دکتر دلبری خیلی خوب بود
دوره ی کارشناسی با دکتر دلبری ادبیات داشتم. یه روز همزمان با درس دادن، در حالی که محو سفیدیِ پیرهنش و برق کفشش بودیم، زل زد به تخته سیاه و بعد از چند ثانیه سکوت سرش رو چرخوند سمت ما و گفت "من کمیسر دریایی بودم! باورتون می شه؟"
گفت و گفت، از این که با اسلحه روی کشتی می ایستاده و توی جیبش یه حافظ کوچیک داشته که هر از گاهی حافظ می خونده، از این که یه روز سر صف باجه ی تلفن وقتی بعد از ۳۵ دقیقه نوبتش شده، رفته ته صف که اشعار ابتهاج رو یه بار دیگه بخونه، از این که یه روز دختر همسایه شون رو مجبور کرده شاهنامه خوانی کنن، و از این که یه روز وقتی یکی از دانشجوهاش گفته "استاد! شاعری هست که همه ی حس ها رو با آرایه ی 'حس آمیزی' کنار هم استفاده کرده باشه؟" و وقتی توی راه برگشت به خونه توی پمپ بنزین منتظر بوده، اون شعر معروفش رو گفته که
"بوی صدای گرم تو را چشید چشم/ دل را به کوچه های تماشا کشید چشم
صبح و سکوت و شعله و شب را به هم سرشت/ وقتی خدا برای تو می آفرید چشم" و از این طریق همه ی حس ها رو کنار هم چیده.
وسط صحبت هاش، از صادق هدایت و سهراب گفت. گفت اگه صادق هدایت بیاد توی این کلاس می گه "گند بزنن به این کلاس! ببین اون پرده پاره شده، چندتا از صندلی ها شکسته و گچ سقف ریخته" . اما اگه سهراب وارد این کلاس بشه می گه "به به! سبزیِ پرده رو ببین. چه صندلی های زیادی، می شه پر از آدم بشه این کلاس و کنارشون چای بخوری و باهاشون گپ بزنی. چه سقف خوشگلی! می شه حتی آبیِ آسمونی بهش زد، یا نه، بزار فکر کنم! شاید بشه طرح لوزی انداخت، چندین و چند لوزی که هر قسمت ازش یه رنگ باشه، سفید و آبیِ آسمونی و ارغوانی و سبز کمرنگ.
دکتر دلبری خیلی خوب بود، دلم براش تنگ شده. واسه "سهراب" بودنش و ساده بودنش و ادبیاتی بودنش. امروز صبح دلم هواشو کرد.
- ۹۸/۱۲/۲۸