خداییش ته این زندگی ما چی می شه ؟!
- ۰۵ آذر ۹۸ ، ۰۰:۴۲
#انسان_شناسی
#مهدی_رجبیان رو می شناسی؟!
اون یه انسان تمام عیاره
فرق بین "آدم" و "انسان" رو می دونی که؟! نمی دونی؟!
خب ببین، دکتر #علی_شریعتی می گه "آدم یک بودن است و انسان یک شدن" و این یعنی انسان نمودی تکامل یافته تر و کامل از تر یه آدمه. آدم زندگی می کنه و نمی فهمه زیستن یعنی چی، انسان زندگی می کنه و زیستن رو از اعماق وجودش می فهمه. از یه آدم اگه بپرسی هوایی که تنفس می کنی از چه عناصری تشکیل شده؟ می گه حاجی ما رو گیر آوردی؟! اما اگه از یه انسان این سوال رو بپرسی، مول به مول هوا رو برات تجزیه و تحلیل می کنه.
.
از این به بعد کسایی که با هشتگ #انسان_شناسی بهت معرفی می کنم، انسان هستن و یک یا چند لِوِل از آدم بالاترن. خب پس بزن بریم👇🌷
.
ایندیپندنت در تیتر اصلی خود می نویسد "موسیقی تنها سلاح ماست" و در گزارشی از #مهدی_رجبیان و آلبوم #اهل_خاورمیانه به تفصیل سخن گفته و افزوده است: #مهدی_رجبیان موزیسین ممنوع الکار ایرانی در سال ۲۰۱۵ با ساخت پروژه موسیقیایی خاورمیانه پیشبینی نا امن شدن منطقه را کرده بود.
.
این روزنامه در پی نوشت خود #مهدی_رجبیان را هنرمندی باهوش و شجاع معرفی نمود و از او برای این پیشبینی شجاعانه اش تقدیر نموده است. #رجبیان که در کنار دوازده کشور خاورمیانه پروژه موسیقیایی خود را منتشر کرده است، رویکرد این پروژه را گامی برای صلح، آزادی، حقوق بشر و نه به جنگ در خاورمیانه عنوان کرده بود.
.
در این مقاله با اشاره به سرنوشت #مهدی_رجبیان که از ابتدای زندگی حرفه ای در نوجوانی با فیلتر شدن لیبل رکورد #برگ_موزیک که نام کمپانی انتشار محصولات فرهنگی در راستای گسترش موسیقی بوده است؛ او را جزو جوان ترین هنرمندان ممنوع الکار جهان نامید. #رجبیان ممنوعیت را از ۱۷ سالگی تجربه کرده و در سن ۲۱ سالگی برای اولین بار دستگیر و بیش از سه ماه در سلول انفرادی نگهداری و بعد از آن هم برای فعالیت هنری اش به شش سال زندان محکوم شده است.
.
#مهدی_رجبیان در سال ۲۰۱۰ در حال ساخت آلبوم #تاریخ_ایران_به_روایت_سه_تار دستگیر شده بود، این آلبوم که به تمامی جنگ های تاریخی ایران در ادوار مختلف می پرداخت بصورت نیمه تمام توسط مقامات ایران توقیف و مصادره شده است. وی هنگام دستگیری روی قطعه #جنگ_چالدران نوای سه تارش را به صورت مرثیه برای بازگشت اجساد سربازان شکست خورده لشکر ایرانی از جنگ تاریخی در برابر سپاه عثمانی به زخمه در آورده بود که با توقیف تمامی قطعات هرگز به سمع هیچ شنونده ای نرسید.
.
#مهدی_رجبیان، برنده جایزه جهانی نقرهای "گلوبال موزیک آواردز" (Global Music Awards) شده است که یکی از مهم ترین جوایز موسیقی امریکاست. #رجبیان حدود دو سال در زندان اوین و سه ماه در سلول انفرادی بوده است و بعد از اعتصاب غذای چهل روزه توانست با آزادی مشروط آزاد شود، او سه سال حبس تعلیقی دارد و در حکمی از هرگونه فعالیت موسیقی منع شده است. او ایده اولیه آلبوم #اهل_خاورمیانه را در زندان اوین نوشته است. #رجبیان به صورت مشروط آزاد است و از انجام هرگونه فعالیت منع گشته و ممنوع الخروج شده است.
.
تکمیل آلبوم "#اهل_خاورمیانه" به #تهیه_کنندگی و #آهنگسازی #مهدی_رجبیان که توسط کمپانی #سونی منتشر شده است، حدود یک سال به طول انجامید و بیش از ۱۰۰ هنرمند از کشورهای #ترکیه، #عمان، #یمن، #عراق، #فلسطین، #اردن، #مصر، #سوریه، #لبنان، #بحرین، #آذربایجان و #تاجیکستان در آن حضور دارند. دنبال آلبوم در ایران نگردید چون نیست! "#اهل_خاورمیانه" در همه جای دنیا موجود است غیر از ایران.
.
پروژه #اهل_خاورمیانه نوع نگاه متفاوت هنری می باشد و هنرمندان این پروژه با زبان هنر، پیامی فلسفی ارائه می کنند تا به جامعه بشریت هشدار دهند. پیام اصلی این پروژه صلح، آزادی و حقوق بشر است. هنرهای این پروژه ترکیبی از رنگ، صوت، تصویر، هنر نمایشی و ... می باشد.
.
#مهدی_رجبیان می گوید: آلبوم از دریچه دید مردمان ستم دیده #خاورمیانه به گوش جهانیان فریادی خواهد شد تا باور #زندگی_در_شرایط_سخت را لحظه ای تصور کنند. که البته باورش هم برای خیلی از مردمان جهان سخت است، چه برسد به تصورش!"
.
#زهرا_دوغان برای یازده قطعه آلبوم #اهل_خاورمیانه #نقاشی کشیده و عکس جلد آلبوم اثر #رضا_دقتی #عکاس بنام ایرانی می باشد.
.
#هلیا_بنده می گوید: زندگی کردن در صلح و آرامش با رها کردن ترس ها در قلب ما آغاز می شود. و زندگی ما در صلح حاصل فدارکاری های زیادی است که اغلب توسط دیگران رقم خورده است. تا زمانی که نبرد و احترام برای آنچه که هستیم، چه توسط خودمان و چه توسط دیگران پیروز نشود، صلح فقط یک مفهوم است.
امروز #آزمایشگاه رو پیچوندم و قاتی بچه های #علوم_سیاسی دانشگاه رفتم بازدید از صحن علنی #مجلس.
.
از اونجایی که هر کتابی ارزش یه بار خوندن داره و هر آهنگی ارزش یه بار گوش دادن داره؛ #مجلس هم ارزش یه بار دیدن داشت.
.
خب نمی خوام بگم #نادر_قاضی_پور و #جواد_کریمی_قدوسی رو از نزدیک دیدم. نمی خوام بگم #نماینده ی خبرساز #سراوان که با #کارمند #گمرک بد صحبت کرده بود (#محمد_باسط_درازهی) با #لباس_محلی بود و اون رو هم از نزدیک دیدم. از #علی_مطهری هم که از نزدیک دیدمش کلا بگذریم! می خوام در مورد اون قسمت از صحبت های #مجلس بگم که در مورد #ماهی_گیری_کشتی_های_چینی بود که آزادانه دارن #ماهی می گیرن و ماهی گیرهای خودمون کفگیرشون خورده ته دیگ و از این تنها شغلشون بی نصیب موندن.
.
آها راستی یادم رفت بگم #محمد_حجتی (#وزیر_جهاد_کشاورزی) رو هم از نزدیک دیدم. قرار بود به سوالات پیرامون این #ماهی_گیرهای_چینی جواب بده، که مقداری #خزعبلات گفت و مشخص بود که اصلا خودش ننوشته و نمی دونه چی داره می گه، فقط مثل #ماشین_کوکی داشت از روی کاغذ می خوند.
.
#چینی ها #ماهی_گیری_ترال انجام می دن. #ترال یه مدل از #ماهی_گیری هستش که یه نوع #تور_ماهی_گیری به شکل قیف توی بستر دریا پهن می شه و می شه اون چیزی که نباید بشه! یعنی همه #ماهی ها رو درو می کنه.
.
شما فرض کن سال ۹۶ آمار این #کشتی_های_چینی کمتر از ۱۰ تا بوده و الان شده بیشتر از ۱۲۰ تا! (طبق صحبت های امروز یکی از #نماینده ها که متاسفانه اسمش خاطرم نیست). یعنی #چینی_های_لعنتی هم دارن #ماهی_گیری می کنن و یه عده از #هم_وطن هامون رو از #نون_خوردن می ندازن، هم یه سری #ماهی_کمیاب رو دارن از چرخه ی #محیط_زیست حذف می کنن و به #اکو_سیستم لطمه می زنن. حالا شما این رو بزار کنار این که امروز خیلی از #نماینده ها رو دیدم داشتن با هم حرف می زدن، یا چُرت می زدن، یا سرشون توی گوشی هاشون بود، و این یعنی حواسشون نبود اون #نماینده ی دلسوز داشت چی می گفت! #لعنت به همه ی اون #نماینده هایی که امروز سرشون توی کارشون نبود، یه #لعنت از سمت من و مابقی #لعنت ها از سمت اون #ماهی_گیر ها و #خونواده هاشون که #سفره شون خالیعه.
.
مظاهر.نوشت ۱: #علی_مطهری (#نماینده_مجلس_ایران) طی نشستی در #دانشگاه_شهید_بهشتی، در پاسخ به یک #دانشجوی_دختر که گفته بود لطفا #قرص_ضد_فراموشی به همراه داشته باشید، گفت "برای شما هم #قرص_ضد_بارداری دارم!"
مظاهر.نوشت ۲: جناب #مطهری برای من و ماهی گیرها چه قرصی دارید توی #داروخونه تون؟!
دست و پای مظاهر با طناب به صندلی بسته شده، صورتش کبود است و پلاک گردنبدنش افتاده پشت سرش، موهایش پریشان است و در یک پایش دمپایی است و در پای دیگرش کفش. قاتل کارد به دست بالای سر او ایستاده، با خنده ای شیطانی و چشم های درشت سبز رنگ.
.
قاتل: برای کسی که تنهاست، چه فرقی می کنه مشهد باشه یا تهران، ایران باشه یا استرالیا، زنده باشه یا مرده؟!
مظاهر: تعریفت از تنهایی چیه؟ همه ی ما آدم ها تنهاییم
قاتل: حوصله ی بحث و جدل ندارم. من مامور شدم که تو رو بکُشم
مظاهر (سرش را به زور کمی به سمت بالا متمایل می کند) تو دیوونه ای، یه دیوونه ی احمق. اصلا به تو چه که من تنهام یا تنها نیستم!
قاتل: ببین! همه ی آدم ها دلشون می خواد خودکشی کنن. من می خوام کمکت کنم نفهم!
مظاهر (با فریاد) اون ها احمقن، مثل تو که احمقی. احمق هایی که زورشون به زندگی نمی رسه خودکشی می کنن. من زورم به زندگی می رسه.
قاتل (بالای سر مظاهر قدم می زند، نجوا کنان در گوشش می گوید) اما من فقط یه مامورم. یه مامور. می فهمی؟!
مظاهر (بعد از کمی مکث و با عصبانیت) اینطوری که نمی شه. هر خَری از راه برسه بگه من مامورم و معذورم و هزارتا چرت و پرت تحویل آدم بده.
قاتل (جدی) ببین آقا پسر، من حتی چاقوِ تیز آوردم که وقتی گردنت وُ می بُرم کمتر درد بکشی
مظاهر (با فریاد): یعنی چی؟! اصلا مگه من می خوام بمیرم که چاقوِ تیز و کند برام مهم باشه، معلومه این کاره نیستی، کسی که بخواد بمیره اتفاقا با چاقوِ کند بمیره بهتره، چون بیشتر درد می کشه و بار گناهاش کمتر می شه.
قاتل (مضطرب است و چاقو را دست به دست می کند. نگاهی به ساعتش می اندازد) فقط تا ساعت ۶ وقت داری
مظاهر (در حال کندن پوست لب بالایش با دندان) ساعت چنده؟
قاتل (با خنده) پنج و بیست دقیقه
مظاهر (با لحنی خاضعانه و مِن مِن کُنان) تا حالا چند نفر وُ کُشتی؟
قاتل (صدایش را کلفت تر می کند) یادم نیست اما اولیش نیستی
مظاهر: اگه من وُ بکُشی می دونی که همه ی آرزوهام هم باهام می میرن؟! پس به خاطر آرزوهام این کار وُ نکن
قاتل (با فریاد) مگه کسی من و آرزوهام وُ درک کرد، که من تو و آرزوهات وُ درک کنم؟!
مظاهر (سرفه می کند و از دهانش خون می ریزد روی لباس سفیدش) بشین با هم حرف بزنیم. تو مشکلت اینه که کسی نبوده همصحبتت بشه
قاتل: اما من یه مامورم، مامور نمی تونه درد و دل کنه!
مظاهر: اگه یه مامور نتونه درد و دل کنه، پس نمی تونه قاتل هم باشه
قاتل (با تردید) چرا؟!
مظاهر: چون قتل هم یه جورهایی یعنی درد و دل! درد و دل با خودت. همه ی قاتل ها بعد قتل با خودشون درد و دل می کنن و می گن کاش این کار وُ نمی کردم.
قاتل (سرش را به سرعت و به نشانه ی تایید بالا پایین می کند) آره راست می گی. اما اگه تو رو نکشُم، ماکسیم من وُ می کُشه
مظاهر: چرا ماکسیم وُ نمی کُشی که راحت بشی؟!
قاتل: چون ماکسیم خودتی لعنتی!
می گن ۱۵ دقیقه ی اول مطالعه رو اگه خوب اوکی کنی و حواست جایی پرت نشه، دیگه تا ته تهش می ری. یعنی بعد از اون ۱۵ دقیقه ممکنه هفت هشت ساعت بخونی و اصلا حواست جایی پرت نشه.
.
به این ۱۵ دقیقه می گن floating time (زمان شناورسازی). یعنی شما یه شمشیر برمیداری و مقابل سپاه افکارت می جنگی و ۱۵ دقیقه باهاشون درگیر می شی. حتی می تونی الکی بکوبی روی سپر تا ته دل سپاه افکارت رو خالی کنی (این کار رو توی جنگ هم می کنن. الکی با شمشیر می زنن روی سپر تا سربازهای سپاه مقابل فکر کنن تعداد دشمنشون خیلی زیاده و بترسن و اصطلاحا بِگُرخَن!)
.
حالا که ۱۵ دقیقه تموم شده و دیگه floating time رو گذروندی، زره و کلاهخود و پوتین رو درمیاری، لباس راحتی می پوشی و یه لیوان دَمنوش واسه خودت می ریزی و توی مطالعه ات شناور می شی. دیگه تو تغییر تاکتیک می دی و از یه جنگنده ی ۱۵ دقیقه ای تبدیل می شی به یه عشقِ مطالعه ی هفت هشت ساعته. یعنی گلادیاتورِ وجودت رو بدل می کنی به هنرمندِ وجودت. پس فقط روزی ۱۵ دقیقه بجنگ، بعد پیروز شو و به تخت پادشاهیت تکیه بزن و حالشو ببر و دَمنوشِت هم نوش جونت :)
.
وایسادم کنار در فست فودی و وانمود کردم دارم با گوشی کار می کنم.
- یه تیکه مرغ بندازیم واسه اش؟
+ خَری ها! آخه کی به گربه غذا می ده؟! گربه باید آشغال بخوره! باید سرش رو بکنه توی جوب و هرچی گیرش اومد بکنه توی شکمش!
از جاش بلند شد و یه خورده مرغ گرفت توی دست چپش تا در رو باز کنه و بندازه بیرون. رفیقش لباسش رو کشید و گفت: نمی خواد حالا حامی حیوانات باشی. من و تو باید غذا بخوریم که هر روز مثل سگ داریم کار می کنیم.
- گشنگی انسان و حیوون نمی شناسه! گشنه که باشی، اگه انسان ترین انسان هم باشی حیوون رو می دَری و حیوون هم که باشی -حتی ریزترین حیوون- توی یه لحظه می تونی یه انسان رو لای دندونات له کنی.
+ اگه تو گربه بودی و اون گربهعه انسان بود و داشت ساندویچ مرغ می خورد، فکر می کنی بهت یه تیکه از مرغش می داد؟
- اگه هم نمی داد، خساستش رو مستقیم داد نمی زد!
سه پاکت فال در دست داشت و اگر می فروخت راحت می رفت خانه و دیگر دغدغه ی پول برای غذای این هفته را نداشت. درب مترو باز شد و با جثه ی کوچکش جمعیت را کنار زد و رفت داخل.
- آقا فال بدم؟
+ حافظ از روی مستی یه چیزی گفته، من بیام پول بدم براش؟ صد سال سیاه پول نمی دم.
با دمپایی هایی که از فرط استفاده دیگر نه سَری داشت و نه تَهی و نه کَفی، پاهایش را کف مترو کشید و رفت روبروی پیرمردی که پلاستیک میوه در دست داشت ایستاد.
چندبار به چشم های پیرمرد خیره شد، اما دید که از دور جوابی نمی گیرد، رفت نزدیک تر. فال ها را چندبار در دستش تکان داد و حرف هایش را در دهانش چندبار مزه مزه کرد و از روی شور و هیجان گفت: "بابا جون! فال می خوای؟!" پیرمرد چندبار کیسه های میوه را در دستانش جابجا کرد، از دست چپ به دست راست و از دست راست به دست چپ. نگاهش را از روبرو دزدید و به سمت پایین انداخت. درب های مترو باز شدند، سه نفر خارج شدند و یک نفر وارد شد. آن بچه همچنان چشم به موزهای بیرون آمده از پلاستیک دوخته بود. پیرمرد از روی غضب نگاهی به بچه کرد و با سرعت کیسه ها را زد زیر بغلش و رفت به سمت واگنی دیگر. فال نخرید و موز هم نداد، اما وقت برخاستن گفت "صندلی مال تو، بشین بچه جون، خسته می شی!"
پیرمرد رفت و نمی دانست عاصم خسته تر از آن است که بنشیند!
عاصم فال اول را گذاشت آخر و فال دوم را باز کرد، نوشته را خواند:
"اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد، من و ساقی بدو تازیم و بنیادش براندازیم"
زیرلب گفت: حافظ اگه از روی مستی هم این بیت رو گفته حلالش!
کاش می شد مجبور نبودیم به خاطر پول زندگی کنیم و کار کنیم.
اونوقت می نشستی از صبح تا شب کتاب می خوندی و فیلم نقد می کردی و می نوشتی و ... .
اما افسوس که این ها همه اش آرزوعه.
از وقتی شنیدم و دیدم و خوندم که مهندس های زیادی هستن که هم مهندسن هم نویسنده، منم دیگه جوش گذشته رو نمی زنم که چرا رشته ی انسانی نخوندم. هم مهندس می شم هم نویسنده، و برای هر دو از جون مایه می زارم، قول می دم به خودم. دوست ندارم شرمنده ی خودم و زندگیم بشم.
اصلا از کجا معلوم اگه ادبیات می خوندم، انقدری که علاقه مند ادبیات و نوشتن و خوندن و فیلم دیدن و سینما و تئاتر و نمایش نامه و ... که هستم می بودم؟!
چی ؟! دارم خودمو گول می زنم.
مهم نیست! گول شیرینی عه.
من دیگه وقت واسه فکر کردن به گذشته ندارم. باید فقط به آینده فکر کنم.
کاش بودی #کاسترو!
.
برای من #ادبیات یعنی #اعتیاد! روزی برای چند دقیقه باید وارد #زندگی ام شود و اگر نباشد انگار خالی ام و #انگیزه ای برای ادامه ی حیات ندارم. من تمام #تنهایی ام و #احساسام را با آن تقسیم می کنم.
.
روزهایی که سوژه ای برای #نوشتن ندارم، بدتر از #مرگ است! به هر دری می زنم تا بلکه دنیای ادبیات اجازه ی ورود بدهد و امروز صبح وقتی که مانند یک #معتاد #خمار (!) دست به دامان #خاطرات گذشته و یا عکسی و منظره ای و شعری و ... بودم تا برایش بنویسم، عکس کاسترو را در گوشی ام دیدم و وااای گه چقدر دلم خواست لحظه ای کنارش بنشینم و هم کلامش شوم. .
اگر می توانستم کاسترو را ببینم و یه فنجان #قهوه با هم بنوشیم، مطمئنا برایش از این می گفتم که در دنیای کنونی قحطی #مطلقیات آمده و او مطمئنا می پرسید منظورت چیست و به این طریق #مصاحبه ام شروع می شد.
.
#مظاهر: ببینید جناب کاستروی عزیز! ما در جهان کنونی دیگر کسی مثل شما و #چه_گوارا را نداریم که پای حرفش بنشینیم و از #کاریزماتیک بودنش لذت ببریم
کاسترو دستی به ریشش می کشد و یه پک از #سیگار_برگ می گیرد و با دست چپ یقه #لباس_نظامی زیتونی رنگش را مرتب می کند و در حالی که سر را به سمت پنجره می چرخاند تا دود سیگار را خارج کند می گوید: آدم برای رفتن است دیگر!
و من مات و مبهوت از پاسخ کوبنده اش و تمام حرکاتش و وجانتش، خیره به چشم هایش مانده ام که آدم را غرق ابهت خویش می کند و می گویم: #گناه ما آدم ها چیست جناب کاسترو که در برهه ای از #زمان هستیم که باید عادی باشیم و مثل #سگ زندگی کنیم تا پولی دربیاوریم تا زنده بمانیم؟!
کاسترو درحالیکه پاشنه ی پوتیتش را برای بار سوم روی زمین می کوبد، می گوید: کسی که #جهان_بینی اش مشکل دارد، شاید راه را پیدا کند اما راهروی خوبی نخواهد شد.
.
فرض کنیم گفتگوی من و کاسترو واقعی باشد، که اگر واقعی باشد یعنی "آدم برای رفتن است دیگر" و 'کسی که جهان بینی اش مشکل دارد، شاید راه را پیدا کند اما راهروی خوبی نخواهد شد' نتیجه ی این مکالمه است و اگر تعمیمش بدهم به ادبیات و یا فراتر از آن (یعنی زندگی)، باید بگویم:
۱. همه ی ما می رویم، پس نامرد نباشیم
۲. راه را پیدا کردن و راهرو بودن دو مقوله ی جدا از هم است
.
مظاهر.نوشت: این متن علاوه بر اینکه واقعی نبود، سر و ته هم نداشت، اما برای امروز من حکم ماده ی مخدری ارزان و ناخالص را داشت. از آن هایی که خَرکِیف نمی شوی اما زنده می مانی و از خماری درمیآیی.