از اونجایی که به تازگی به مکتب "زبان سرخ سر سبز اگر بدهد بر باد، آن سر جاودانه می شود" ایمان آوردم، امروز زدم توی برجک یکی از اساتید دانشکده، که می دونم بعدا یه جایی می کنه توی پاچه ام. یه استاد احمق که هیچی حالیش نیست و همه الکی جلوش دولا راست می شن و به به و چه چه می کنن.
دفاع دوستمون بود، صبح می خواستیم بریم خرید کیک و شیرینی، خواب موندیم و شرمنده اش شدیم. رسیدیم دانشکده و با کلی خودخوریِ فکری که چرا خواب موندی و تف توی آلارم گوشیت و لعنت به صدای فنر تخت که بد خوابت می کنه و دهن سید سرویس که هر روز ساعت ۵ و نیم به پرنده ها دونه می ده و چفت پنجره رو باز می زاره و بیدارت می کنه و بدخواب تر.
دوستمون دفاع کرد، یارو استاده گفت کارِت نوآوری نداشته و خیلی کار نکردی و قابل ارزش نیست و بیسار و بهمان و فلان و یه کم چرت و پرت به هم بافت. پرسش و پاسخ ها که تموم شد، اساتید گفتن کسی سوال داره بپرسه، من هم گفتم "خیلی کار کرده بودن و همه چی کامل بود. انصافا هیچ سوالی نیست. دستشون هم درد نکنه" . یارو استاده برگشت چپ چپ نگاه کرد که دهنت رو سرویس می کنم و یه جایی عقده ام رو روت خالی می کنم. دفاع بعدی موندم، یارو استاده که استاد داورِ دفاع قبلی بود، واسه این دفاع استاد راهنما بود و وقتی دفاع تموم شد برگشت بهم گفت "آقای سبزی تایید می کنی؟!" و این یعنی شروع یه جنگ! یعنی مطمئنا یه روزی یه جایی یه سنگی می ندازه جلو پام، اما خوشحالم. دیگه توی زندگیم جلو هیچ استادی تعریف بی خود نمی کنم، سر آخوند محل مون داد می زنم که "کو این اسلام تون؟!" و دوستم اگه آهنگ مسخره واسه ام پِلِی کنه می گم "جمع کن دم و دستگاهتو" . دیگه خودسانسوری بسّه! می خوام نسخه ی بدون سانسور خودم رو اکران کنم. شاید کسی خوشش نیاد، اما خودم خیلی خوشم میاد بی شیله پیله باشم، اما بی ادب نیستم، در نهایت ادب و احترام حرفم رو می گم. همین
- ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۲۲