سوختن در آب غرق شدن در شعله
نام کتاب: #سوختن_در_آب_غرق_شدن_در_شعله
شاعر: #چارلز_بوکوفسکی
مترجم: #سید_مصطفی_رضیئی
ناشر: #وب_سایت_شهرگان
تعداد صفحات: ٢٣٨
🌹چون شعر نوشتن را خیلی دیر شروع کرده بودم، آن هم در ٣۵ سالگی، حس میکنم که آخرسَر شعرها چند سال زندگی اضافه را به من خواهند بخشید. تا آن زمان، شعرهای بعدیام مسیر خودشان را پیدا خواهند کرد🌹
🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬
1️⃣دفتر اول: #قلبم_را_در_دست_هایش_می_گیرد (شعرهای ١٩۵۵ تا ١٩۶٣)
[به فاحشهای که شعرهایم را برده] :
بعضیها میگویند که ماها باید پریشانیهای خصوصیمان را
از توی شعرهایمان بیرون بکشیم
که انتزاعی بمانیم؛ و دلیلهایی هم دارند.
اما خدایا!
دوازده تا شعرم رفته و کاغذ کاربن نگذاشته بودم و
طرحهایم را هم بردی،
بهترینهایشان را بردی، اوضاع مزخرف شده.
میخواهی مرا هم مثل بقیه بکوبی و به گوشهای پرت کنی؟
چرا پولهایم را نبردی؟ معمولاً پول مستهای
نفسنفسزنان خوابیده گوشه خیابانها را میبرند.
اما شعرهای مرا که نباید میبردی!
ببین، من شکسپیر نیستم؛
یک موجود خیلی سادهترم.
دیگر خبری از شعر نخواهد شد، نه انتزاعی و نه هیچ مدل دیگری.
همیشه و درست تا آخرین لحظه
خبر از پول و فاحشهها و بدمستیهاست
اما همانطور که خود خدا هم گفته،
وقتی پاهایش را روی هم میانداخت،
که میبینیم یک عالمه شاعر خلق کردیم
اما چندان هم خبری از
خلق شعر
نیست.
🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬
2️⃣دفتر دوم: #تصلیب_در_دستان_یک_مرگ (شعرهای ١٩۶٣ تا ١٩۶۵)
[پریشان داخل آتشی زندگیمانند] :
گربهام با وقاری آزاردهنده
پرسه میزند
راه میرود و راه میرود
با دمی سیخ
و چشمهایی
دکمهفشاری.
گربهام زنده
مانده و باشکوه
مانده و
قاطع مثل درخت آلو مانده.
نه من و نه گربه
کلیساهای جامع را نمیفهمیم
و مردهایی که بیرون
چمنشان را آب میدهند
نمیفهمیم.
اگر من همانقدر مرد بودم
که او گربه
است...
اگر مردهایی مثل این گربه
بود
دنیا تازه شروع
میشد.
گربه روی کاناپه میپرد
و به سرسرای تحسینهای من
گام میگذارد.
🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬
3️⃣دفتر سوم: #در_خیابان_وحشت_و_در_مسیر_زجر (شعرهای ١٩۶۵ تا ١٩۶٨)
[نابغهای دیدم] :
امروز
توی قطار
یک نابغه دیدم
حدوداً ۶ ساله
کنار من نشست
و همانطور که قطار
در طول ساحل پیش میرفت
ما به اقیانوس رسیدیم
و بعد او بهم نگاه کرد
و گفت:
خوشگل نیست.
اولین باری بود
که این را
میفهمیدم.
🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬
4️⃣دفتر چهارم: #سوختن_در_آب_غرق_شدن_در_شعله (شعرهای ١٩٧٢ تا ١٩٧٣)
[رزمها] :
سربازها بدون اسلحه رژه میروند
قبرها تهیاند
طاووسها زیر باران میخرامند
پایین پله مردهای گنده لبخند به لب رژه میروند
غذای کافی هست و اجاره کافی هست و
زمان کافی هست
زنها پیر نمیشوند
من هم پیر نمیشوم
ولگردها انگشتر الماس به دست دارند
هیتلر با یک یهودی دست میدهد
آسمان بوی گوشت کبابی میدهد
من پردهای سوزانم
من آبی جوشانم
من یک مارم، من لبههای بُرندهی شمشیرم،
من خونام
من این حلزون عصبانیام
سمت خانهام میخزم
- ۹۹/۰۸/۳۰