[داستان بیست و هفتم]
.
نام #داستان_کوتاه: #خاله (از کتاب مجموعه داستان #مسافر_های_شب)
نویسنده: #جمال_میر_صادقی
#انتشارات_رز
.
#خاله پا به سن گذاشته و سرد و گرم روزگار چشیده؛ اما در برخورد با دیگران منفعل عمل میکند و شخصیتیست که همیشه در برابر درخواستهای غیرمنطقی همسایه و دوستان و خانواده و اقوام و غیره، "بله" و "چشم" و "حتماً" میگوید؛ "بله" و "چشم" و "حتماً"ی که بدبختاش کرده است. در دنیای دیگران بزرگ است و عزیز، اما پیش خودش و خانوادهاش حسابی شرمنده است و کمبرخوردار. حال خودش خوب نیست و تب دارد، دخترش در خانه مریض است و محتاج پرستار؛ اما عباس را که آنفولانزا گرفته است پیش دکتر برده و پس از بازگشت کمکدست همسایهها شده است.
.
#خاله دلاش برای همه میسوزد و کسی دلاش برای او نه. کسی جُلوپلاساش را از زندگی او جمع نمیکند و هذیانگوییهای دَر و همسایه و توقعات بیجایشان، او را مُردّد کرده است که اولویت اصلی زندگیاش دیگران هستند یا خودش! زمانی هم که قشقرقبهپاکردنِ همسایهها را میبیند که "چرا به ما کمک نمیکنی؟!" باز هم حق را به آنها میدهد و سکوتی بیمارگونه اختیار میکند. در انتها، تنها در خانه مییابیماش و کسی به کمکاش نمیآید. با حالی زار و نَزار کنار دخترش -معصومه- میخوابد. تب کلافهاش کرده است. کلافهگی از جانب دیگران یک سمت قضیه است و کلافهگی از دست بیماری بحثی دیگر. تنهاست و مریض، اما عجیب اینکه دلاش برای تمام کسانی که نتوانسته کمکشان کند میسوزد!
.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
.
دوشنبهی هفتهی آتی (٢۶ آبان) داستان کوتاه #دری_رو_به_دیوار را میخوانیم؛ از همین کتاب🌹
- ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۷:۲۱