یکی از فیلم های معتبر لیست آی ام دی بی با بازی لئوناردو دی کاپریو
جزیره ای به نام "شاتر" یک بیمارستان روانی در دل خود دارد، زنی سه فرزند خود را کشته و در دریا غرق کرده است؛ او در این بیمارستان روانی بستری بوده است اما متواری شده
دو کارآگاه راهیِ این بیمارستان می شوند تا او را بیایند
با پیشروی فیلم متوجه می شویم این چنین زنی وجود خارجی نداشته است، بلکه یک پزشکِ زن است که در این بیمارستان کار می کرده است اما چون جانش را در معرض خطر می دیده است، گریخته است و درون یک غار پنهان شده است
کاپریو او را می یابد و پای حرف هایش می نشیند
پزشکان این بیمارستان روانی با دادن داروهای مخرب و نیز غذاها و سیگارهای ساخته شده توسط خودشان افرادی را به کار می گیرند تا بیمارشان کنند و روی آن ها آزمایش های پزشکی انجام دهند! مثلاً مغزشان را باز می کنند تا ببینند با برداشتن و جابجا کردن هر جزء، چه اتفاقی می افتد!
این فیلم من را یاد فیلم "هزارپای انسانی" انداخت. در آن فیل یک جراح آلمانی پِیِ کنجکاوی اش را می گیرد تا ببیند آیا می تواند انسان ها را از دهان به مقعد یکدیگر وصل کند و هزارپا بسازد! او این کار را می کند! (گویا داستانی واقعی است!)
و یا مثلاً عروسک-آدم ها ! آدم هایی که عصب هاشان خارج می شود و دست و پایشان شکسته می شود تا به طریقی پیوند زده شود که شبیه حیوان شوند (!) مثلاً سگ!
داستان های عجیب دیگری نیز هست. گویا کنجکاوی های بشر برای انجام این قبیل تست های روی انسان تمامی ندارد!
چه بسا همین الأن که من مشغول نگارش این مقاله هستم، پزشکی روی سینه ی یک بیمار نشسته است تا قلبش را نصف کند تا میزان پمپازش را محاسبه کند و ببیند به چند درصد کاهش می یابد!
دوست کاپریو را می دزدند تا روی آن تست های خود را انجام دهند! کاپریو هم از بس که سیگارهای این بیمارستان روانی را کشیده و غذاهایش را خورده و قرص برای میگرناش استفاده کرده، کلاً در عالمی دیگر است و مدام همسر مرحومش را در رویا می بیند، همان همسری که یک روز وقتی صاحب خانه یک نخ کبریت را اشتباهاً در خانه اش روشن گذاشته، در آتش مُرده است!
فیلم ماهیت حمایتی نیز دارد، زیرا کاپریو پیش از عهده گیری این مأموریت متوجه شده است که صاحب خانه اش در این بیمارستان بستری است و آمده است تا انتقام بگیرد. البته نه این که بخواهد او را بکُشد، زیرا در جنگ انقدر آدم کشته است که دیگر از مرگ و میر بیزار است!
عواقب خوردن خوراک های این بیمارستان این است که موجب لرزش دست ها، افسردگی و سردرد می شود.
اواخر فیلم ورق کلاً برمی گردد، کاپریو خودش دیوانه بوده و به اینجا آورده شده است تا درمان شود!
اما این که آیا حقیقت را به او می گویند یا دروغ است، واقعاً قابل تشخیص نیست!
پایان فیلم مشخص کننده ی این است که همسر دی کاپریو سه فرزندش را در دریا غرق کرده است و سپس دی کاپریو با دیدن بچه هایش و عصبی شدنِ به تبعِ آن، همسرش را می کُشد!
او یک دیوانه است! حتی گویا فرزاندنش را نیز خودش کُشته است! اما باز جایی می گوید که "اسمم ... است، همسرم با بهار 52 به قتل رسوندم!" (یعنی گویا اصلاً بچه ای نداشته است!)