کارگران مشغول کارند
نام فیلم: #کارگران_مشغول_کارند
طرح فیلمنامه: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
فیلمنامه و کارگردانی: #مانی_حقیقی
مدت زمان: ١ ساعت و ١۴ دقیقه
.
1️⃣ مرتضی: بابا اون که خاطرخواه محسنعه، حسابی کُشتهمُردهشه. به مریم گفته بود، نادر می دونه، به مریم گفته بود: "وقتی که شلوار محسنُ اتو می کنم می خوام بال دربیارم!"
2️⃣ محمد: شلوار تُو یه دست، اتو تُو یه دست، بال! چرا هیشکی واسه ما بال درنمیاره؟
3️⃣ نادر: چون تو اخلاقت مثل سگعه! این محسنُ می بینی، با همه می گه می خنده، قربون صدقه ی همه می ره.
.
روز بازی ایران-ژاپن است و چهار دوست در مسیر بازگشت از پیست اسکی نظرشان به تختهسنگی جلب می شود. شوخیشوخی سعی بر این دارند که این سنگ را به پایین دره پرت کنند؛ شوخیئی که به جدیترین کار آن روز اینها بدل می شود و بهمرور به خلق ایده های جدید، بِکر و البته گاهاً کودکانه می رسند.
.
نادر، دندانپزشک است و با سنگ مانند دندان یک بیمار برخورد می کند؛ آن را بقایای یک کوه می داند و معتقد است ریشهدار بودنش باعث می شود تلاششان بی ثمر بماند. محسن، مرد میانسالی ست که گرافیک خوانده و با چربزبانیهای خاص خودش دل سحرِ جوان را ربوده است؛ او نیروی عشق عمیقی در خود حس می کند و برای همین انگیزه ی کافی در اجرای هر طرحی برای انداختن سنگ را دارد. مرتضی که همه ی کس و کارش خارج از ایران هستند و به تازگی نوهاش به اسم "سام" به دنیا آمده است، سال ها عاشق همکلاسی اش (مینا) بوده و چون دست تقدیر دست مرتضی را در دست مینا نگذاشته و او اکنون در ایران تنها مانده، در پی انتقام گرفتن از سنگ است (!) و این را در چند سکانس میانی که مینا وارد فیلم می شود و نیز در سه سکانس پایانی می بینیم. محمد، نقاط مشترک زیادی با مرتضی دارد که شاید بُلدترینش این است که مانند او روزی عاشق مینا بوده است و همچنین این که اکنون در اوج تنهایی به سر می برد اما سر و کله ی همسرش (الهه) پیدا شده و قصد بر هم زدن زندگی آرامَش را دارد؛ الهه محمد را رها کرده است تا بیرون از ایران به آرزوهای دلرُبایش برسد، اما نرسیده و غدهای در رَحِم دارد و نزدیکی های مرگش است و عملاً می خواهد جنازه اش را به ایران بازگردانَد.
.
نادر، محسن، محمد و مرتضی پس از ناامیدی از هُل دادن سنگ و کشیدن با طناب، با بیلچه اطرافش را خالی می کنند و از الاغ یکی از محلی ها هم کمک می گیرند، اما سنگ از جایش تکان نمی خورد. با اضافه شدن مینا و سحر به جمع آن ها، سعی در اهرم کردن درخت دارند و با اره برقی یک درخت تبریزی را می بُرند اما نتیجه نمی دهد. سپس با پاترولشان و سیم بکسل به جان سنگ می افتند و نیز این که یک سری افراد جدید به کمک می آیند، اما نتیجه می شود: آسیب دیدن پای محمد! حتی محسن که تابلوی "خطر ریزش کوه" را از کنار جاده کَنده است (!)، نمی تواند کمکی به گروه داشته باشد.
.
سنگ همچنان ایستاده است و محمد به زمین افتاده. باید او را به کلینیک درمانی منتقل کنند، اما مرتضی بچهبازی اش گل کرده است و تنهایی قصد کندن سنگ را دارد. چندبار با ماشین به سنگ می کوبد، اما نتیجه ای حاصل نمی شود و فقط شکستن شیشه ی ماشین را می بینیم. دوستان دیگرش او را تنها می گذارند تا با طناب و بیلچه به جان سنگ -و شاید به جان خودش!- بیفتد. به علت سرما، پس از مدتی بازمی گردند و این بچه ی میانسال (!) را به کشیدن چند نخ سیگار و نوشیدن یک فنجان قهوه دعوت می کنند. زمانی که هرچهار نفر سوار بر ماشین هستند و صدای بازی فوتبال ایران و ژاپن را می شنویم، ناگهان سنگ خودش سقوط می کند!
.
فیلم، از گذشته ی این چهار مرد و همچنین مینا و سحر چیز خاصی به ما نمی گوید. به آشنایی مینا و سحر هم اشاره ای نمی کند. درونگرا بودنِ محمد را می بینیم، تنها بودنِ مرتضی را حس می کنیم، شیطنت های مینا را متوجه می شویم و از حقهبازیهای محسن تعجب می کنیم. اما در انتها، از دل دیالوگ هاست که باید رازهای مخفی شده در زندگی هر شخصیت را کشف کنیم. این که شکست عشقی مرتضی به شکست در تمام زندگی اش تعمیم یافته است، این که سحر در گذشته اش عشق را تجربه نکرده و متخصات آن را در زندگی اش پیدا نکرده و نمی فهمد، این که نادر همه چیز را علمی و دقیق می سنجد و این ریشه در تحصیلات تخصصی اش دارد.
- ۹۹/۰۸/۱۶