس از نیافتن شغل، مجدد به سرقت روی می آورد!
و شاید بهترین خلاصه از این فیلم این است که "علیرضا مجدد به خانه اش برگشت!!!"

پیرامون صفحات ۱ تا ۱۴۶ کتاب "مزایای منزوی بودن"
_______
چارلی دانش آموز سال اولی دبیرستان است و از سرِ بیکاری و یا شاید فشارِ انزوایِ تا حد زیادی خودخواسته اش، کاغذ و قلم برمی دارد تا برای شخصی نامه بنویسد؛ نامه هایی ادامه دار و یک طرفه. تا اینجای کتاب، جوابی از سمت آن شخص مقابل دریافت نشده است و قرار هم نیست در ادامه دریافت شود (!) زیرا که چارلی برای یک شخص خیالی نامه نگاری می کند!
چارلی از هر دری می گوید و رشته ی کلام که از دستش در می رود خاطراتش را مرور می کند. شاید برگ برنده ی کتاب -و به زعم من تنها برگ برنده اش (!)- این است که خیلی روان نوشته شده و حس می کنی داری دفتر خاطرات روزانه ی کسی را می خوانی، یا یکی در مترو در صندلیِ کناری ات نشسته و فَکّ‌اش گرمِ صحبت شده است!
گمان نکنم در ادامه هم بحث فلسفی و یا عجیب و غریبی در کتاب باشد، زیرا که هر بخش از کتاب در حکم یک مینیمال است، و نه بیش از آن.

نام فیلم: #کافه_ستاره | نویسنده: #پیمان_معادی | کارگردان: #سامان_مقدم | با بازیِ #آقای_بازیگر : #حامد_بهداد | مدت زمان: ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
___
چرا باید ما زجر بکشیم؟! ♧
___
فیلمنامه ی این فیلم با الهام از کتاب #کوچه_مداق ( #زماق_المدق ) اثر #نجیب_محفوظ (نویسنده ی مصری) نوشته شده است.
فیلم در سه اپیزود مختلف، زندگی سه زن در یک منطقه ی واحد از شهر تهران را نشان می دهد.
___
اپیزود اول: فریبا
فریبا و شوهرش اختلاف دارند، زیرا شوهرش معتاد است، دست بزن دارد و اخلاق متعادلی ندارد. #حامد_بهداد برادر این زن است و در #کافه_ستاره کنار فریبا و شوهرش کار می کند. در نزاعی که بین #حامد_بهداد و شوهر فریبا رخ می دهد، شوهر فریبا به قتل می رسد و همان چیزی که همیشه در فیلم های ایرانی سراغ داریم (!) ؛ یعنی فرار قاتل از ایران تا مبادا به چنگ قانون بیفتد. #حامد_بهداد هنگام خروج غیرقانونی از ایران، در درگیری با مامورین نیروی انتظامی در استان هرمزگان کشته می شود.
___
اپیزود دوم: سالومه
سالومه پدری مریض دارد و می خواهد با پسری جوان -که رفیق #حامد_بهداد است- ازدواج کند. یک پسر و دختر معمولی؛ ابی مکانیک است و سالومه آرزوی آنتالیا و ویلا و ۲۰۶ دارد.
ابی مدعی است پول کلانی که از فروش طلاهای سرقت شده توسط شوهر فریبا از این و آن -که به دست #حامد_بهداد افتاد و #حامد_بهداد داد به ابی- از صندوق امامزاده وام گرفته شده است؛ دروغ محضی که سالومه از آن خبر دارد؛ زیرا خودش با مسئول امامزاده پیرامون وام صحبت کرده و ریز و درشت اش را می داند؛ این که میزان وام چقدر است، کِی می دهند و کِی بازپس می گیرند. ابی به این جرم روانه ی زندان می شود، چهار سالِ تمام! او پس از چهار سال، یک آدم معمولی تر از معمولی است که پول ندارد هیچ، کارش را هم از دست داده است!
سالومه با پیدا شدنِ خواستگاری سِمِج و اصرار پدرش برای ازدواج، از خانه فرار می کند.
___
اپیزود سوم: مُلوک
ملوک با آن که نسبتاً سن بالایی دارد اما در پِیِ یافتن پسری جوان برای ازدواج است و وقتی فال حافظ می زند، گرچه می شنود روزهای خوبی در راه است اما پای تقدیر هم به میان کشیده می شود؛ پس خودش قصد پیش‌قدم شدن و خواستگاری می کند. عشق او به #حامد_بهداد را می بینیم و نیز به پسری غریبه که در مجلس عزای شوهر فریبا شرکت کرده است که در انتها مُخِ همان را می زند.
___
♧ این را #حامد_بهداد پس از قتل شوهر فریبا، وقتی که رفیقش را در بغل گرفته می گوید.

نام فیلم: #کلید | فیلمنامه و تدوین: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | کارگردان: #ابراهیم_فروزش | مدت زمان: ۱ ساعت و ۱۲ دقیقه
___
سبزی قورمه که شیوید نداره!
___
این فیلم، اولین کارگردانیِ #ابراهیم_فروزش است.
داستان از این قرار است که مادری دو فرزند کوچک خود را در خانه تنها می گذارد و برای خرید به بیرون می رود و از پسر بزرگتر می خواهد به نوزاد شیر بدهد تا برگردد.
تا زمانی که مادر برگردد، امیرمحمد (پسر بزرگ) کلی بلا سر خودش و نوزاد می آورد. شیر را به او نمی دهد و خودش می خورد! شیشه ی رُب را از بالای قفسه ها می اندازد و می شکند! پوشک بچه را اشتباهاً عوض می کند! یکی از همسایه ها متوجه می شود مادرشان در خانه نیست و می رود پِیِ او.
___
با اضافه شدن مادربزرگِ بچه ها که همسایه ی طبقه بالایشان است و نیز همسایه هایی که می خواهند از سبزی فروش محلّی که با وانت به آنجا آمده سبزی بخرند؛ تعداد افراد نگران بیشتر می شود و همچنان مادر برنگشته است! غذای روی گاز سوخته است و یکی از ترس ها این است که زودپز بترکد و یا امیرمحمد گاز را اشتباهی چرخانده باشد و گاز نشت پیدا کند؛ این ترس وقتی شدت می گیرد که صدای سرفه ی امیرمحمد و نوزاد برخی مواقع شنیده می شود!
اما امیرمحمد در پایان متوجه می شود یک عدد #کلید زاپاس در یکی از گیره های جالباسی است، پس با یک چتر لباس ها را می ریزد و به زور #کلید را می اندازد روی زمین.
در سکانس نهایی، او درب را باز می کند، اما مادر همچنان برنگشته است!

نام کتاب: #رباعیات_خیام (بر اساس نسخه ی مسکو) | به کوششِ #جعفر_جوان_بخت_اول | ۲۰۱ صفحه
___
شاید کمتر شاعری در جهان توان یافت که هچون خیام ِ ما باشد، او اندک سروده است و در همان اندک هم تردید است؛ اما هر جا نامی از شعر خاص به میان می آید، اسم خیام هم به میان است.
آن گونه که یافته اند و شمرده اند، گویا تنها شانزده رباعی به نامش در کتب قدیم آمده: دو رباعی در مرصاد العباد ، یکی در تاریخ جهانگشای جوینی ، یکی در تاریخ گزیده و دوازده رباعی در مونس الاحرار (در اصل چهارده رباعی که دو مورد تکراری است).
شادروان فروغی در مقدمه ی خیام ِ خود، شمار رباعی های منسوب به این شاعر را به شصت رسانده و بسیاری از شعرای قلیل‌الشعر نیز بسی بیش از این شعر سروده اند و بسیاری از شاعران ِ حتی هم‌عصر یا نزدیک به عصر خیام -و نه شاعران بی شمارِ بی نام و نشانِ دوران صفویه- که نامی از آنان شنیده نمی شود، دستِ کم برابر این تعداد رباعی و چه مایه قصیده و قطعه و ... دارند و دریغا ذره ای از جایگاه او در دل های مردم!
___
در آن شانزده (چهارده) رباعی ِ خیام نیشابوری ، پنج مضمون موجود است:
۱. حیرت او در امر جهان و ندانستنِ راز آن
۲. چون و چرا در کار خلقت
۳. ناپایداری جهان و زوال آدمی
۴. اغتنام وقت، از طریق عیش و شادی و باده خواری
۵. ناتوانی انسان در برابر گردش زمان
___
ویژگی رباعیات این شاعر :
۱. ذهن را در برابر مسائل اساسی از جمله خلقت و مرگ به واکنش وا می دارد
۲. پاسخ معمول و رایج به این گونه سوالات را در میان می افکند و نارسایی اش را آشکار می سازد
۳. چون پاسخی به این ابهام جاودان نمی یابد، انسان را به خوش باشی و لذت جویی از زندگی می خواند
___
می توان خیام را اثرپذیر از رودکی ، شهید بلخی و از همه بیشتر فردوسی ِ پاک‌زاد دانست.
___
در این کتاب ، ۲۹۳ رباعی از خیام نیشابوری آورده شده است که با نسخه ی صادق هدایت (♧) که شامل ۱۴۳ رباعی است، مقابله شده است.
___
♧ #ترانه_های_خیام ؛ #صادق_هدایت ؛ #انتشارات_جاویدان ؛ تهران ۱۳۵۶

اصلا داستان #پلنگ_و_ماه مال ما ایرانی ها نیست!
چینی ها معتقدن که پلنگ می ره روی قلّه ی کوه و به نزدیک ترین محلی که به ماه دسترسی داشته باشه می رسه، و چون عاشق ماه هست، چنگ می زنه و می خواد ماه رو به دست بیاره!
این تصویر رو #شاعران زیادی به کار گرفتن، یکی از اولین ها و بهترین ها، تلاش #حسین_منزوی بود که #غزل_نئو_کلاسیک رو مدیونش هستیم.
_______
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
...
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
...
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
...
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
...
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
...
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود
...
چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود.

احتضار، احتضار، رویا، دلشوره و رویا.
مردگان، زیر ساعت شهرها فرو می‌پاشند،
جنگ، زجه‌کنان می‌گذرد
و زندگی، شریف و خوب و مقدس نیست.
لیکن، انسان می‌تواند آمال خویش را فرمان‌روایی کند.
فردا، #عشق‌ ها سنگ می‌شوند
و زمان، بر سر شاخه‌ها می‌آرامد.
#فدریکو_گارسیا_لورکا
___
"رومینا" دانش‌آموز ۱۳ساله تالشی به جرم فرار با پسری که #عاشق اش بود، دستگیر و علیرغم توضیحاتش پیرامون خلق و خوی بد پدرش، توسط قاضی به خانواده‌اش بازگردانده شد. متاسفانه او اول خرداد به شکلی فجیع در خواب توسط پدرش بوسیله‌ی داس به قتل رسید. طبق "قانون مجازات اسلامی" (!!!!!!!) قتل "رومینا" توسط پدرش مشمول مجازات مرسوم قتل‌عمد یعنی "قصاص" نخواهد بود؛ چرا که ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی (!!!!!!!) می‌گوید "پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود و تنها به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد."
___
#رومینا_اشرفی 🖤
پ.ن: اعدام باید گردد

نام کتاب: #علائم_الظهور (#مستطاب_علائم_الظهور) | انتشارات: #شرکت_نسبی_کانون_کتاب | ۱۴۴ صفحه
___
... و قومی در حضور یکدیگر مثل حیوانات با زنان مقاربت نمایند و لئیمان و نادانان و بندگان به بزرگی رسند و دونان پادشاهی کنند و مردمان در امر دین با هم مساعدت ننمایند و امراء بسیار شوند و منافقات هر قومی و تجار هر بازاری بزرگ ایشان شوند و مومنان ذلیل تر از گوسفندان گردند و اولاد زنا و جاسوسان و سخن چینان و عیب جویان و نویسندگان دیوان بسیار گردد و ربا را بصورت بیع و رشوه را به اسم هدیه حلال شمارند و دادن زکات بر آن ها دشوار شود و خمس را از مستحقین منع نموده و به آن تجارت نمایند و علم را به جهت غیر دین یاد بگیرند و رفقای خود را از پدران محترم تر دارند و فرومایگان به سرکردگی رسند و از ترس آن ها را گرامی دارند و فاحشه در میان بزرگان و ملک و سروری در زیردستان و علم در اراذل و نسیان و مسامحه در نیکان به هم رسد و مردم پست عمارت های عالی بنا نمایند و مردمان به مزار رفته و آرزوی مرگ نمایند و از برای دنیا برادران خود را بکشند و خطیب ها در منبرها بسیار شوند و اطفال و جهال در منابر خطیب گردند و زن ها میل به مرد اجنبی نمایند و دیگران را مایل به خود سازند و سرهای خود را مانند کوهان شتر بعضاً ببندند ...
___
... زردشت رفت بلخ، کشتاسب را به دین خود درآورد و‌ معجزه‌ او آتش به دست گرفتن بود و ‌کشتاسب هفت آتشکده عظیم در ایران‌ بنا کرد و از برای‌ هر کدام خادم‌ ها و مواجب قرار داد؛ یکی در بلخ، یکی در قزوین که اسم او بهار بود، و یکی در مار بین اصفهان که شاید الحال به کوه‌ آتشگاه‌ معروف است و عمارت خرابه‌ئی در سر آن کوه می باشد، و یکی در خراسان‌، و یکی‌ در آذربایجان ... تا برسد به پیغمبر (ص) که می گوید مبعوث می شود و آتشکده‌ ها خراب می کند و دین‌ مجوس‌ و‌ غیره‌ را از بین ببرند و از فرزندان دختر پیغمبر کسی پادشاه شود و دولت او تا قیامت متصل شود و بعد از پادشاهی و دنیا تمام شود و کوه‌ ها برطرف شود و‌ نام این‌ پادشاه بهرام باشد از خورشید جهان و شاه‌ زنان که‌ او دختر سین باشد و سین‌ نام‌ محمد (ص)‌ است به لغت قدیم و ظهور او در آخر دنیا باشد ...
___
... شیخ طوسی در کتاب الغیبه می نویسد "پیغمبر به اصحاب خود فرمود که مردمان آخر الزمان بهتر از بعضی شماها هستند. اصحاب عرض کردند یا رسول اله، ما در جنگ بدر و احد در خدمت تو بودیم و قرآن هم در خصوص ماها نازل شده، پس چگونه می شود که آن ها از ما بهتر باشند؟
پیامبر فرمود اگر شما دچار شوید به شدائد و حوادثی که ایشان دچار خواهند شد، هر آینه مانند ایشان صبر نخواهید کرد ...