بهنام - قانون جذب
بهنام، خواستم بگم این کاغذهایی که از دیوار کندی رو بچسبون سر جاش!
نمیدونم کسی ته دلت رو خالی کرد یا خودت بیخیال آرزوهات شدی. اگه خودت بیخیال شدی که قضیهاش جداست، باید بشینی یه بار دیگه آلبوم آرزوهات رو ورق بزنی. ولی اگه کسی ته دلت رو خالی کرد، خواستم بگم ما آدمها همینیم. یعنی به قول مهران مدیری توو برنامه خندوانه "همهمون یه اژدهای درون داریم که وقتی کسی ازمون سبقت بگیره، آتیش بارونش میکنیم"
دیشب که اومدی گفتی قانون جذب میگه آرزوهات رو بنویس و بزار جلوی چشمهات و هر روز و هر روز بهشون فکر کن، خوشحال شدم. وقتی دستم رو گرفتی و گفتی بیا آرزوهام رو ببین، خوشحالتر شدم. وقتی گفتی تو اولین نفری که آرزوهام رو بهش میگم خوشحالترتر :)
حالا چی شد که تغییر رَویه دادی؟ شاید تو هم مثل من برات مشکلی پیش اومده و مثل لاکپشتِ فیصل سرت رو بردی توو لاک خودت. آره؟ تو فیصل رو نمیشناسی، رفیق من و امیره. امیر رو هم نمیشناسی! امیر پسر داییمه.
فیصل یه روز که راهنمایی بودیم، یه لاکپشت خوشگل آورده بود مدرسه و گذاشته بودش توو کولهپشتیش. داشتم باهاش حرف میزدم که دیدم لاکپشته سرش رو از کیف آورد بیرون. به فیصل گفتم این چیه؟ گفت کاری به کارِت نداره مظاهر! الان میره توو لاک خودش.
ما آدمها هم گاهیاوقات باید بریم توو لاک خودمون و نه کسی کار به کارمون داشته باشه، نه ما کار به کار کسی داشته باشیم.
من و امیر و فیصل توو یه مدرسه درس خوندیم. بعدا توو دانشگاه من مهندسی شیمی خوندم، فیصل مهندسی پزشکی، امیر هم دندونپزشکی. یعنی هرکی رفت توو یه فازی. الان فیصل آلمانه، من تهران، امیر سمنان، معلوم هم نیست در آینده باز کدوم شهر و کشور باشیم. هیچکس یادش نیست آرزوهای اون موقعمون چی بوده و آرزوهای الانمون چیه.
پس بچسب به خودت و زندگیت بهنام. هیچکس حواسش به من و تو و فیصل و امیر و n آدم دیگه توو این کره خاکی نیست.
گوش کن بهنام، من و تو حق داریم بریم توو لاک خودمون، ولی حق نداریم تسلیم این زندگی لعنتی بشیم.
کسی که به تو و آرزوهات بخنده، یا به من و آرزوهام بخنده، معلوم نیست فردا پسفردا کجا باشه و چیکاره باشه. نزار تو بمونی و آرزوهایی که بهشون نرسیدی و داغ روی دلت شدن. بعضی آدمها میخوان عقدههاشون رو سرت خالی کنن، نه اینکه عقیدههاشون رو بهت حالی کنن.
پس کاغذها رو بچسبون!
- ۹۸/۰۵/۳۱