وبلاگ من

...

۷۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

نویسنده مادرم. طراح صحنه خواهرم. عکاس خودم. غائب برادر بزرگه و کوچیکه
.
و این جنازه هیچ‌گاه از خواب بیدار نشد، حتی آن روز که درب ها را چنان بستی که شیشه ها شکست و جداره گرفت.‌ دلم گرفت. جاده ها گرفت. به یاد پدر گریستم. کارگرها مشت به مشت کوبیدند. فکری نبود. چاوشی گوش نکن پسر، فقط سنتی. چی می نویسم؟ چیه این نوشته ها؟ ژاکت بپوش، اگه نمی خوای پیرهن سیاه و سفید بابا رو بپوش. داداشت نیست. ناهار آماده است بچه ها.‌ چی؟ چند سالمه؟ ۵۰؟ نه! ۵۶ ساله شدم، همین چندروز پیش. خط اول رو که بنویسی بقیه اش خودش نوشته می شه. خودکار رو از روی کاغذ برندار. بگیر سمت راست، عکس قشنگ تر می شه. تلویزیون رو خاموش کن. مجید اخشابی بزار، اخشابی خوبه، عاشقشم. مولانا هم خوبه. هشت کتاب سهراب رو بیار بخونیم با هم. سینوهه خوبه، جلد اولش تموم بشه می رم بلافاصله جلد دوم. دختر خوبه، پسر کارش رفتنه. دختره که می مونه. دختر باید ترشی درست کردن یاد بگیره، پاپیونی کادو کردن یاد بگیره. پسر باید بخوره فقط، یعنی شکم داشته باشه و کچل باشه. عیدی نمی دن چرا امسال؟ یزدی بود، کیک یزدی نه، آدم یزدی.‌ یزدی ها خیلی خوبن. کلید بردارین بچه ها، من می‌ رم حرم، محتاجیم. بریم نیشابور؟ خیام خوبه، خیام بخون، شرابی که می گن شراب واقعی نیست، عرفانیه. عرفان خوبه. این پسره کیه که عاشقش شدی؟ تو هم عاشق شدی پسرم؟ کیه الهی قربونت بشم؟ چمدونت رو چرا نیاوردی؟ دنده ی ماشین خراب شده از سه می رم پنج، یه میلیون خرجشه اما رفتم قاب خریدم، قاب خوبه، ببین قاب شجریانه، ان شا ا... سالم و سلامت باشه. گیربکس ماشین خراب شده. اصلا زنگ نزد و روز وکیل رو بهم تبریک نگفت، اما ناراحت نیستم. بابات هم نیست، معلوم نیست رفته کجا؟ از پنج باید بیام سه، دنده رو می گم. سهام عدالت رو اصلا ثبت نام نکردیم، خبر نداشتیم، مهم نیست، مهم بچه هامن، مهم شمائی. قورمه سبزی دوست داری؟ پرسیدن نداره؟ دوست داری. جنازه رو کشتن، خونش پاشید روی شیشه. چرا بهش می گفتن جنازه؟ هنوز زنده بود که. توی دادگاه قدم می زدم، سررسیدم از دستم افتاد، یکی اومد برداشت داد بهم و نگاه هامون گره خورد، گفتم شبیه صحنه های عاشقانه ست! بچه خوبه، اما نباید بزرگ بشه! محمد سر کاره؟ آره سرکاره فکر کنم. شاه عباس و روابط ایران عثمانی رو سرچ کن بخون، آدم باید تاریخ بخونه. من بچه بودم فردوسی توی تلویزیون بود، فردوسی نه فردوسی پور. جنایات و مکافات رو بخونید بچه ها. البته قبلش باید خونه رو تمیز کنیم. مکه و سوریه و دمشق و حلب؟ حلب روغن کجاست؟ باغ رو باید شخم می زد، دوتا کارگر نگرفت، خودش یه شب تا صبح کند، بعدش مریض شد و خونش پاشید روی شیشه. غذای خوب باید بخورید بچه ها. وااای بنفش بپوش فقط لعنتی! پیرهن بنفشی دل منو تو بردی. چاوشی بزاره یکی! بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این. امیرآباد رو امیر آباد کرده، قاسم آباد رو قاسم. بریم قوچان؟ یا نه، اصلا بریم نروژ! مثبت در منفی می شه عشق. عشق رو باید حساب کتاب کنی. کالبدشکافی کن خودتو. دعوا کرده بود کتک خورده بود چاق شده بود، همسایه رو می گم. دیگه چه خبر؟ رفتی برگرد، اگه کرونا نمیومد تهران، میومدی؟ هر روز واسه ام خط و نشون می کشی و فلان و فلان و فلان.
.
طراح لباس پدرم

سخنان بسیاری درباره ی #ادبیات. بازی در آن کم است. خروارها عشق.
.
#مرغ_دریایی را می توان شخصی ترین اثر #چخوف دانست. این #نمایش‌نامه تنها اثر بلند #چخوف است که صراحتا به موضوع #هنر اختصاص داده شده است و در آن #نویسنده ارجمندترین افکارش را درباره ی راه دشوار #هنر و ماهیت اصلی قریحه ی #هنری و همچنین درباره ی این که سعادت بشری چیست، بیان می دارد.
.
#مرغ‌دریایی اثری است بی نهایت لطیف که نمایشگر نبوغ برجسته ی #چخوف در #نمایش_نامه_نویسی است. #داستان ی است به سادگی زندگی و به پیچیدگی آن. در نخستین نظر مفهوم پیچیده و گنگی گیج کننده ی زندگی هم درک نمی شود. به نظر می آید که #نویسنده تفسیر و تعبیر #نمایشنامه را به عهده ی خود خواننده گذارده است.
.
موضوع اصلی #مرغ_دریایی پیکاری قهرمانی است. تنها آنان که قادر به انجام چنین پیکاری باشند، می توانند در #هنر پیروز شوند. ولی در نخستین نظر #نمایش_نامه ناچیزتر از موضوعش به نظر می آید.
.
نام کتاب: #مرغ_دریایی | نویسنده: #آنتوان_چخوف | مترجم: #کامران_فانی | #نشر_قطره | ۱۲۸ صفحه
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

بعد از عشق، رمانی ست درباره ی زنان و زنانگی و دوره های غمبار و تیره اما گذرا در زندگیِ زنانِ عاشق: دوره ی بعد از عشق . آن هنگام که درگیر احساسات متضاد و متناقض سرمستی و بدبختیِ دوره ی زایمان و پسازایمان هستند.
.
الیف شافاک، کسی که در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد و در رشته های روابط بین الملل، مطالعات زنان و علوم سیاسی تحصیل کرد. اولین رمان شافاک به نام #پنهان برنده ی جایزه ی بزرگ #مولانا شد. او سپس #آینه‌های_شهر و #محرم را به چاپ رسانید.
.
نام کتاب: #بعد_از_عشق | نویسنده: #الیف_شافاک | مترجم: #ارسلان_فصیحی | انتشارات: #کتاب‌سرای_نیک | ۳۳۹ صفحه
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

دنیا دنیای رقابته، یعنی اگه ایرانسل حواسش نباشه تاپ ازش می زنه جلو. همین چند سال پیش بود که سامسونگ و سونی، نوکیا رو فرستادن به زباله دانِ تاریخ. یه دورانی N73 و N90 پادشاهی می کردن اما گوشی های تاچ که اومد، نوکیا دیر جُنبید تا به این دنیا بپیونده و وقتی پیوست که دیگه دیر شده بود و عملا پیوندش پس زد!
.
دنیای ما آدم هم دنیای رقابته، رقابت درونی و بیرونی.‌ واسه رقابت درونی یکی می ره سمت مذهب، یکی می ره سمت کتاب، یکی تمارین هوازی رو انتخاب می کنه، و شاید یکی فلسفه بخونه. واسه رقابت بیرونی هم‌ دو دسته می شیم: یه دسته که اصلا واسه مون دیگران مهم نیستن و سعی می کنیم از دیروزِ خودمون یک یا چند قدم جلوتر باشیم، و یه عده هم درگیر اثبات  خودشون به دیگران می شن، مثلا آقاعه با باشگاه بدنسازی رفتن دنبال جلب توجه هستش یا خانومه کتاب #هفت_عادت_مردمان_موثر رو جوری می چسبونه به قفسه ی سینه اش که اسم کتاب و اسم مولفش دیده بشه.
.
پ.ن: مترو کمیل

نام کتاب: #خودت_را_به_فنا_نده | نویسنده: #گری‌جان_بیشاپ | مترجم: #حسین_گازر | انتشارات: #کتاب_کوله‌پشتی | ۱۳۷ صفحه
.
تمام مدتی که درگیر بگومگو و قضاوت های درونی هستی، که البته هیچ وقت هم متوقف نخواهند شد، صدایی آرام زیر گوشَت زمزمه می کند "خیلی تنبل و خِرِفتی و اصلا به دردِ هیچ کاری نمی خوری" .‌ تو حتی متوجه نیستی چقدر به این زمزمه اعتقاد داری یا چه اندازه تباهت می کند‌. تو فقط تمامِ روز کار می کنی تا بر استرس ها و فشارهای روحی ات چیره شوی، زندگی ات را نجات دهی و اگر نتوانی چرخِ لعنتی زندگی ات را بچرخانی، تن به تسلیم می دهی و شاید هرگز به جایی که در زندگی می خواستی نرسی. شاید هیچ گاه به آن شادی، اندام ایده آل، شغل یا ارتباطی که آرزویش داری نرسی.
.
این کتاب به کسانی اختصاص دارد که آن خودگویی های بی حاصل را تجربه کرده اند. جریان بی پایان شک و بهانه، زندگی روزمره را به گند می کشد. این کتاب سیلیِ دنیاست که بیدارت کند تا توانایی هایت را کشف کنی، خودت را به فنا ندهی و به بهترینِ خودت در زندگی تبدیل شوی.
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

امروز اولین موی سفیدم رو دیدم. از آقامون #سیاوش_قمیشی شنیده بودم "مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز/ جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی" اما اصلا فکر نمی کردم با یه شب تا صبح بیدار موندن و فکر و خیال و جوش و غصه، تار مویی که سیاهِ سیاه بوده سفید بشه. بالای گوش سمت چپم دراومده. نمی خواستم اونجا باشه اما چون ۹۹ درصد زندگی دست ما نیست، این لاخ مو هم به جای این که جلو موهام باشه که حداقل توی دید باشه، بالای گوش سمت چپم دراومده و به جای این که چند لاخ مو باشه، فقط یه دونه ست. یاد آقای کرمی افتادم. با آقای کرمی دوم راهنمائی تاریخ جغرافی داشتیم و یه روز زد یه کانال دیگه و گفت "من اصلا اهل درس نبودم و نیستم! نمی دونم چرا معلم شدم!" و خب چون خودش نمی دونست چرا معلم شده، ما هم نفهمیدیم چرا امتحانش از بیست نمره بود و یکی شد ۱۲.۷۳ ! این تار مو هم چون خودش نمی دونه چرا بوجود اومده، از جایی در اومده که نباید درمیومد.‌ اینم شانس مایه :(

ایمان سلام
یکشنبه که بیاید سه سال می‌شود که نیستی، سه سال می‌شود که از سردخانه‌ی بیمارستان تا غسالخانه همراهی‌ات کردم، سه سال می‌شود که تمام مدت در غسالخانه ایستادم، به تن عزیزت که شسته می‌شد خیره شدم و در سکوت اشک ریختم، سه سال می‌شود که به خاک سپردمت و برای همیشه با روی ماهت خداحافظی کردم، روی مبارکت، روی زیبایت.
ایمان امروز دوشنبه است، تو نیستی ولی اگر بودی در کنار من برای جان‌های عزیزی که در کمتر از چند ماه از دست رفتند می‌گریستی، دوستانه غصه می‌خوردی و در یک کنج دنج اشک ها می ریختی.
اگر بودی تو هم در کنار من بر ظلمی که جانمان را مچاله کرده می‌گریستی، ایمان این روزها مدام فکر می‌کنم چه خوشبخت بودم که تا لحظات آخر تماشایت کردم، چه خوشبخت بودم که تنت را سالم تحویل گرفتم و فقط با غصه‌ی مرگ نابهنگامت مواجه بودم. تو خوب رفتی ایمان، و من حتی به مرگت هم حسادت می کنم.
ایمان امروز بیش از چهل روز از رفتن جان‌هایی می گذرد که عزیزانشان آنها را با بدنی تکه‌تکه شده تحویل گرفتند، آنها گل‌هایشان را پر‌پر و پژمرده به خاک سپردند، ایمان من امروز بعد از نماز صبح به یاد شاخه به شاخه‌شان گریستم و با خودم تکرار کردم چه خوب که نیستی تا شاهد رنجی که می‌بریم باشی.
ایمان تن ما دیگر به درد عادت کرده‌ است، روانمان دیگر آسوده نخواهد شد اما امیدوارم که حال تو و همه‌ی آنها خوب باشد.
ایمان سلام من و همه‌ی ما را به آنها برسان، به سارا، کردیا، پونه، آرش، به سیاوش، ری‌را، پریسا، راستین، به بهاره، سروش، روجا، غنیمت، به شکوفه، مژگان، شهاب، رزگار، صبا، به الوند، پریناز، السا، کیان، به رامتین، به هیوا ...
ایمان به آنها بگو ما فراموش نخواهیم کرد. ایمان جرم من و دوستانم این است که دانشجوی #دانشگاه_تهران شدیم!

شاید این آخرین غذام توی خوابگاه قبل از سال ۹۹ باشه. اعلام کردن تا ۹ صبح فردا باید کوی رو تخلیه کنیم و حقیقت اینه که دوتا از بچه های ساختمون ۱۴ کرونا گرفتن و بی صدا بردنشون بیرون و از بالا دستور اومده کوی باید تخلیه بشه و ضدعفونی بشه و از این خزعبلات.
.
من عاشق قورمه سبزی ام و تصمیم گرفتم اگه قراره امشب آخرین وعده ی غذائیم توی خوابگاه باشه، با این غذا تموم بشه و چقدر جالب و عجیبه که پیوند خورد با خوندنِ کتابِ "تماشاچی محکوم به اعدام" که ۱۸ آبان از یه دوست خیلی خیلی خیلی عزیز هدیه گرفتم.
.
من عاشق کتاب هایی ام که از ب ِ "بسم اله" تا پ "پایان" ِش توی یه مکان می گذره. این کتاب همه اش توی دادگاه می گذره و خیلی من رو یاد فیلم #دوازده_مرد_عصبانی انداخت.
.
این نمایش نامه شاید یه جور اعتراض باشه به انفعال آدما، به تماشاچیِ صِرف بودن و کوتاهی از مسئولیتی که دنیا و جامعه روی دوشش گذاشته. آدم تماشاچی فقط می شینه و نگاه می کنه چطور جنایت اتفاق افتاد، مثل ما که نشستیم و این هجمه ی عظیم از جنایتی که توی کشور هست رو داریم می بینیم. توی این نمایش نامه ساده ترین چیزها جرم شناخته می شه، مثلا پلک زدن! یکی از تماشاچی ها که پلک می زنه و مدام عکس عکاس رو خراب می کنه مورد این سوءظن قرار می گیره که مجرمه چون فقط یه مجرم می تونه برای چند دفعه ی متوالی یه عکس رو خراب کنه! و من همذات پنداری عجیبی با سطر سطر این نمایش نامه داشتم، چون این روزها از گفتن هر حرفی می ترسم، که خوب می دونین پیرهن پلنگی ها باتوم به دست منتظرن تا حرفی بگی که به اون بالایی نسبت بدن و جِرِت بدن! تماشاچی‌محکوم‌به‌اعدام زندگی هر روز ما ایرانی هاست، که باید فقط تماشا کنیم، تماشا کنیم و تماشا کنیم و تماشا کنیم و تماشا کنیم. اما فاجعه اونقدر عمیقه که چشم هامون گنجایش مشاهده نداره!
.
برشی از کتاب:
وکیل مدافع (به تماشاچی متهم) : آقا، واسه یه بار هم که شده توی زندگی تون نشون بدین که یه مَردین ... این تفنگ رو بردارین، برین پشت صحنه و یه گلوله توی مخ‌تون خالی کنین.
دادسِتان : فقط یه گلوله، درد نمی گیره، هیچی حس نمی کنین ... همه هم براتون کف می زنن، برای همچین پایان درخشانی، ما هم می تونیم بریم خونه هامون ... اگه این کار رو بکنین یعنی همه چیز از بین نرفته، یعنی یه چیزی هنوز توی اون بالاخونه تون تپش داره ... یه جرقّه ... در آخرین ثانیه ی زندگی تون، عمق جنایت تون رو فهمیدین ...
.
نام کتاب: #تماشاچی_محکوم_به_اعدام | نویسنده: #ماتئی_ویسنی‌یک | مترجم: #تینوش_نظم‌جو | #نشر_نی | ۱۲۸ صفحه
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

پسرم، مرسی واسه گلی که واسه ام فرستادی. راستش خیلی خوشحال شدم رفتی پِیِ چیزی که عاشقشی، موسیقی از پزشکی خیلی بهتره و به نظرم سنتور از سه تار قشنگ تره و دلنشین تر. از سختی ها گفتی، خواستم بهت بگم ما هم سختی زیاد کشیدیم. ۲۶ ساله که بودم، ایران شده بود جهنم، البته ایران همیشه جهنم بود، اما سال ۹۸ خیلی عجیب بود. کرونا اومده بود و مسئولین بی ناموس مون هیچی نمی گفتن، کلی آدم مُرده بودن و رئیس جمهورِ وقت که بعدا فرار کرد عمارات، میومد جلو دوربین الکی می خندید. قبلش هم دو تا موشک زده بودن به هواپیمای دانشجوهای اوکراینی. سیل داشتیم و سختی.‌ حال استاد شجریان بد بود، خیلی بد. نمی خوام مابقیش رو بگم، همینقدر بَسه. من هم خیلی کتاب می خوندم و می نوشتم، و این تنها دلیل زنده بودنم بود.
پسرم، مراقب خودت باش. کتاب زیاد بخون. "انسان بی خود" ِ شریعتی رو حتما بخون، قدیمی نمی شه. آخر شب ها برو پیاده روی. با دوست های پولدارت قطع ارتباط نکن، تو می تونی بهشون درس زندگی بدی. این رو هم بدون که سیگار شرط ورود به دانشکده هنر نیست، ولی اگه حس خوبی بهت می داد بکش و یه لحظه هم از خودت دریغ نکن. من هم جوون بودم یه روزی، عشق خیلی خوبه اما زمان داره. بپا زمان عشقت نگذره، سریع و به جا احساساتت رو بروز بده. توی موسیقی دنبال تکرار نباش، چیزی که زیاده سنتوره و جوون بی کار! اما تو از تک تک لحظه هات لذت ببر و مبدع باش توی موسیقی. برو مزار شاملو رو ببین، هر شب یه فیلم ببین، روزی ۱۰۰ صفحه کتاب بخون. امیر نادری و کیارستمی دیدی، بشین نقدهاشون رو هم بخون.
پسرم، من یه روزی توی همین اتاقی که تو هستی بودم؛ کوی دانشگاه تهران، ساختمون جمالزاده، اتاق ۳۱۸ . پس یادت باشه، کرونا و بی ناموسی اونایی که کشور رو به دست گرفتن و بی پولی و درد شکست عشقی و استرس نمره و کلی چیز بزرگ و کوچیک دیگه می گذره؛ و در انتها خودت می مونی و خودت.
پسرم، خودت رو بغل کن! منتظر دست های گرم هیچ دختری نباش. تا وقتی کسی نیست و دریچه های عشق به روت باز نشده، صبح ها ساعت پنج و بیست دقیقه بیدار شو، یه صفحه کتاب بخون و چندتا کلمه زبان. بهارنارنج و به لیمو دم کن، موتزارت و بتهوون گوش کن، بعد سریع برو دانشگاه. شب بیدار نمون. کاری که صبح می شه انجام داد رو ننداز گردن شب. و این رو هم بدون که تنها در یک صورت از بقیه جلوتر میفتی و اون اینه که مثل یه مبارز زندگی کنی، یعنی شکست خوردی تسلیم نشی، عاشق شدی شک نکنی، و یه مسیر رو شروع کردی تا ته تهش بری.
.
#مظاهر_سبزی | ۴اسفند۹۸

نام کتاب: #سمفونی_مردگان | نویسنده: #عباس_معروفی | #انتشارات_ققنوس | ۳۵۰ صفحه
.
رمان در بی زمانی می گذرد، ساعت ها همه خواب، آدم ها همه بیدار.
کتاب شش راوی دارد: سوجی، آیدا، اورهان، صاحب کارگاه چوب بری، یک نماینده از قشر مذهبی و یک نماینده از قشر روشنفکران.
.
آیدین و خواهرش آیدا از سنت بیزار هستند و همین موجبات طرد آن ها از سمت و سوی پدرشان را فراهم ساخته. در نقطه ی مقابل، اورهان که کوچکتر از آیدین و آیدا است، به سبب علاقه ی بی حد به سنت، مورد تاییو همیشگی پدر است.
.
تمام کتاب، جدال شخصیت ها را برای بقا می بینیم و شاید بی جا نبوده که معروفی در اول کتابش از هابیل و قابیل سخن به میان رانده است.
.
این کتاب در سال ۲۰۰۰ برنده ی جایزه ی #کگدوپ و #سور_کامپ شد.
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب