غلط کردم
۲۷ آذر سال ۹۶، اولین بار و آخرین بار بود که با رضا صحبت کردم. می گفت کار #آزمایشگاهی شیرینی زیاد داره اما نمی شه در مورد تلخی هاش نگفت، گفتم چی مثلا؟ گفت این که یه روز صبح از خواب بیدار می شی و صبحونه پنیر گردو می خوری و یک و نیم لیوان چای داغ، لباس هات رو می پوشی و عطر می زنی و موهات رو اتومو می کنی و شونه می زنی بری #آزمایشگاه تا #تست چهارمت رو انجام بدی، اما می شی کاراکتر به فنا رفته ی #محمد_علی_جمالزاده توی داستان #کباب_غاز که هم غازش از دستش رفته هم اعصابش خط خطی شده! گفتم چی می گی؟! گفت ببین! یه وقت هایی هست که همه چی درسته، همه چی. اما می ری آزمایشگاه یا تستت جواب نمی ده یا می بینی نمونه ات چپه شده یا یه بی پدر و مادری (!) گند زده به کارِت، حوصله اش رو داری؟ مسیر سختیه ها! خندیدم و گفتم آره بابا! من آدم پر تلاشی ام، مهم نیست!
.
غلط کردم و غلط گفتم و غلطی فکر می کردم. خیلی مهمه! تجربه آدم ها رو پخته می کنه و حتی شاید از شدت پختگی یه سری نقاط سوختگی در زوایای ۴۵ درجه و ۱۲۷.۵ درجه ی جسم و روحشون به جا بزاره، و شاید یه چیزی مثل همون بحث #سایه ها که #دبی_فورد توی کتاب #نیمه_تاریک_وجود در موردش صحبت می کنه.
.
صبح اومدم می بینم نمونه ای که باید کامل و آماده تحویلش می گرفتم، به کامل ترین و آماده ترین شکل ممکن چپه شده! و این تنها به منزله ی از دست رفتن ۲۴ ساعت وقت و ۱.۶۳ گرم #آلومینیوم_کلرید_هیدرات و ۱.۶۷ گرم #ترفتالیک_اسید و ۵۰ سی سی #دی_ام_اف نیست! این به منزله ی از دست رفتن صحّت کلامت هم هست، یعنی یه روزی فکر می کردی این اتفاق رخ بده مهم نیست، اما وقتی جنازه ی بِشِر و شیشهساعت و مَگنِت و ترفتالیک اسید و آلومینیوم کلرید هیدرات رو جمع کردی و حتی دیدی خبری از دیاماف نیست (!) چون ریخته روی زمین و یه مقداریش هم رفته قاتی #اکسیژن و #نیتروژن هوا شده، می فهمی همه چی مهمه پسر، همه چی.
.
توی این شرایط نمی تونی به دورِ #هیتر_اسیترر گیر بدی و بگی خوب کار نکرده و از چند #آر_پی_ام رسیده به چند آرپیاِم، توی این لحظه باید وایسی جلو آینه و در حالیکه بوی عطر روی ژاکت سورمه ایت با بوی نمونه پساب بچه ها توی آزمایشگاه ترکیب شده (!)، توی چشم های خودت زل بزنی و بگی "همه چی مهمه #مظاهر ، همه چی . حتی بی اهمیت ترین چیزها"
.
#مظاهر_سبزی | #پایان_نامه | #مقاله | #دانشگاه_تهران | #آزمایشگاه | #مهندسی_شیمی | #رضا !
- ۹۸/۱۰/۱۳