یکی از صد خوبیِ این فیلم، اینه که همه ی بازیگرهاش وافعی هستن، یعنی اصلاً بازیگر نیستن!
فیلمی رئال که در مورد فردی به نام حسین سبزیان است. سبزیان که در واقعیت خود را به جای محسن مخملباف (کارگردان) جا زده است و وارد خانه ای شده که در آن جا دست به فیلم سازی بزند، در این فیلم در نقش واقعی خود بازی می کند. علاوه بر او، سربازهایی که برای دستگیری وی اقدام کرده اند، اعضای خانواده ای که سبزیان در آن خانه مرتکب این عمل شده است و حتی محسن مخلباف که انتهای فیلم به بازی وارد می شود و روبروی حسین سبزیان قرار می گیرد، همه و همه واقعی هستند.
یکی دیگر از خوبی های این فیلم، قطع شدن صدای میکروفونی است که به یقه ی پیرهن مخملباف وصل شده است. در انتهای فیلم، پس از این که دادگاه و خانواده ی آهنخواه، متهم (سبزیان) را به علت پشیمانی وی و به علت رقّت قلب خود، می بخشند؛ محسن مخلبافِ اصلی با موتورش از راه می رسد و به محضِ بیرون آمدن حسین سبزیان از دادگاه، همکلام هم می شوند. در این سکانس و سکانس های پس از آن، قرار است صدا را از میکروفون مخملباف بشنویم که قطع است (!) و چه زیباست مکالمه ی عالیجناب عباس کیارستمی و دستیارش در پشت صحنه که
میکروفون قطعی داره!
مگه می شه!
آره دیگه! قدیمی شده! خرابه!
این دیالوگ عالیجناب و دستیارش به طرزی هنرمندانه فیلم را فرا رئال می کند (که البته مشخص نیست و شاید ساختگی باشد، که به نظرم از عالیجناب چنان کاری بعید است).
- ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۲۶