وبلاگ من

...

نویسنده و کارگردان: محسن امیریوسفی

زندگی یک خانواده را می بینیم که فقط مادر خانواده (شیرین یزدان بخش) و معشوقه ی برادرش (هدیه تهرانی) در فیلم به صورت فیزیکی حضور دارند؛ باقی بازیگران (اکبر عبدی و حبیب رضایی و صابر ابر و شهاب حسینی)، از طریق قاب عکس صحبت می کنند! ایده ی عالی امیریوسفی.

البته در نسخه ی اصلی بهروز وثوقی هم بازی کرده است، که مشتاق دیدارش هستم، اگر اجازه ی اکران پیدا کند.

-------

توضیح و نظر من:

شیرین یزدان بخش، در پی جنون تنهایی خویش، هم کلام همسرش (اکبر عبدی) ، برادرش (شهاب حسینی) ، پسرش (صابر ابر) و یکی دیگر از پسرانش (حبیب رضایی) می شود، آن هم از طریق قاب هایشان.

صابر ابر یکی انقلابی تمام عیار است که در جنگ شهید شده و نامش خورده بر کوچه شان.

شهاب حسینی یک کمونیست است که تا پای مرگ پای اعتقادش مانده است.

حبیب رضایی جوجه فکلی است که رفته خارج تا درس بخواند.

اکبر عبدی هم که یک آدم عادی است، از همان باباهای عشق ماشین و امر و نهی و خانه ی خدا رفته و در جوانی اهل عشق و حال بودن!

اوج داستان جایی است که هدیه تهرانی جمعی از معترضین طرفدار جنبش سبز را به خانه ی یزدان بخش می آورد، خانه ای قدیمی و دربست، از همان ها که حوض دارند و گلدان و درخت و زیرزمین و تخت، از همان ها که واقعاً خانه است! گویا خانه هایی که به معترصین پناه می دهند را با گذاشتن علامت ضربدر در روی آن علامت گذاری می کنند تا بعداً مورد بازجویی قرار بگیرند. یزدان بخش (گه نامش در فیلم "منیر" است) متوجه این امر می شود، و در نظر دارد تمام لوازمی که ممکن است برایشان دردسر ایجاد کند را در پلاستیک زباله بریزد.

از همسرش و دو فرزندش شروع می کند، تا می رسد به بردارش؛ از شهاب حسینی فشنگ هایش و کتاب "لنین" و "سرمایه داری"ِ کارل مارکس یافت می شود، اما اسلحه اش خیر!

فیلم پیش می رود و شاهد دعواهای صابر ابر انقلابی با شهاب حسینی کمونیست، شیرین یزدان بخش خسته با شهاب حسینی چریک، اکبر عبدی بی خیال با شهاب حسینی دغدغه مند؛ و حبیب رضایی فراری از وطن با شهاب حسینی ریشه دار در اعتقاداتش، هستیم.

در سکانس های پایانی مشخص می شود شهاب حسینی اسلحه اش را در خانه جاساز نکرده، بلکه همراه خود دارد!

وقتی منیر کیسه زباله ای که قاب شهاب حسینی را هم داخلش قرار داده، و از پیش سی دی های ویگن و داریوش همسرش و نامه ای که صابر ابر برای دختر همسایه نوشته بوده و در کتاب داستان راستان آیت اله مطهری جاساز کرده بود و سیگارهای تیر حبیب رضایی و چند مورد دیگر را در آن قرار داده بود، سر کوچه می گذارد و بر می گردد متوجه می شود همه ی درب خانه ها علامت ضربدر دارند!

-------

مظاهر سبزی - 14 فروردین 99

دختری دانشجوی رشته ی جامعه شناسی است و روسپی گری می کند، تنهاست و کسی برای تنهایی اش پشیزی ارزش قائل نیست، یک حوان کله شق به حساب عاشقش شده اما موجبات رنجشش را فراهم می آورد، و اما یک مشتری عجیب او که پیرمردی است نویسنده و مترجم که اتفاقا او هم تنهاست نه هوس باز.

تمام فیلم بیان کننده ی تنهایی این دختر (فروشنده) و آن پیرمرد (خریدار) است و گاهاً گریزی هم به عشق زده می شود.

شروع فیلم مثل اکثر سکانس های فیلم های عالیجناب کیارستمی خاص است. دختر روسپی و دوستش در کافه ای نشسته اند و برای چند ثانیه تصویر دختر را نمی بینیم و فقط صدایش را می شنویم و آهسته آهسته عالیجناب پرده از سینمای خود برمی دارد و ما را به جهان خود رهنمون می گردد.

باز هم سکانس های "ماشینی" ِ عالیجناب.

در این فیلم هم مانند فیلم "ده" و "طعم گیلاس"، ماشین نقشی اساسی در فیلم دارد و بیشتر سکانس ها در آن می گذرد. عالیجناب از ماشین برای بیان ساده ترین حرف های خودمانی و سنگین ترین مباحث فلسفی در فیلم هایش بهره می برد، چیزی که در اینجا هم می بینیم.

این فیلم را جزو سه فیلم برتر قرن دانسته اند. و به قول اسکورسیزی "فیلم هم باید به ما نشان بدهد و هم از پشت پرده ها حرف بزند" ؛ به راستی کیارستمی در این فیلم ناگفتنی ها را به شیرینی هرچه تمام بر ما عیان نموده است. مثلاً سکانسی که این دختر برای مشتری خود (پیرمرد نویسنده) آماده  می شود، اصلاً تصویر دختر را نمی بینیم و عالیجناب صندلی ای که پیرمرد بر روی آن نشسته نشانمام می دهد و تصویر دختر را به صورت مات از صفحه ی خاموش تلویزیون می بینیم.

در جایی خوانده بودم که سانسور سکوی پرتاب هنرمند است، و این را به وضوح می توان در این فیلم و سایر فیلم های عالیجناب دید. او فیلم هایش را به نحوی می سازد که در سینمای ایران هم قابل پخش باشد. حقیقتی که کیارستمی برایش جنگید اما نشد.

این اثر، آخرین فیلم عالیجناب کیارستمی است. افسوس و صد افسوس

مظاهر سبزی - 8 فروردین 99

نویسنده و کارگردان: همایون اسعدیان

بازیگران: حامد بهداد، زنده یاد پوپک گلدره

فیلم دو طیف آدم را نشان می دهد: درون گرا (حامد بهداد، که رتبه ی 28 کنکور سراسری را دریافت نموده است و معماری می خواند و در فیلم عاشق زنده یاد پوپک گلدره می شود) و برون گرا (زنده یاد پوپک گلدره و دوستانش، همچنین مردی که گویا استادشان است که نقشش را مجید مشیری بازی می کند).

آخرِ بازی:

1. بازی: بین حامد بهداد و زنده یاد پوپک گلدره و دوستانش، با مجید مشیری شرط بندی می شود که آن ها player موسیقی مجید مشیری را در خانه اش با اسپری قرمز رنگ کنند. بهداد و دوستانش طی نقشه ای کلید خانه ی مشیری را از جیب پالتوی او از کافه می دزدند، و با کمک کلیدسازی که خبر کرده اند یه کلید از رویش می سازند، سپس بهداد و یکی از این اکیپ دوستانه به خانه ی مشیری می روند و player را رنگ می کنند. بهداد فیلم می گیرد و دوستش رنگ می کند. مشیری از راه می رسد، بهداد و دوستش در اتاق قایم می شوند و ناگهان فیلمی که ضبط کرده اند از تلویزیون خانه پخش می شود. بهداد و دوستش از اتاق بیرون می آیند، دعوا می شود و دوست بهداد کتک مفصلی می خورد! بهداد مشیری را هل می دهد و مشیری سرش به همان player می خورد و تمام!

2. آخر: از اینجا به بعد فیلم وارد فاز جدیدی می شود و گویا تمام فیلم در سکشن "آخر" در حال بازی است. صاحب کافه ای که بهداد و زنده یاد گلدره و مشیری در آنجا پاتوق می کردند، سرقت کلید از جیب پالتو مشیری را دیده است و از قضیه بو برده است. یک بار پول می خواهد برای حق السکوت، یکبار ماشین، و یکبار قصد ازدواج با زنده یاد گلدره را در سر می پروراند!

در انتها بهداد خودش را معرفی می کند، در همان آن که برایش بلیط گرفته اند تا فرار کند.

-------

نقد و بررسی:

1. پایان فیلم اگر مشخص هم نبود، اما تنها چند گزینه روی میز بود و این قبیل فیلم ها از جایی به بعد اگر بازیِ بازیگرانش خوب نباشند، بد جور توی ذوق می زند، که این فیلم زد! بد جور هم زد! چون جزو اولین فیلم های حامد بهداد است و خیلی مصنوعی بازی کرده است.

2. مرز میان رفاقت و نامردی در فیلم قابل تشخیص نبود، اما رفته رفته و با گذشت زمان، پرده از دیوار افتاد. یکی از دوستان بهداد، جا می زند و می رود. یکی دیگر مدام دودل است و حرفش این است که "به من چه!" و کافه چی هم گمان برده پول علف خرس است و مطالباتش را پایانی نیست. تنها دوستِ این فیلم زنده یاد گلدره است که تا انتها پای عشقش می ماند.

مظاهر سبزی - 8 فروردین 99

 

فیلم "مار" با بازی پروزیز پرستویی، بهزاد فراهانی و پرستو گلستانی؛ از کارگردانی نه چندان مطرح و نویسنده ای نه چندان مطرح (البته برای من)، داستان زندگی مشوش مرد (پرویز پرستویی) و زنش را نشون می دهد که مرد خانواده شغل مارگیری اتخاذ کرده است و امورات زندگی اش را می گذارند. زن این زندگی، از زندگی اش راضی نیست؛ زیرا شغل مارگیری باعث شده است که همه ی اقوام و همسایه ها با آن ها قطع ارتباط کنند. داستان با روال عادی در جریان است تا اینکه سر و کله ی مردی عجیب و غریب پیدا می شود که در ازای دادن یک مار کبری به پرویز پرستویی، از او درخواست گران بهاترین چیزی که در خانه اش دارد را می کند؛ که به تبع عشق پرویز پرستویی به مار (!) و عدم علاقه اش به همسرش و کودک شیرخواره اش (!!)، در طرفه‌العینی گردنبند زنش را از روی طاقچه می دزدد و می شود آنچه که نباید: گردنبند را می دهد، مار را می گیرد، شبانه مار فرزندش را نیش می زند و می میرد، زنش او و خانه اش را ترک می کند، مرد را از روستا بیرون می کنند زیرا مارش از خانه اش فرار می کند و مردم ترس از آن دارند که مار به خانه ی آن ها برود.

فیلم با این روال پیش می رود، تا اینکه مرد فرار می کند و به خانه ای پناه می برد که پدر و دختری (بهزاد فراهانی، پرستو گلستانی) در آن زندگی می کنند. گلستانی می خواهد با یکی از پسرهای اقوامشان ازدواج کند و این چالش هم وارد فیلم می شود که اندکی آن را زیبا می کند.

گلستانی ازدواج می کند و پرستویی بالاجبار و البته به اختیار خانه را ترک می کند. خانه ای که در آن به وی غذا، محل خواب، مهربانی و تبری داده اند که هیزم بشکند تا کاری در اختیار داشته باشد که به این طریق مشغول باشد.

پرستویی در سکانس های پایانی، مردی مارگیر را می بیند که با همان ماری که از برای پرستویی بوده است و گم شده بوده است در حال معرکه گیری است؛ پرستویی معرکه را برهم زده و با تبر بر جعبه ی مار می کوبد. جو متشنج می شود، مارگیر و مردم می گریزند، زن پرستویی و مردی که در اوایل فیلم در ازای دریافت گردنبند مار داده است، از راه می رسد.

گویا مرد مارفروش فقط توسط پرستویی دیده می شود!

سکانس پایانی فقط سه بازیگر دارد: مرد مارفروش، پرستویی، زن پرستویی.

مار پرستویی را نیش می زند، پرستویی با تبر بر پشت مرد مارفروش می کوبد و او را می کشد، مرد مارفروش به زیرزمین می رود و پس از چند ثانیه و انتشار دود از زیرزمین، مار بیرون می آید. یعنی مرد مارفروش خودش مار بوده است (این تحلیل من است و شاید درست نباشد).

زن پرستویی را می بینیم که بالای سر وی حاضر شده است، همان زن که نه فرزند دلبندش را دارد، نه گردنبندی که روی آن "زهرا" حک شده بود (نام زن در فیلم زهرا بود) و نه خانه و کاشانه و آرامشی.

تحلیل فیلم را از اینترنت نخواندم، هدفم این بود که فقط داستان را توضیح بدهم و نظرات شخصی ام را بنویسم.

چمع بندی:

1. عشق را پایانی نیست (زن پرستویی است که در لحظات پایانی فیلم، بالای سرش حاضر می شود)

2. جنون انجام یک کاری و دل بستن به آن، آدم را به حاشیه می کشاند و همه چیز را از وی سلب می کند

3. همه ی ما یک "مار" ِ درون داریم!

مظاهر سبزی - 7 فروردین 99

می شه گفت شاخص ترین شاعران در حیطه ی غزل پست مدرن "سید مهدی موسوی" و "فاطمه اختصاری" هستن.

در زمینه ی رمان پست مدرن و داستان کوتاه پست مدرن هم می تونیم از "بهمن انصاری" اسم بیاریم، که گویا اولین رمان پست مدرن تاریخ ادبیات فارسی ایران (به نام "مسلخ روح") رو منتشر کرده و یه مجموعه داستان به نام "سرزمین جذامی ها" داره که حدود نیمی از داستان هاش در سبک پست مدرن هستش.

-------

یکی از اساسی ترین ویژگی های غزل پست مدرن، اینه که زمان نداره! یعنی نویسنده (اگه کتاب یا داستان کوتاه باشه) یا سراینده (اگه شعر باشه) باید هم در آینده زندگی کنه هم در لحظه ی حال هم گذشته! مثل مولانا! می گن مولانا وقتی اشعارش رو می سرود که توی لحظه ی حال نبود! (یعنی اصلاً توی این دنیا نبود! اون اشعارش رو وقتی می سرود که از سماع صوفیانه اش به حالت بی خودی رسیده بود)

1. Australian National University

 

2. The University of MELBOURNE

 

3. The University of SYDNEY

 

4. UNSW SYDNEY

 

5.The University of QUEENSLAND

 

6. MONASH University

 

7. The University of WESTERN AUSTRALIA

 

8. The University of ADELAIDE

 

 

«میا» عاشقانه‌ای تمام
یادداشتی درباره‌ی رمان «دختران مهتاب» جوخه الحارثی به قلم مظاهر سبزی. منتشر شده در گاه‌نامه‌ی صنفی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دانشگاه تهران

 

دختران مهتاب به قلم جوخه الحارثی و ترجمه‌ی نرگس بیگدلی، داستان کشمکش شخصیت‌هایی به‌هم پیچیده است.
الحارثی دکتری ادبیات عرب دارد و نخستین نویسنده‌ی عمانی است که آثارش به زبان انگلیسی ترجمه می‌شود. او به خاطر نگارش
این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی من‌بوکر سال 2019 شد.
دختران مهتاب سه ضلع یک مثلث هستند. مثلثی که اضلاعش را سه خواهر به نام های میا و اسما و خوله تشکیل می‌دهند. این خانواده روی مرز عبور از دوران بردگی و مدرنیته قدم می‌زنند و در زمان و زمان‌های زندگی می‌کنند که تا حدود ۵۰ سال پیش در آن،برده‌داری رایج بوده، اما اکنون دست زندگی، آنها را انداخته در
دامان عمان جدید. نه تنها میا، که اسما و خوله هم در زندگی خود گم شده‌اند و بافت فکری متناقض و متفاوتی دارند.
نگارش رمان به شیوه‌ی سیال ذهن است و این یعنی شما همواره در گذشته و حال و آینده در حال گذرید و نویسنده دوربین را به دست هرکدام از کاراکترها که بخواهد می‌سپارد و هرجا که بخواهد کات می‌دهد!
در جای‌جای رمان می‌توانید از دریچه‌ای جدید به کاخ زیبای ذهن سیال الحارثی و قدرت قلم قوی بیگدلی در ترجمه، خیره
شوید و حس خوب ادبیات را مزه‌مزه کنید.
این کتاب توسط خانم نرگس بیگدلی، دانشجوی ارشد مترجمی عربی دانشگاه، از متن اصلی (نسخه ی عربی) ترجمه شده
و تمامی اکت‌ها، احساسات و تعلیق‌هایش قابل فهم و قابل حس است.

#فروغ یه بسته قرص #گاردنال رو رفته بود بالا و اگه مستخدمش نبود، خودکشی‌ش جواب می داد؛ گرچه بخت و اقبال خیلی باهاش اُخت نبود و ساعت ۱۶.۳۰ روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، وقتی با جیپ #ابراهیم_گلستان داشت رانندگی می کرد، تصادف کرد و بی #فروغ شدیم. #فروغ هم #شاعر بود ( #اسیر ، #دیوار ، #عصیان ، #تولدی_دیگر ، #ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد ) ؛ هم #نویسنده ( نامه هایی که به همسرش می نوشت ) ؛ هم #بازیگر ( بازی در #نمایشنامه ی #شش_شخصیت_در_جستجوی_نویسنده ) ؛ هم #کارگردان ( #کارگردانی ِ #فیلم‌_مستند #خانه_سیاه_است ) .
___
#فروغ با پسرخاله ی مادرش ( #پرویز_شاپور ) که یه #طنزپرداز بود ازدواج کرد و چندی بعد ازش طلاق گرفت. می گن سال هایِ سال با ابراهیم گلستان رابطه ی عاشقانه داشت. ابراهیم گلستان که بهش ابرام نفتی می گفتن ( چون واسه #وزارت_نفت #مستند می ساخت ) اولین #کارگردان_ایرانی بود که موفق به دریافت جایزه ی بین المللی شد (با #فیلم_کوتاه ِ #یک_آتش ) . همین چندوقت پیش، وقتی گاردین از ابراهیم گلستان پرسید "شما و #فروغ تشکیل خانواده داده بودین؟" ، ابراهیم گلستان جواب داد که "خانواده کشک چیه؟!!! #فروغ جزئی از وجود من بود" .
___
#فروغ ی که ۱۶ سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرده بود، ۳۲ سالگی مُرد و این یعنی توی بازه ی زمانیِ کمی که واسه زندگی‌ش داشت خیلی فراتر از چیزی که باید و شاید، ظرف وجودی‌ش رو پُر کرد. اینم بگم که اون مجموعه نامه هاش که به همسرش نوشته بود ( #فروغ و پرویز شاپور کلا ۴ سال با هم بودن و بعد وقتی #فروغ ۲۰ ساله بود، آب شون با هم توی یه جوی نرفت و طلاق) ، اسمش #اولین_تپش_های_عاشقانه_قلبم بود . پسرشون (کامیار) هم همین سال پیش توی سنّ ۶۶ سالگی دار باقی رو سلام گفت.
___
#فروغ ، ایتالیایی و آلمانی و فرانسوی بلد بود. اون حتی از خودش #نقاشی هم به یادگار گذاشت.
___
امروز -۲۱ اسفند ۹۸- آخرین روز چالش #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب بود و من مناسب دیدم صبحی که با #سهراب شروع شده بود، با #فروغ تموم بشه. هم #اشعار ِش رو خوندم، هم نامه هاش. روحش شاد، یادش مانا.
___
#مظاهر

#سهراب ۸ ماه کارمند #شرکت_نفت بود، همون روزهایی که دانشجوی #دانشکده_هنرهای_زیبا ی #دانشگاه_تهران بود. #مرگ_رنگ رو ۱۳۳۰ منتشر کرد، #زندگی_خواب_ها رو ۱۳۳۲. هندوستان و پاکستان و چین و ژاپن رفت و یه دوره ای توی مدرسه ی #هنرهای_زیبای_پاریس رشته ی #لیتوگرافی خوند. چین که بود #حکاکی_روی_چوب رو یاد گرفت و همون سالِ فارغ التحصیلی‌ش یه نمایشگاه از #نقاشی هاش برگزار کرد. کسی که تابلو چشم اندازش از روستا، همین اواخر توی یه حراجی بزرگ توی تهران ۵ میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومن به فروش رفت، شاگرد ممتاز #دانشکده_هنرهای_زیبا بود (که این دانشکده سمبل #هنر کشوره). اون انقدر پای آرزوهاش بود که وقتی فرانسه دبّه کرد و بورس تحصیلی‌‌ش رو قطع کرد، از ساختمون ده بیست طبقه آویزون می شد و شیشه پاک می کرد! پس #سهراب همیشه اونی نیست که نشسته باشه کنار جوی آب و نون و پنیر بخوره! اون با عمق وجودش واسه خواسته هاش جنگیده، یه چیزی توی مایه های "سربازی که به ردیف آخر خونه های شطرنج برسه، دیگه سرباز نیست!" .
___
جستجوگر، تنها، کمال‌طلب، فروتن، خجل : اینا یعنی #سهراب ، #سهراب یعنی اینا. کسی که #اشعار ِش تماما تصویرسازی هستش، چون قبل از #شعر و #شاعری، #نقاش بوده. #سهراب تَهِ #هنر خودش رو توی #حجم_سبز نشون می ده که اوج بلاغت اون تداعی می شه.
___
شاید بشه گفت معروف ترین #نقاشی هاش ایناست:
۱. #طبیعت_بی_جان
۲. #شقایق_ها_جویبار_ها_و_تنه_درخت
۳. #علف_ها_و_تنه_درخت
۴. #ترکیب_بندی_با_نوار_های_رنگی
۵. #ترکیب_بندی_با_مربع_ها
۶. #منظره_کویری
___
#هشت_کتاب مجموعه ی کل #سروده های #سهراب هستش که من توی آخرین روز از چالش #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب خوندمش. #انتشارات_رادکان | ۲۵۷ صفحه | بهار ۹۰
___
#مظاهر

این کتاب مشتمل بر ۲۶۴ صفحه، حاوی تمام #مسمط ها، #مثنوی ها، #غزل ها، #قطعه ها، #قصیده ها و #پراکنده_سرود های بانو #پروین_اعتصامی است که توسط #نشر_ثالث سال ۸۹ به چاپ نهم خود رسید‌. طرح روی جلد اثر استاد #مرتضی_کاتوزیان است و دیباچه ی کتاب به قلمِ خطیرِ استادِ بزرگ #ملک_الشعرا_بهار به رشته ی تحریر درآمده است.
___
این دیوان، ترکیبی است از دو سبک شیوه ی لفظی و معنوی، آمیخته با سبکی مستقل. و آن دو، یکی شیوه ی #شعرای_خراسان_بزرگ است، خاصه #ناصر_خسرو . و دیگر شیوه ی شعرای عراق و فارس، بویژه #شیخ_مصلح_الدین_سعدی . و از حیث معنایی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است. و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی (که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جویی است) ترکیب یافته و شیوه ای بدیع بوجود آورده است.
___
#محمد_تقی_بهار : حکیمی عارف و عارفی حکیم و ناصحی پاک‌سرشت جای بجای در خودنُمایی و جلوه گری است، و عجب آنکه اینهمه ساز و برگ و آراستگی و ترکیبات مختلف را چنان در یک کالبد جای داده و قبلا در ضمیر مرکب ساخته است که گوئی این اشعار همه در یک ساعت گفته شده است!
___
برشی از #قطعه ی #دیوانه_و_زنجیر :
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای
کاش می پرسید کس، کایشان به چند ارزیده اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگ ها را هم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده اند
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب