وبلاگ من

...

۳۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

نام کتاب: #فوتبال_علیه_دشمن | نویسنده: #سایمون_کوپر | مترجم: #عادل_فردوسی_پور | من این #کتاب_صوتی رو از #فیدیبو گوش کردم (۱۱ ساعت و ۴۲ دقیقه)
.
در جریان حمله ی آلمان به کی‌یِف، آلمانی ها یه بازی با دیناموکی‌یِف ترتیب دادن. هوادارها سربازهای آلمانی بودن که با مسلسل بازی رو تماشا می کردن! وقتی اوکراینی ها جلو افتادن، سربازها شروع به شلیک به پای بازیکن های حریف کردن!!! دیناموکی‌یِف این بازی رو بُرد، اما بعد از بازی، همه بازیکن ها اعدام شدن!!!
.
چهار سبک بازی در دنیای فوتبال وجود داره :
۱. فوتبال مبتنی بر توپ های بلند : بریتانیا
۲. توتا فوتبال : آژاکس، بارسلونا، میلان
۳. فوتبال سرخوشانه ی احساسی : برزیل و تیم های افریقای جنوبی
۴. کاتِناچّو : سیستمی دفاعی و ایتالیایی
.
موزه ی بارسلونا بیشترین بازدیدکنندگان رو در میان موزه های شهر داره، حتی بیشتر از موزه ی پیکاسو !
.
آلایی آگو، دروازه بان نیجریه ای که در باشگاه لی‌یِژ بلژیک بازی می کرد، می گه "هنوز هم توی اروپا معتقدن افریقایی ها نمی تونن هیچ کاری رو بهتر از سفیدپوست ها انجام بدن. نباید به رنگ ما نگاه کنید، به اونچه که انجام می دیم دقت کنید. سیاه، سفید، زرد؛ همه ی ما مثل هم هستیم. اگه سیاه باشید، شیک بپوشید و سوار ماشین خوب هم بشید، باز هم مدارکتون رو چک می کنن. مدت ها باور ما بر این بود که افریقایی ها نمی تونن فوتبال بازی کنن. پس از جام جهانی ۹۰، توجیهی برای خودمون پیدا کردیم، ادعا کردیم افریقایی ها به این دلیل می تونن بازی کنن که ذاتا اینطور به دنیا اومدن. این طبیعت اون هاست"

آخرین گره رو که زدم، گفتی امروز آخرین روز ماهه. شکست خورده بودیم و رهبرمون فرار کرده بود، فشنگ‌هامون تموم شده بود و الکی اسلحه دست می‌گرفتیم که دشمن پررو نشه، موهات شرابی بود و شراب‌مون تموم شده بود. هیچی نبود بهش چنگ بندازیم تا زنده بمونیم، غیر از عشق. سعدی واسه‌ات خوندیم "ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی، جهان و هرچه در او است صورت‌اند و تو جانی" . تو گفتی این بیت مال من نیست، مال یه وجودی بزرگتر از معشوق زمینیه و من گفتم آره این بیت مال تو نیست، من مال تو ام، تمام و کمال. صبر کن، خودم واسه‌ات شعر می ‌گم، برای خود خودت.
.
آخرین بار همیشه ترسناکه. آخرین دقیقه‌ی انجام واکنش شیمیایی، آخرین دقیقه‌ی مسابقه‌ی فوتبال و آخرین لحظه‌ی حرکت شعاعی عقربه‌ی ثانیه‌شمار ساعت وقتی که بین ۱۱ و ۱۲ معلّق مونده و ساعت می‌خواد بشه ۰۰:۰۰ ، پس بهم حق بده از آخرین روز دی‌ماه بترسم. بچه‌ها ترسیده بودن و قوطی‌های کنسرو تموم شده بود، نارنجک‌ها رو از دست داده بودیم و ایمان‌مون هم از دست رفته بود. موج رادیو نمی‌گرفت و سنگرها خالی شده بود، دست‌کش هامون سوراخ شده بود و اشک چشم‌هامون تموم.
.
کی توی این وضعیت شعر می‌گه؟ من! کی مشتاق شنیدن شعره؟ تو!
همین بس بود، شروع کردم بداهه گفتم واسه‌ات‌. گفتی این‌ها رو جای دیگه‌ای نگو و واسه کسی دیگه نخون، گفتم به یه شرط، بزاری یه بار دیگه موهات رو باز کنم و دوباره ببافم!

نام کتاب: #اورازان | نویسنده: #جلال_آل_احمد | #انتشارات_فردوس | ۸۵ صفحه
.
آل احمد این کتاب رو در وصف روستای پدریش (اورازان) نوشته و تلاش کرده اول خوب روستا رو ببینه و بعد مختصرا برامون تشریحش کنه. اورازان رو مردم محلی آب‌ریزان و یا افرازان معنا می کنن.
.
برشی از کتاب:
زن ها از حد متوسط زیبایی نیز چیزی کمتر دارند ولی گاهی چنان زیبایی نادری دارند که چشم‌ را خیره می کند. اما اگر سال بعد سری به ده بزنید همان زیبایی نادر نیز با برف های بهاره آب شده است. زمستان ها که فصل بی کاری است مردها پراکنده می شوند. فقط گاو و گوسفند را باید پذیرایی کرد که از زنان و کودکان و پیران هم بر می آید. عده ای در معادن ذغال سنگ "آبیک" و "هیو" کار می گیرند، عده ای در تهران و دسته ای در مازندران. هرکه هرکجا که خوش آید‌. اغلب مذهبی هستند و بیشتر از آن قمعمع و متظاهر به مذهب. قسم دایمی آن ها "به جدم" است.

#رعنا_جان سلام، چه خبر از استرالیا؟ اینجا برف اومده حسابی.‌ یعنی شب که خوابیدیم زمین سیاه بود الان شده سفید. راستی استرالیا هم برف هاش سفیده؟ آره دیگه! چه سوالیه می پرسم؟ برف همه جا سفیده، بارون همه جا بی رنگه و تابلوی "ورود ممنوع" و "محل عبور حیوانات اهلی" هم توی کل دنیا یه شکله.  برف اومد همه چی رو شست برد رعنا، یعنی سیاهی این چندوقت اخیر از بین رفت. راستی راسته که کانگورو نماد استرالیاست؟ واسه ایران هم یوزپلنگ نماده‌. راستی مادرهای استرالیایی هم بلدن مثل مادرهای ایرانی ژاکت ببافن واسه بچه هاشون؟ آره دیگه! چه سوالیه می پرسم؟ مادر هم همه جای دنیا یه جوره. فقط واحد پوله همه جا یه جور نیست. راستی هنوز به دلار حقوق می گیری یا شد یورو؟ راستی استرالیایی ها چطور عاشق می شن؟ عشق هم همه جای دنیا مشابهه یا متفاوت؟ باید مشابه باشه دیگه! چه سوالیه می پرسم؟

نام کتاب: #تنهایی_پر_هیاهو | نویسنده: #بهمومیل_هرابال | مترجم: #پرویز_دوائی | انتشارات: #کتاب_روشن | ۱۰۵ صفحه
#bohumil_hrabal
.
هرابال، کسی که اولین اثر چاپ شده اش ( #مروارید_های_اعماق ) ظرف دو ساعت به فروش رفت و نایاب شد! کسی که از کتابش به نام #قطار_های_بشدت_مراقبت_شده فیلم ساختن و سال ۱۹۶۷ برنده ی اسکار بهترین فیلم خارجی شد. کسی که کتاب هاش رو می برد کانادا چاپ می کرد و صفحه ی اولش به صورت تایپی می نوشت "کتاب بدون اجازه ی نویسنده چاپ می شود" چون اکثر اوقات ممنوع القلم بود. کسی که میلان کوندرا درباره اش گفت "هرابال به یقین بزرگترین نویسنده ای است که امروز در سرزمین چک داریم" و گاردین و لوس‌آنجلس‌تایمز و تایمز به ترتیب تیترهای زیر رو براش زدن:
+ زیر و رو کننده! اثری فوق العاده و نویسنده ای خیره کننده
+ پدرسالار بزرگان ادبیات قرن بیستم چک
+ این اثر هرابال تاریخچه ی غیررسمی روحیه ی تسلط ناپذیر ملت چک و از آن بالاتر، تاریخچه ی روحیات انسان در هر کجاست.
کسی که فوریه ی ۱۹۹۷ از طبقه ی پنجم بیمارستان افتاد پایین و مُرد و یه عده گفتن خودش رو انداخته پایین یه عده گفتن می خواسته به کبوترها دونه بده افتاده پایین اما تهش معلوم نشد چی شد اصلا و واقعیت چی بود! و کسی که بهش لقب "چک‌ترین نویسنده ی چک" رو دادن، لقبی که نه به #میلان_کوندرا دادن نه به #ایوان_کلیما نه به #فرانتس_کافکا و حتی نه به #یاروسلاو_سایفرت (شاعر و نویسنده و برنده ی جایزه ی نوبل).
.
یادداشت من: این کتاب داستان زندگی کسیه که توی کار کاغذ باطله ست و به تبع کارش با کلی کتاب سر و کار داره و خونه اش پر از کتاب شده و مدام توی افکارش و کتاب هایی که از نیچه و کانت و چندتا نویسنده ی دیگه خونده سِیر می کنه!
.
برشی از کتاب: "هانتا، کجایی؟ محض رضای خدا به کتاب ها زل نزن و کارت را بکن! حیاط را کاغذ ورداشته و تو آن پایین نشسته ای و توی عالم هپروتی؟" ، و من مثل حضرت آدم در میان خلنگزارها در خودم جمع می شوم، کتابی را بر می دارم و چشم هایم با هراس به درون دنیایی سوای جهان اطراف خودم باز می شود، چون که وقتی شروع به خواندن می کنم به عالم دیگری فرو می روم، در متن غرقه می شوم. خودم هم حیرت می کنم و باید گناهکارانه اعتراف کنم که واقعا در عالم رویا بوده ام، در دنیایی زیباتر، در قلب حقیقت. هر روز، روزی ده بار، از این که از خودم چنین به دور افتاده بودم غرق اعجاب می شوم. بعد، از خود رانده و با خود بیگانه، از کار بر می گردم. در خیابان ها، خاموش و غرق تفکر راهی می شوم. در ابری از کتاب ها از کنار ترامواها و اتوموبیل ها و عابران می گذرم، کتاب هایی را که امروز پیدا کرده ام با خود در کیف دستی ام می گذارم و به خانه می برم. ناخودآگاه، بی آن که به عابری یا تیر چراغ برقی تنه بزنم، با بوی عفونت آبجو، لبخند بر لب درگذرم، چون که کیف دستی ام پر از کتاب هایی است که انتظار دارم همان شب بر من درباره ی خودم رازهایی را بگشایند که نمی دانم.