وبلاگ من

...

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

  ۲۷ آذر سال ۹۶، اولین بار و آخرین بار بود که با رضا صحبت کردم. می گفت کار #آزمایشگاهی شیرینی زیاد داره اما نمی شه در مورد تلخی هاش نگفت، گفتم چی مثلا؟ گفت این که یه روز صبح از خواب بیدار می شی و صبحونه پنیر گردو می خوری و یک و نیم لیوان چای داغ، لباس هات رو می پوشی و عطر می زنی و موهات رو اتومو می کنی و شونه می زنی بری #آزمایشگاه تا #تست چهارمت رو انجام بدی، اما می شی کاراکتر به فنا رفته ی #محمد_علی_جمالزاده توی داستان #کباب_غاز که هم غازش از دستش رفته هم اعصابش خط خطی شده! گفتم چی می گی؟! گفت ببین! یه وقت هایی هست که همه چی درسته، همه چی. اما می ری آزمایشگاه یا تستت جواب نمی ده یا می بینی نمونه ات چپه شده یا یه بی پدر و مادری (!) گند زده به کارِت، حوصله اش رو داری؟ مسیر سختیه ها! خندیدم و گفتم آره بابا! من آدم پر تلاشی ام، مهم نیست!
.
غلط کردم و غلط گفتم و غلطی فکر می کردم. خیلی مهمه! تجربه آدم ها رو پخته می کنه و حتی شاید از شدت پختگی یه سری نقاط سوختگی در زوایای ۴۵ درجه و ۱۲۷.۵ درجه ی جسم و روحشون به جا بزاره، و شاید یه چیزی مثل همون بحث #سایه ها که #دبی_فورد توی کتاب #نیمه_تاریک_وجود در موردش صحبت می کنه.
.
صبح اومدم می بینم نمونه ای که باید کامل و آماده تحویلش می گرفتم، به کامل ترین و آماده ترین شکل ممکن چپه شده! و این تنها به منزله ی از دست رفتن ۲۴ ساعت وقت و ۱.۶۳ گرم #آلومینیوم_کلرید_هیدرات و ۱.۶۷ گرم #ترفتالیک_اسید و ۵۰ سی سی #دی‌_ام‌_اف نیست! این به منزله ی از دست رفتن صحّت کلامت هم هست، یعنی یه روزی فکر می کردی این اتفاق رخ بده مهم نیست، اما وقتی جنازه ی بِشِر و شیشه‌ساعت و مَگنِت و ترفتالیک اسید و آلومینیوم کلرید هیدرات رو جمع کردی و حتی دیدی خبری از دی‌ام‌اف نیست (!) چون ریخته روی زمین و یه مقداریش هم رفته قاتی #اکسیژن و #نیتروژن هوا شده، می فهمی همه چی مهمه پسر، همه چی.
.
توی این شرایط نمی تونی به دورِ #هیتر_اسیترر گیر بدی و بگی خوب کار نکرده و از چند #آر‌_پی‌_ام رسیده به چند آرپی‌اِم، توی این لحظه باید وایسی جلو آینه و در حالیکه بوی عطر روی ژاکت سورمه ای‌ت با بوی نمونه پساب بچه ها توی آزمایشگاه ترکیب شده (!)، توی چشم های خودت زل بزنی و بگی "همه چی مهمه #مظاهر ، همه چی . حتی بی اهمیت ترین چیزها"
.
#مظاهر_سبزی | #پایان_نامه | #مقاله | #دانشگاه_تهران | #آزمایشگاه | #مهندسی_شیمی | #رضا !

‍‍  نام کتاب: #مفاخر_ایران_زمین ( #سید_جمال_الدین_اسد_آبادی ) | مولفین: #محمد_حسین_زائری و #پژمان_میر_جمهری و #موسی_اشرفی | انتشارات: #مرکز_آموزش_سازمان_فرهنگی_هنری_شهرداری_تهران
.
خانواده اصرار کردند بمان و نرو، جمال گفت "من مانند شاهبازی هستم که فضای عالم با این وسعت، برای طیران او تنگ باشد. تعجب دارم از شما که می خواهید مرا در این قفس تنگ و کوچک پابند کنید."
.
کنسول ایران و تجار ایرانی که تنها اجازه ی ملاقات با او را از طریق مقامات مصر داشتند، در بازداشتگاه از وی دیدار کردند و به او مبلغی پول پیشکش نمودند که در راه سفر مصرف کند، جمال از قبول آن سر پیچید و گفت "پول را برای خودتان نگه دارید، زیرا به آن از من نیازمندترید. شیر هرجا که رود بی طعمه نمی ماند."
.
"ولی همینقدر می دانستم که اگر به وطن خود بازگردم -با چشم های اشک آلود و صدای پر از شکایت و قلب سوزان- در آنجا حتی یک نفر مسلمان را نخواهم یافت که نسبت به من ابراز همدردی بکند و من بتوانم همه ی این داستان ها را برای او بازگو کنم. بنابراین در آن وقت حتی بدون داشتن پول تصمیم گرفتم به سرزمین هایی مسافرت کنم که مردم آن افکاری سالم و گوش های شنوا و دل های پر از محبتی دارند تا من به آن ها داستان خودم را بازگو کنم."
.
خطاب به عبده گفت "فیلسوفی باش که جهان را بازیچه می بیند، نه کودکی ترسو و بزدل."
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر

یادته تازه از آلمان اومده بودم؟ یادته یه ۱۰۰ دلاری گذاشتم روی میز و گفتم پول خوشبختی میاره؟ یادته گفتم به خاطر تو برگشتم؟ یادته بارون میومد و چتر نداشتیم و گفتی من که موهام چتری عه فکر خودت باش؟ یادته قرار بیست و چهارمون کافه باکارا بود؟ باکارا یا باراکا؟ کازابلانکا رو یادته با هم دیدیم؟ یادته مقاله دادیم واسه کنفرانس سیستم های تهویه مطبوع؟ یادته گفتم ادبیات‌ رو ۷۵ زدم، شیمی رو ۴۵؟ یادته داشتی فرایند شیر اختناق رو توضیح می دادی و من گفتم مسخره تر از قانون اول ترمودینامیک توی دنیا نیست؟ یادته گفتی "خودت را برای هیچکس تمام نکن، تمام که بشوی شروع می کنند به تسخیر تمامیّت وجودت"؟ یادته رفتیم سفر؟ سفره ی رنگی‌ رو یادته؟ لاک گرفته بودم برات یادته؟ یادته هر کدوم از انگشت هات رو یه رنگ می زدی؟ یادته استقلال رفته بود لاک دفاعی و چقدر حِرص می خوردی؟ امتحان انتقال جِرم رو یادته هفت ساعت سر جلسه امتحان بودیم؟ شعرخوانیم توی آمفی تئاتر دانشکده رو یادته؟ ناهار برنج نمی خوردی یادته؟ یادته سیاسی می نوشتم؟ آزمایشگاه دو سه بار به خاطر من تعطیل شد یادته؟
.
هیچ کدومش رو یادت نیست، اما من یادمه، حتی یادمه وقتی داشتی صفحه ی لپ تاپت رو می بستی توی جواب کسی که باهاش چت می کردی چی نوشته بودی "خودت را برای هیچکس تمام نکن، تمام که بشوی شروع می کنند به تسخیر تمامیّت وجودت" حالا چی؟ من که تموم شدم برات و تسخیرم کردی، کِی شروعم می کنی و آزادم می کنی؟ نقطه نمی زاری بری سر خط؟ مُردَم از این نقطه های ممتدِ مکرّرِ مسخره که همه اش هر روز نقش می بنده توی زندگیم .......
.
این ها همه بهونه بود، خواستم بگم انگشت کوچیکه ی دست راستت رو سبز بزن، انگشت اشاره ی دست چپت رو آبی، انگشت حلقه ی دست چپت رو هم همون رنگه که ترکیبی از چندتا رنگ بود، مابقی رو هرطوری خواستی رنگ کن. اینطوری خیلی بهت میاد. راستی "شَرمِ توو چشمات بوسیدنی بود"
.
#مظاهر_سبزی | #این_متن_عاشقانه_نیست

بریکینگ بد داستان زندگی یه معلم شیمی بدبخته (!) که به خاطر اینکه سرطان داره، می زنه توی فاز درست کردن شیشه و کم کم قاچاقچی می شه :)

و خب هدفش اینه که برای خانواده اش پول کافی به جا بزاره، اما غافل از این که سرطان نداره و یه تشخیص اشتباه اون رو از مسیر اصلی زندگیش دور کرده.

 

خنده بر هر درد بی درمان دواست؟
.
سایت msn.com توی یه حرکت جالب اومده ۱۱۰ پرتره از زنان دنیا رو گذاشته و تیتر زده:
The Atlas of Beauty: portraits of women from around the world
.
خنده، نقطه ی اتصال همه ی این #عکس ها به همدیگه ست. یعنی لازم نیست زبان بیگانه بلد باشی تا حس شادی و غم رو بفهمی، فقط کافیه یه مداد برداری و خط لبخند این عکس ها رو به هم وصل کنی تا ببینی یه رشته ی ۱۱۰ تایی از شادی رو ترسیم کردی. از اونجایی که توی عکس نمی شه حرف زد، #عکاسی_پرتره پرچمدار علنی کردن حس در عکس شد و توی تعریف عکاسی پرتره این اومده که "پرتره در واقع به نقاشی یا عکس یا تصویری از صورت یک شخص گفته می شود که بوسیله ی این تصویر قصد دارند ماهیت یا شخصیت شخص را نمایش دهند.
.
به نظرم علاوه بر مذاهب مختلف که باعث جدایی آدم ها از همدیگه می شه و مرزبندی بین کشورها رو ایجاد می کنه، پلید بودن سیاستمدارها هم رنگ سیاه دیگه ای بر بوم نقاشی جدایی انسان ها از هم می زنه. کاش یکی بود به این مدعیان اسلام و مسیحیت و یهودیت و بی دینی و ... می گفت "الطرق الی ا... بعدد نفوس الخلائق" (راه هایی که به سوی خدا می رود، به تعداد خلائق است" و ای کاش یه سیاستمدار پیدا می شد یه کشور تشکیل می داد که همه آدم های دنیا داخلش بودن و هرکسی یه دینی داشت، یکی یه گوشه نمازش رو می خوند، یکی می رفت مشروبش رو می خورد و شب از شدت مستی توی همون دیسکو وِلو می شد، یکی از سرگیجه ی بعد از سماع صوفیانه اش غش می کرد، یکی با دیوار راز و نیاز می کرد، یکی گاوپرست بود و ... . به هیچ جای دنیا هم بر نمی خورد. چیزی که آدم ها رو از هم دور می کنه همینه که هرکسی می گه من از اون یکی دیگه برترم، در صورتی که همه مون سوار کشتی نوح شدیم و داره طوفان میاد و کشتی پر از آب شده و همه مون داریم غرق می شیم، فقط حالی مون نیست! می دونی چیه؟ دنیا یه باشگاه بزرگه که همه مون داریم اشتباه می زنیم. کی از من برتره؟ من از کی برترم؟ این ها همه اش کشکه! کشک!

نام کتاب: #حرف_های_حسابی_از_آدم_های_حسابی | گردآوری: #اشرف_رحمانی و #کورش_طارمی | مترجم: #سحر_لقایی | #انتشارات_راشین
این کتاب یه کلکسیونه از گفته های بزرگترین اساتید خودیاری دنیا: #باربارا_دی_آنجلیس ، #فلورانس_اسکاول_شین ، #مارک_تواین ، #دیپاک_چاپرا ، #جرج_برنارد_شاو ، #دیل_کارنگی ، #جک_کنفیلد ، #شاکتی_گوین و #لوئیز_هی . و به نظر من بهترین جمله اش این بود: "لحظه ی گذار از کسی که قبلا بوده ای و کسی که الان داری می شوی، جایی است که واقعا می توانی رقص زندگی را تماشا کنی"
.
نام کتاب: #قدرت_رهبری | نویسنده: #جان_ماکسول | مترجم: #علی_اکبر_قاری_نیت | #نشر_آزمون
ماکسول توی این کتابچه اومده جملاتی از رهبران دنیا آورده که بهترینش به نظرم این بود "این اصل ساده را از پدرم آموخته ام. اگر اکنون هزینه های آرزوهایم را بپردازم، بعدا از منافع آن آرزوها سودمند خواهم شد. با این حال، اگر اکنون بازی را انتخاب کنم، ممکن است بعدا فرصت بهره گیری از منافع را نداشته باشم و مشغول پرداخت هزینه باشم"
.
نام کتاب: #آن_قورباغه_را_بخور | #نویسنده: #برایان_تریسی | مترجم: #علی_اکبر_قاری_نیت | #نشر_آزمون
اخیرا روزنامه ی لس آنجلس تایمز گزارشگری را به بلوار ویل شایر فرستاد تا با رهگذران مصاحبه کند‌. وقتی مردم رد می شدند، از آن ها یک سوال کرد "فیلم نامه تان چطور پیش می رود؟" سه نفر از چهار رهگذر جواب دادند "تقریبا تمام شده" . متاسفانه "تقریبا تمام شده" احتمالا به مفهوم آن است که "هنوز شروع نشده است" نگذارید این حالت برای شما اتفاق بیفتد. وقتی می نشینید و همه چیز آماده جلویتان قرار دارد، آماده ی کار کردن شوید و قیافه ی آدم های موفق را بگیرید. پشت تان را صاف کنید، کمی از پشتی صندلی فاصله بگیرید و به سمت جلو متمایل شوید. طوری رفتار کنید که انگار شخصیتی کارآمد، موثر و بسیار موفق هستید. سپس از اولین مورد کاری شروع کنید و به خودتان بگویید "خب! برویم سراغ کار کردن" و به کار بچسبید و وقتی که کار را شروع کردید، آن را آنقدر ادامه دهید تا به پایان برسد"
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر

رفت!

فردای همون روزی رفت که واسه اش شال آبی فیروزه ای و سبز پسته ای گرفته بودم، فردای همون روزی که احمد دنبال پوشه ی آبی می گشت تا مدارک سربازیش رو بچپونه توش و بره سربازی تا مرد بشه اما رفت و برگشت و نامرد شده بود و دو سال از زندگی و بیست سال از مروّت عقب افتاده بود، فردای همون روزی که اون مرد ۴۶ ساله بهم گفت "قدر جوونیت رو بدون، بعد از ۲۷ سالگی یه دفعه به خودت میای می بینی شدی ۴۶ ساله!"، فردای همون روزی که آقای اصغری گفت "به علت بارش باران و برف، جاده ها مسدود است و لغزنده، لطفا رنجیرچرخ ببندید" ولی جاده ها نه مسدود بودن نه لغزنده.

مامان بزرگ فردای همون روزی رفت که موهاش رو تازه حنا کرده بود و من داشتم فکر می کردم چقدر خوشگل می شد اگه ترکیب رنگ آبی فیروزه ای و سبز پسته ای و حنایی نقش می بست توی چهره اش.

 ‍‍ 

نام کتاب: #انسان_در_جست_و_جوی_معنا | نویسنده: #ویکتور_فرانکل | مترجم: #محمد_جواد_نعمتی | انتشارات: #آثار_امین | تعداد صفحات: ۱۶۰
.
ویکتور فرانکل ، کسی که دکتری پزشکی و دکتری فلسفه از دانشگاه وین اتریش گرفت ، کسی که توی جنگ جهانی دوم ۳ سال در اردوگاه‌های مرگ نازی اقامت داشت (آشویتس و داخائو و ...) ، کسی که نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی رو راه انداخت و ۲۷ تا کتاب چاپ کرد ، کسی که استاد عصب‌شناسی و روانپزشکی دانشگاه پزشکی وین و استاد معنادرمانی دانشگاه سن‌دیه‌گو امریکا بود و توی دانشگاه‌های هاروارد و داکنس و متدیست جنوبی تدریس کرد ، کسی که با چشیدن طعم تحقیر زندانی‌ها توسط زندان‌بان های آشویتس و داخائو که اون‌ها رو به کار اجباری مجبور می‌کردن لوگوتراپی (معنادرمانی) رو بنا نهاد که در حقیقت سومین مکتب روان‌درمانی وین هستش (بعد از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر) ، کسی که رئیس انجمن پزشکی اتریش در حوزه‌ی روانپزشکی و عضو افتخاری آکادمی علوم اتریش بود.
.
یادداشت من: لوگوتراپی (معنادرمانی) می‌گه "نیروی انگیزه‌ی اصلی انسان، جستجوی معنا در زندگیست" . وقتی که لس‌آنجلس تایمز می‌گه "اگه امسال می.خواین فقط یه کتاب بخونین، حتما انسان در جستجوی معنا رو بخونین" یعنی کار تمومه پسر (!) یعنی هرچی درس و زندگی داری بزار زمین و دودستی بچسب به این کتاب‌. اگزیستانسیالیست می‌گه "اگه زندگی یعنی رنج بردن، پس معنایی واسه این رنج بردن پیدا کن" و به نظر من اگه می‌خوای بفهمی رنج یعنی چی، این کتاب رو بخون!
.
برش‌هایی از کتاب:
برش اول) یکی از کارگران محوطه‌ی کوره‌ها به من اطلاع داد "روی ورودی کوره‌ها، به چند زبان اروپایی واژه‌ی گرمابه را نوشته‌اند" . پیش از ورود به هر زندانی یک قالب صابون می‌دادند. حقیقت آن است که آن‌ها وارد کوره‌ی آدم‌سوزی می‌شدند و دوست من تبدیل به دود شد و به ابرها پیوست. مرد گفت "دوست تو در آسمان شناور است!"
برش دوم) دیدیم که دیگر هیچ‌چیز جز این بدن‌های لخت و عریان و بی‌مو نداریم و تنها دارایی ما همین بدن‌های برهنه‌ی ماست. دیگر برای ما هیچ‌چیز باقی نمانده بود که ما را با زندگی گذشته پیوند دهد. برای من عینکم ماند و کمربندم، البته کمربندم را نیز بعدها با تکه نانی معاوضه کردم، نانی که ۱۵۰ گرم وزن داشت!
برش سوم) پزشکانی که در میان ما بودند، اول از همه یاد گرفتند که "کتاب‌های درسی دروغ می‌گویند" . در جایی گفته شده که انسان اگر بیشتر از چندساعت معیّن بی‌خوابی بکشد زنده نخواهد ماند، کاملا غلط است و احمقانه!
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر

می گم خنده هات شبیه ایلیاست علی آقا، می خنده، شبیه ایلیا. بابا دنده رو می زنه سه و می گه #تخمه کدو خوبه، می گم تخمه باید سیاه باشه بابا، مثل شب که سیاهه. یه تخمه می ندازم توی دهانم و با پوست قورت می دم و از همون اول دیواره ی گلوم رو با تیزیش مورد عنایت قرار می ده تا وقتی که می رسه به مقصد. بابا می گه چیه این زمستون؟ می گم هنوز نیومده که! می گه زمستون همه اش شبه, چیه این شب؟ آدم باید بازنشسته باشه صبح تا شب بشینه کنار بخاری بخوره بخوابه. می گم یه روز بخوره بخوابه، دو روز بخوره بخوابه، سه روز بخوره بخوابه، بالاخره خسته می شه دیگه. مامان اشاره می کنه به سمت چپ و می گه همین کوه هاست #دولت_آبادی توی کتاب #کلیدر ازشون نوشته؟ می گم آره مامان همین کوه هاست، #سیب نداریم؟ می گه چرا داریم، صبر کن. می گم دولت آبادی اول دی ماه قراره بیاد #دانشگاه، می گه زنده ست مگه؟ می گم آره مامان، مثل شیر. #لیمو_شیرین می ده، می گم سیب می خواستی بدی که! می گه نیست، حالا این رو بگیر. علی آقا می خنده، مثل ایلیا. بابا می گه چیه این جاده، همه اش خاکه. مامان می گه می رفتی دولت آبادی رو می دیدی خب، می گم دیدن شما صفا داره، دولت آبادی رو توی #کتاب هاش می شه دید، کلیدر و #دیدار_با_بلوچ و #روز_و_شب_یوسف رو بخونی می شناسیش و می بینیش.
.
مامان #خیار پوست می گیره، بابا می گه توی ماشین #چله گرفتین ها! ضبط ماشین می خونه ٫بر گیسو ات ای یار کمتر زن شانه٫ دست انداز اول رو می ریم پایین و میایم بالا. می گم عه! رسیدیم؟ بابا می گه پس چی؟! مامان می گه دولت آبادی خیلی خوبه، می گم آره مامان، هوای اینجا هم خیلی خوبه، منظره خیلی خوبه، ببین برف اومده. بابا می گه از این #شهید ها عکس بگیر. می گم بزن کنار پس. می کشه کنار و ترمز می کنه. در رو باز می کنم و پای چپم رو می زارم بیرون، می گم بابا این ها چرا رفتن #جنگ ؟ بابا می گه حرف مفت نزن، مامان می گه کاپشن بردار #مظاهر سرده هوا. می گم کاپشن صندوق عقبه، بابا صندوق رو بزن، می گه خرابه دکمه اش، ماشین رو خاموش می کنه و پیاده می شه میاد صندوق عقب رو باز کنه، می رم نزدیک بابا، چیزی نمی گم، بابا می گه مرگی که پشتش هدف نباشه مرگ نیست، چیزی نمی گم. بابا می گه این ها #عاشق بودن و بهای #عشق شون رو دادن، می گم شما اون موقع عاشق نبودی بابا؟! بابا چیزی نمی گه.
.
عکس می گیرم و میام توی ماشین. مامان می گه بده عکس ها رو ببینم. گوشی رو می دم بهش و می گم دولت آبادی توی کلیدر نوشته:
٫ بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟!
ستار: عاشق زیاد دیده ام
بیگ محمد: چه جور است راه و طریقش عشق؟!
ستار: من که نرفته ام برادر
بیگ محمد: آن ها که رفته آن چی، آن ها چه می گویند؟!
ستار: آن ها که تا آخر رفته اند، برنگشته اند تا بتوانند چیزی بگویند! ٫
خاله از خواب بیدار می شه، می گم رسیدیم خاله. مامان می گه خیلی خوبه، می گم چی؟ می گه هم عکس هات هم دولت آبادی. بابا از آینه وسط نگاه می کنه، چشمک می زنم، می خنده. می گم تخمه سیاهش خوبه بابا.

نام کتاب: #خودسازی_انقلابی | #نویسنده: دکتر #علی_شریعتی | انتشارات: #حسینیه_ارشاد | تعداد صفحات: ۳۲۸
.
دکتر شریعتی، کسی که به کَرّات توی آثارش "شاندل" رو مخاطب حرف هاش قرار داد و شاندل کسی نیست جز خودش (شاندل به زبان فرانسوی یعنی شمع و شمع یعنی ش:شریعتی، م:مزینانی، ع:علی) ؛ کسی ‌که هنوز سرش توی مزینان و کاهک دعواست و مزینانی ها می گن مال ماست و کاهکی ها می گن مال ماست ؛ کسی که بچه هاش ( #سوسن_شریعتی، #سارا_شریعتی، #احسان_شریعتی، #مونا_شریعتی ) مورد بی لطفی قرار گرفتن و هنوز هم قرار می گیرن ؛ کسی که خانومش ( مرحوم #پوران_شریعت_رضوی ) توی کتاب #طرحی_از_یک_زندگی درباره اش نوشت "بارها پیش میومد علی بهم می گفت لطفا برق رو نزن، مطالبی که الان اومده توی ذهنم مشخص نیست بعدا هم بیاد یا نه. و این یعنی ساعت ها مشغول نوشتن می شد و من سرپا می موندم که کلید برق رو بزنم!" ؛ کسی که تا اسم حسینیه ارشاد میاد، صدای سخنرانی های گیراش میاد توی ذهن و گوش ؛ کسی که وقتی رفت فرانسه، برای اقامت نرفت توی محله ی ایرانی های مقیم فرانسه چون گفت اونجا اون ها فارسی حرف می زنن و فرانسوی رو یاد نمی گیرم، پس رفت طبقه ی آخر یه هتل و بعد چندوقت نوشت "تنهاییم بیشتر شده، ولی فرانسوی رو عالی بلدم" ؛ کسی که فقط کتابخونه و میدون و خیابون به نامش زدن و  حتی نذاشتن اسم دانشگاه دولتی #سبزوار رو بزنن به نامش (اسم فعلی‌ این دانشگاه #حکیم_سبزواری هست و اسم قبلی‌ش #تربیت_معلم_سبزوار بود) ؛ کسی که شاید با جمله ی جنجالی "من رقص دختران هندی را از نماز پدر و مادرم بیشتر دوست دارم، زیرا آن ها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از سر عادت نماز می خوانند" بشناسیدش ؛ کسی که سال ۵۶ فوت کرد و انقلابی که خودش یکی از مروّجین‌ش‌ بود رو ندید، انقلابی که اکثر جوون ها به خاطر شریعتی رفتن انقلاب کردن نه به خاطر #خمینی (!) ؛ کسی که هیچوقت قلمش رو به زر و زور و تزویر نفروخت ؛ کسی که استادش منتظرش می موند تا شطرنج بازی کردنش توی تریا تموم بشه و می گفت "علی شریعتی بیاد بعد کلاس رو استارت بزنیم!" ؛ کسی که #شهید_چمران درباره ی کتاب #کویر ِش گفت "توی ترس و اضطراب های دوران جنگ، کویرِ شریعتی توی سنگر قوّت قلبم بود" ؛ کسی که کلاس هاش مثل کلاس های دکتر #شفیعی_کدکنی پر می شد و روی زمین و دم در می نشستن تا بهشون #تاریخ بگه، اون هم نه مثل اساتید مسخره ی امروزی که مثل ماشین کوکی و عروسک از روی کاغذ خزعبلات تحویل دانشجو می دن، بلکه از حفظ و به شیوه ی brain storming ؛ کسی که هم زندگیش غریبانه بود هم مرگش و اصلا مشخص نشد #ساواک شهیدش کرد یا به مرگ طبیعی فوت کرد ؛ کسی که #اگزیستانسیال بود ولی مذهبی ها هم واسه خرید کتاب هاش صف می بستن، صفی که دیگه بعد از انقلاب برای هیشکی بسته نشد و بسته نمی شه ؛ کسی که انقدر خوبه که انقدر ازش نوشتم که اصلا فرصت نشد بگم کتابش درباره ی چیه!
اسکار خوش قلمی و خوش قلبی واسه شما، سلطان ❤️ ❤️
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر