وبلاگ من

...

۷۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

سمفونی پاستورال داستان فقدان است. کشیشی که دل در گرو محبت به دخترکی نابینا می نهد و با بداقبالی از سمت همسر و فرزندش طرد می شود. شخصی مذهبی که پیش از این رهنمود دیگران را بر عهده داشته، اکنون در زندگی خود مانده است و سر به متون مذهبی می برد و مذهبش را خدشه دار حس می کند و تنهایی را به جان می خرد و از غم دخترک نابینا غمناک می شود و از غم کوته فکری خانواده اش غمگین.
سمفونی پاستورال داستان غم است. یعنی کسانی که در بحبوحه ی شادی شانه به شانه ات بوده اند، حال نه تنها سایه به سایه ات نیستند، بلکه تو را محکوم به ندانستن و نفهمیدن می دانند، و این غم است. غم را اگر درجه بندی کنند، غم تنها ماندن در دل جمع بدترین نوعِ آن است، یعنی خد اعلای تنهایی، یعنی بغضی که مدام در امتداد تارهای صوتی گلو منقبض و منبسط می شوند و روحت گاهی بر جسم و جسمت گاهی بر روح و شهوتت گاهی بر عشق و عقلت گاهی بر معرفت و زیبایی ات گاهی بر پلیدی دامن می گسترد.
داستان زیباست، آنقدر زیبا که دست در دست آندره ژید به طبقه ی هفتم بهشتِ افکارش می روی، جام شرابت را پر می کند و می ریزد و هی می ریزد و هی می ریزد و هی می ریزد. آنقدر مست واژگانش می شوی که پس از پایان کتاب حتی پُتک حقیقتی که بر سرت کوبیده می شود آنقدرها مهم نیست! و پایان درام داستان بر گوشَت گوشواره ای از عشق و امید و آرزو می آویزد. ژید در این کتاب غم را بسیار شیرین می گوید، گویا از گواراترین سرچشمه ی هستی وضو ساخته ای و دو رکعت نماز در کاخ وجودیِ مقام مقرّب *خدا* خوانده ای. نه نه نه! نباید اشتباه بنویسم، خواندن این کتاب، یعنی صدهزار رکعت نماز!
.
نام کتاب: #سمفونی_پاستورال | نویسنده: #آندره_ژید | مترجم: #اسکندر_آبادی | #نشر_ماهی | ۹۱ صفحه