وبلاگ من

...

#رعنا_جان سلام!
پری و وتزل، سال ۱۹۸۴ اولین نمونه از مهندسی پیوند دی‌سولفید برای افزایش مقاومت حرارتی پروئین رو اوکی کردن. در حقیقت یه جهش T4 لیزوزیم که باعث ایجاد پیوند دی‌سولفید C3-C97 می شد رو به دست آوردن که بهبود چشمگیری برای پایداری آنزیم توی دمای ۶۷ درجه ی سانتی گراد بود.
حالا بی خیال! خواستم بگم دلم برات یه ذره شده عزیزم. الان هم اگه یکی یه آمپولی قرصی چیزی واسه #کرونا پیدا کنه، دیگه من مجبور نیستم زل بزنم به صفحه ی بی روح لپ تاپم تا از این طریق تصویری با هم صحبت کنیم و تو از عکس های با کیفیتی که از لب ساحل گرفتی بگی، من از مواد آزمایشگاهی ای که از استادم کش رفتم و توی کمدم قایم کردم، و بعد بخندم که "ما اینیم" و تو هم اخم کنی که "خود کرده را تدبیر نیست اسکول!"
و از اونجایی که #کرونا توی ایران حسابی برگ ریزون کرده، نمی تونم مثل همیشه بگم "قربونت بشم. بیا بغلم!" ، چون ترس از یه جایی از وجود آدم شروع می شه و بعد ریشه می زنه توی کل وجودش، و بغل و بوس حتی مجازی‌ش هم ترسناکه‌. راستش حتی می ترسم شَست دست راستم رو از چهار تا انگشت دیگه ام جدا کنم، اون چهارتا انگشتِ جدا شده ام رو به هم بچسبونم و بعد بزنم به لب های غنچه شده ام و بوس بفرستم واسه ات. و خب اگه باز بخوام از "راستش" استفاده کنم، باید بگم راستش از همین نوشتنِ "بوس" توی متن هم می ترسم!
توی واتس اپ گفته بودی دنبال ماسک N95 می گردی، توی تلگرام از دختر طبقه بالایی تون عکس فرستاده بودی که روی تخت بیمارستان ولو شده چون الکل تقلبی خورده، توی اینستاگرام هم کلیپ جدید ساسی مانکن رو فرستاده بودی و بعد نوشته بودی "اول کتاب، بعد هم کتاب" ؛ خواستم بگم والا من فقط دو تا دست دارم، که هر کدومش پنج تا انگشت داره و جمعا می شه ۱۰ تا انگشت، یعنی نمی تونم هم تلگرام، هم اینستاگرام، هم واتس اپ، هم توئیتر، هم فیس بوک رو منیج کنم، واسه همین همه چی رو توی همین پیام می گم "کرونا رو شکست که نمی دیم هیچ، عشق مون هم به باد فنا می ره"
الان که داری این متن رو می خونی، من توی یه کشتی ام کنار ۳۳۲ نفر آدمی که اصلا نمی شناسمشون و دوست هم ندارم بشناسمشون.
.
بوی جوراب یکی شون هم سردردم کرده. راستش یکی توی کشتی #کرونا گرفته، همه رو روی آب معلّق نگه داشتن، گور سرم می خواستم سورپرایزت کنم و داشتم قایمکی قاچاقی میومدم استرالیا، حالا یه کوسه داره زیر کشتی مون می چرخه و با چشماش می گه "مهندس جان! کِی می پری پائین؟!" و این یعنی نه فقط اون کوسه، بلکه تیم والیبال دریایی که یه طرف ماهی قرمز و سفره ماهی و عروس دریایی هستن و سمت دیگه تیم خرچنگ‌های‌منتخب‌اقیانوس‌آرام هم چشم به استخون های نحیفم و ۵۸ کیلو گوشت بدنم دوختن.
اگه همدیگه رو دیدیم، لطفا نیا بغلم، چون یا زنده ام و کرونا دارم، یا روحم و ممکنه با خودم ببرمت.

#ماه_تمام_من شامل ۴۹ شعر از #مریم_حیدر_زاده است.
___
برشی از #شعر "جواب نامَت" :
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دل من از قصه ی تو با خبر شد
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونی واست یکی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مث روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی این‌و نوشته
اما روح من یه دریاست پُره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتنِ یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
___
۱۰۲ صفحه | سالِ ۸۲ | #انتشارات_پروین
___
#شعر بالا رو #محسن_چاوشی هم خونده. اسم تِرَکِ‌ش "راه دشوار" هست.
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

این #کتاب سال ۷۶ چاپ شد و تمام اشعار #شعرای_ایرانی پیرامون #مادر را گردآوری کرده است. جز پنج اثر، هرچه #شعر پیرامون #مادر است نوعا اثر #شاعران_قرن_چهاردهم_هجری یعنی #قرن_معاصر است و از عصر #رودکی تا پایان قرن سیزدهم، تنها از #خاقانی_شروانی، #نظامی و #سعدی، شعری پیرامون #مادر خواهید خواند! و اگر از آن بزرگان هم این پنج اثر مشاهده نمی شد، یقین می بردم که #شاعران پیش از قرن معاصر، ابدا طعم مهر #مادر را نچشیده اند!
___
#مظاهر_مصفا :
راستی مادر! از تو بهتر کیست؟
با تو در منزلت برابر کیست؟
راستی پیش قدر والایت
خویش کی، بسته کی، برادر کیست؟
دوست جان است و به ز جان و مرا
در جهان دوست از تو بهتر کیست؟
___
کتابِ #بوسه_یی_بر_دست_مادر | گزینشِ #مهدی_سهیلی | #نشر_پوپک | #مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: شعر مشیری به یکبار خواندن تمام زیبایی ها و رازهای خود را به خواننده می بخشد. سعدی هم زیبایی ها و هنرهای شعرش را در یک لحظه به خواننده عرضه می دارد. به نظر من مشیری به سعدی نزدیک است و این قلمرو پسند خواننده است.
___
استاد سیروس آموزگار: از فریدون پرسیدم "چرا 'زورق صبح'؟ این سوی ابرها نیز صبح است منتهی نوری در میان نیست. بهتر نبود به جای 'زورق صبح' می گفتی 'زورق نور'؟" . خیال می کردم هم اکنون در چهره ی وی حالت یک اشراق و مکاشفه را خواهم دید و او را متوجه اشتباهش خواهم کرد. اما او، به جای جواب، تنها به من نگاه کرد. نگاه سرد و زمختی که کنایه ی تلخی در آن وجود داشت. من این کنایه ی دردناک را حس کردم‌. حق با او بود، هر صبحی را نمی توان صبح نامید!!!
___
برشی از شعر "ابر" از دفتر "ابر و کوچه" :
تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه برهم فشرده،
خنده ی روشنی های خورشید
در دل تیرگی ها فسرده،
ساز افسانه پرداز باران
بانگ رازی به افلاک برده
     ناودان ناله سر داده غمناک!
روز، در ابرها رو نهفته
کس نمی گیرد از او سراغی
گر نگاهی، دود سوی خورشید!
کورسو می زند شب چراغی!
ور صدایی به گوش آید از دور
هوی باد است و های کلاغی!
     چشم هر برگ از اشک لبریز!
___
#گزیده_اشعار_فریدون_مشیری (دفترهای: بهار را باور کن، تشنه طوفان، گناه دریا، ابر و کوچه، از دیار آشتی، آه باران، از خاموشی) | #موسسه_انتشارات_نگاه | ۲۴۰ صفحه | #مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

#صومعه_پارم آخرین اثر #استاندال ِ فرانسوی است. این رمان را بهترین اثر استاندال می دانند. گویا فصل اول کتاب از اعترافات واقعی یک ستوان نوشته شده است. سپس از دل این اعتراف به اتریش می رویم و داستان دو زن دیگر را می خوانیم. نویسنده متبحّرانه این حرف را به ما می رساند که قهرمان کتاب، ثمره ی ازدواج آن ستوان معترف و یکی از دو زنی است که روایت گر داستان شان شده‌ است. با ناپلئون و جنگ هایش آشنا می شویم، زیرا بزرگ شدن قهرمان داستان تلاقی با جنگ ها ناپلئون دارد.
___
#مظاهر_سبزی
#کتابخانه_مظاهر
#بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

#من_او

« مَنِ او »

نویسنده: #رضا_امیرخانی

خلاصه:
داستان مربوط به خانواده فتاح‌ها از خانواده‌های ثروتمند و مذهبی تهران قدیم است. حاج فتاح دو نوه‌اش -مریم و علی- را بسیار دوست دارد و همیشه سعی می‌کند لوطی‌گری را به آن‌ها یاد دهد. داستان بر محوریت علی فتاح می‌چرخد، پسری که عاشق دختر کلفت‌شان -به نام مهتاب- است. در پِیِ کشف حجاب، مریم به فرانسه می‌رود و بعد از مدتی مهتاب نیز به پیش او می‌رود و علی هم‌چنان عاشق است و مهتاب هم‌چنان عاشق است اما ... .

- برنده جایزه #بیست_سال_ادبیات_داستانی_ایران

ژانر: #عاشقانه | #اجتماعی

تعداد صفحات: ۴۲۹
___
#مظاهر_سبزی

#کتابخانه_مظاهر

#بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

 

- حبیب خان! دیشب برف آمده بود؟ مظاهر! باید این نمایش‌نامه را غمگینِ غمگین بنویسی.
- حبیب خان! پای راستت بیشتر درد می‌کرد یا پای چپ؟ مظاهر! حس این سکانس را  از بین می‌بری، یک بازیگر خوب در تمام دوران حرفه‌ای بازیگری‌اش فقط یک نقش را خوب بازی می‌کند و مابقی همه‌اش سیاهی و سیاهی‌لشکری است.
- حبیب خان! چه آوردی؟ به همسایه بگو درب را آهسته ببندد.
- حبیب خان! روزها نیستی و شب‌ها هم. به همسایه بگو قدم زدن پارک و پیاده‌رو ندارد، اما قانونِ تنهایی و تنها بودنش باید حفظ شود.
- حبیب خان! از روی "مرد" چندبار بنویسم؟ حواست به من، به درسم، به حس‌ام و به سایه‌های روی دیوار باشد.
#مظاهر_سبزی
___
#روز_مرد مبارک !

+ من از صبح یه ژلوفن خوردم، همینجام مونده (به قفسه ی سینه اش اشاره می کنه)
- فکر کنم گیر کرده توی قفسه ی سینه ات! کاش حرف بود، می تونستی بگی راحت بشی!
+ بعضی حرف ها هست که هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمیارن
- نمردی انقدر شریعتی بلغور کردی؟! توی اون مخت چیزی از خودت نداری؟!
+ آدم ها روزی که دانشجو اَن، وقتی توی خیابون راه می‌ رن انگار کتابن؛ روزی که مدرک زبان می خوان بگیرن، انگار دفتر سیمیِ لغت‌اَن و دارن پله های مترو میدون انقلاب رو می رن پائین؛ روزهایی هم که تلخ‌اَن و زهراَن و سمّ‌اَن، می شن نیچه. اما وای به حال کسی که خیلی تلخه، آدم های خیلی تلخ، می‌ شن شریعتی!
#مظاهر_سبزی
___
خسته تر از اونم که بنویسم این کتاب در مورد چی بود. ۴۰ صفحه ی آخرش هم موند و نرسیدم بخونم. دوست نداشتم از جایی کپی کنم و درباره اش بنویسم، واسه همین چیزی نمی نویسم❤️
___
#کتابخانه_مظاهر | #مظاهر_سبزی | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب | #خشم_و_هیاهو | #ویلیام_فاکنر | #بهمن_شعله_ور

به زودی در این قسمت اشعارم بارگذاری می شود

مظاهر - دوم فروردین نود و هشت

طاعونِ کامو خیلی شبیه کروناست، انتخاب خوبی کردم واسه استارت کتابخوانیم در سال جدید.