سلام میلاد جان.
میلاد جان، یادته گفتی بریم فیلم "متری شیش و نیم" رو ببینیم؟ یادته نیومدم؟ چندوقت پیش با حسین و مهرداد و امیرحسین رفتیم دیدیمش. قشنگ بود. راستش صندلی سمت راستیم خالی بود، همهاش فکر میکردم کنارم نشستی. "خواستم بگم اگه کسی بهت گفت بریم فلان فیلم رو ببینیم، سریع و بدون فکر قبول کن، چون اگه نری داغ روی دلت میشه"
میلاد جان، چندوقت پیش با یکی از هماتاقی هام (محمدرضا) بحثمون شد و جمع کرد رفت یه اتاق دیگه. یهذره من مقصر بودم یهذره اون. امشب که لپتاپم خراب شده بود، با حامد هماهنگ کردم که برم سایت خوابگاه (سالن کامپیوتر خوابگاه) ویندوز لپتاپ رو عوض کنه. محمدرضا و حامد پشت یه میز نشسته بودن و وقتی به حامد گفتم بشینم کجا؟ گفت صبر کن محمدرضا کارِش تموم بشه بشین جای اون. محمدرضا جمع کرد رفت روی یه میز دیگه نشست، هیچی هم نگفت. "خواستم بگم با معرفت باش، گاهیاوقات حتی اگه حق با تو بود جمع کن برو، جوری که هیشکی هیچی نفهمه"
میلاد جان، چندروز دیگه تولدمه و بیست و شش سالگیم شروع میشه. امروز داشتم فکر میکردم به آرزوهام، آرزوهایی که حس میکنم به بعضیهاشون قرار نیست برسم. میگن آدم فقط تا سی سالگی میتونه به آرزوهاش برسه، بعد از اون فقط چرتکه میندازه و حساب کتاب میکنه ببینه به چندتا از آرزوهاش نرسیده. من فقط چهار سال وقت دارم تا سی سالگی! "خواستم بگم بیشتر تلاش کن تا آرزوهای کمتری داشته باشی و بعد از سی سالگی کمتر به خودت و زندگیت بدهکار باشی"
میلاد جان، یادته از بچگی از دوتا چیز خیلی میترسیدم؟ (تنهایی و تاریکی). دیگه نمیترسم! "خواستم بگم اگه ترسی توو وجودت رخنه کرده، نترس از وجودش. چندسال دیگه کلا ترسهات رو فراموش میکنی"
میلاد جان، حرف زیاده. من میتونم بنویسم ولی میترسم تو حوصله نداشته باشی بخونی. "خواستم بگم هوای خودت رو داشته باش داداشی. دلم برات تنگ شده. هزار ماهیِ تنها فدایِ آبیِ دریا♥️"
- ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۱