وبلاگ من

...

۱۵۱ مطلب با موضوع «کتابخانه مظاهر» ثبت شده است

نام کتاب: #پیامبر | نویسنده: #جبران_خلیل_جبران | مترجم: #مهدی_مقصودی | #نشر_گل_آفتاب | ۳۴۰ صفحه
_______
اکنون خواب رمیده است
و رویا به آخر رسیده است
و سحرگاه، دامن برکشیده است
و اینک ماییم و روشنای نیمروزی،
که خمار خواب از تن به در آمده است
و آقتاب به کمرگاه روز برآمده.
.... یاران هنگام بدرود است.
_______
#خلیل_جبران، زاده ی سرزمین انبیاست و رسالت پیام شرق را به دوش می کشد. بدین قرار نام کتاب خود را Prophet می گذارد که در معنی پیامبر است یا کسی که از بخت خبر می دهد، پیامی خوش می آورد و یا حتی کلامی را به ترجمه باز می گوید. و نام پیامدار خود را مصطفی می نهد که در زبان عربی به معنای برگزیده و منتخب آمده است و این چنین نام خود را جاودانه می کند.
_______
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر

#لوییز_هی ، کسی که بارها توی دروان بچگیش مورد سوء استفاده های جنسی قرار گرفت، با ناپدریش مشکلات فراوانی داشت و یه روز وقتی ظرف صبرش لبریز شد، دست مادرش رو گرفت و فرار کرد.
سال ها گذشت، حالا دیگه اون آدم دپرس و رویِ مُخِ قدیمی نبود، مانکن شد، دانشگاه رفت، ازدواج کرد، توی کاخ سفید غذا خورد و کلی خوشیِ دیگه.
اما ورق برگشت، شوهرش رهاش کرد، سرطان رَحِم گرفت، افسرده شد و دپرس.
دوباره شروع کرد، از صفر. خِشت روی خِشت گذاشت تا قصر خراب شده ی زندگیش رو دوباره بسازه و آباد کنه.
شد. هم زندگیش آباد شد، هم تونست با رژیم فکری و رژیم غذایی، سرطانش رو درمان کنه! درسته مادرش توی بغلش مُرد، ولی دیگه اون لوییزِ ترسو و به درد نخورِ سابق نبود، اون دختر ۸-۷ ساله که لباس پاره می پوشید و از بس خجالتی بود که یه روز توی مدرسه نه کیک تولد همکلاسیش رو خورد نه باقی مونده ی کیک هایی که بین همه تقسیم‌ می شد رو گرفت. اون نسخه ی شفا یافته ی خودشو پیدا کرد. حالا دیگه عمل زیبایی چهره کرد، ساعت ۶ صبح از خواب بیدار می شد و کلی رفیق داشت که روزهای تعطیل باهاشون عصرونه می خورد.
اون سخنران شد، مدرّس انگیزشی شد، اون آدم شد! وقتی بهش گفتن ما وقت نداریم همه ی کارگاه هات رو بیایم و کتاب هات رو بخونیم، لطفا همه ی حرف هات رو توی یه کتاب بهمون بگو؛ بعد چند وقت #شفای_زندگی رو منتشر کرد.
سر و ته کتاب رو که بزنی، از ۲۵۶ صفحه اش پُرِ پُر ۶ صفحه حرف برای گفتن می مونه! همون ۶ صفحه هم حرفایی هست که همه مون می دونیم و جایی در وجودمون کاشانه ای دارن که فراموشش کردیم. در حقیقت لوییز با انتشار این کتاب می خواست به همه ی جهانیان ثابت کنه که انقدر تلاش نکنین از بیرونِ خودتون چیزی کسب کنین، خودتونو پیدا کنین، بیرون خبری نیست، که اگه بود کارتن خواب ها خوشبخت ترین آدم ها بودن!
جمله ی "برای روح تان اوقات فراغتی فراهم سازید تا کمی در آرامش و سکوت بیارامد" و "همه ی ما یکی هستیم" یعنی کلّ کتاب، اما لوییز برای این دو جمله و نهادینه کردنش در وجود خودش و در حقیقت شناخت خودش، بیش از ۳۰ سال وقت گذاشت.
درست زمانی که می تونست در فقر و فلاکت و بدبختی بمیره، جنگید و همه چیز رو ساخت.
___
#کتابخانه_مظاهر | #مظاهر_سبزی | #شفای_زندگی | نویسنده: #لوییز_هی | مترجم: #مریم_صبوری | ۲۵۶ صفحه | #انتشارات_ریواس

ضحاک دو تا مار روی شونه هاش داشت که مغز آدما رو می داد بخورن، که اگه نمی خوردن، ضحاک رو سرویس می کردن!
من از وقتی که شروع کردم به خوندن و نوشتن، دقیقاً حس می کنم ضحاک‌ام! منتهی با این تفاوت که مارهای ضحاک روی دوشش‌ بودن، مارهای من توی مغزم.
ضحاک به مارهاش مغز آدم می داد، من کلمه! فرقی هم نمی کنه چی باشه، داستان کوتاه، رمان، شعر، نمایش نامه، روزنامه، مجله، فیلمنامه، و حتی گاهاً فیلم و سریال رو می ریزم توو تابع (x)f و ازش کلمه می گیرم!
کتابایی که خیلی باب میل من هست، کتابایی ان که برش های کوچیکی داره، یعنی می تونی هر روز چند بخش ازشون رو بخونی و همیشه داشته باشی شون. #راز یکی از هموناست. من توی ۵ ماه تمومش کردم! درسته شاید در رده ی کتابای روانشناسی زرد بگُنجه، اما به نظرم همه مون به خوندن این قبیل کتب نیاز داریم. همه ی ما توو زندگی روزمره غرق شدیم، همه مون توو فکر پولیم و ماشین و خونه و ازدواج و مدرک و رابطه و کفش n تومنی و مانتویی که گل رُز براش دست دوزی کرده باشن و کیف چرم اصل و صد هزار چیز دیگه. چیزی که دنبالش نیستیم زندگی و زنده بودنه!
___
این #کتاب آخرین اثر #راندا_برن #نویسنده ی کتاب پرفروش #راز است. #راز_عشق_ورزیدن حاصل تجربیات و دانسته های او از انتشار #کتاب و پخش #فیلم #راز می باشد. خواندن این #کتاب را به تمامی افرادی که در جستجوی موفقیت در زندگی هستند، پیشنهاد می کنیم.
___
نام کتاب: #راز_عشق_ورزیدن | نویسنده: #راندا_برن | مترجم: #مهرداد_انتظاری | انتشارات: #فرادید_نگار | ۲۰۹ صفحه
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر

منتخب گلستان، ۱۱۲ صفحه است و منتخب بوستان، ۲۰۸ صفحه.
___
گلستان: باب اول (در سیرت پادشاهان) ، باب دوم (در اخلاق درویشان) ، باب سوم (در فضیلت قناعت) ، باب چهارم (در فوائد خاموشی) ، باب پنجم (در عشق و جوانی) ، باب ششم (در ضعف و پیری) ، باب هفتم (در تاثیر تربیت) ، باب هشتم (در آداب صحبت)
___
بوستان: باب اول (در عدل و تدبیر و رای) ، باب دوم (در احسان) ، باب سوم (در عشق و مستی و شور) ، باب چهارم (در تواضع) ، باب پنجم (در رضا) ، باب ششم (در قناعت) ، باب هفتم (در عالم تربیت) ، باب هشتم (در شکر بر عافیت) ، باب نهم (در توبه و راه صواب)
___
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره ی کیش مرا به حجره خویش در آورد. همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است، باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفر است؟ گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به ‌یمن و بُرد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم انصاف. چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آن ها که دیده ای و شنیده، گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای دور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر |#منتخبی_از_گلستان_و_بوستان_سعدی | نویسنده و شاعر: #سعدی_شیرازی | گردآورنده #غلامرضا_رضائیان | #انتشارات_عقیل | ۳۲۰ صفحه

#فروغ یه بسته قرص #گاردنال رو رفته بود بالا و اگه مستخدمش نبود، خودکشی‌ش جواب می داد؛ گرچه بخت و اقبال خیلی باهاش اُخت نبود و ساعت ۱۶.۳۰ روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، وقتی با جیپ #ابراهیم_گلستان داشت رانندگی می کرد، تصادف کرد و بی #فروغ شدیم. #فروغ هم #شاعر بود ( #اسیر ، #دیوار ، #عصیان ، #تولدی_دیگر ، #ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد ) ؛ هم #نویسنده ( نامه هایی که به همسرش می نوشت ) ؛ هم #بازیگر ( بازی در #نمایشنامه ی #شش_شخصیت_در_جستجوی_نویسنده ) ؛ هم #کارگردان ( #کارگردانی ِ #فیلم‌_مستند #خانه_سیاه_است ) .
___
#فروغ با پسرخاله ی مادرش ( #پرویز_شاپور ) که یه #طنزپرداز بود ازدواج کرد و چندی بعد ازش طلاق گرفت. می گن سال هایِ سال با ابراهیم گلستان رابطه ی عاشقانه داشت. ابراهیم گلستان که بهش ابرام نفتی می گفتن ( چون واسه #وزارت_نفت #مستند می ساخت ) اولین #کارگردان_ایرانی بود که موفق به دریافت جایزه ی بین المللی شد (با #فیلم_کوتاه ِ #یک_آتش ) . همین چندوقت پیش، وقتی گاردین از ابراهیم گلستان پرسید "شما و #فروغ تشکیل خانواده داده بودین؟" ، ابراهیم گلستان جواب داد که "خانواده کشک چیه؟!!! #فروغ جزئی از وجود من بود" .
___
#فروغ ی که ۱۶ سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرده بود، ۳۲ سالگی مُرد و این یعنی توی بازه ی زمانیِ کمی که واسه زندگی‌ش داشت خیلی فراتر از چیزی که باید و شاید، ظرف وجودی‌ش رو پُر کرد. اینم بگم که اون مجموعه نامه هاش که به همسرش نوشته بود ( #فروغ و پرویز شاپور کلا ۴ سال با هم بودن و بعد وقتی #فروغ ۲۰ ساله بود، آب شون با هم توی یه جوی نرفت و طلاق) ، اسمش #اولین_تپش_های_عاشقانه_قلبم بود . پسرشون (کامیار) هم همین سال پیش توی سنّ ۶۶ سالگی دار باقی رو سلام گفت.
___
#فروغ ، ایتالیایی و آلمانی و فرانسوی بلد بود. اون حتی از خودش #نقاشی هم به یادگار گذاشت.
___
امروز -۲۱ اسفند ۹۸- آخرین روز چالش #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب بود و من مناسب دیدم صبحی که با #سهراب شروع شده بود، با #فروغ تموم بشه. هم #اشعار ِش رو خوندم، هم نامه هاش. روحش شاد، یادش مانا.
___
#مظاهر

#سهراب ۸ ماه کارمند #شرکت_نفت بود، همون روزهایی که دانشجوی #دانشکده_هنرهای_زیبا ی #دانشگاه_تهران بود. #مرگ_رنگ رو ۱۳۳۰ منتشر کرد، #زندگی_خواب_ها رو ۱۳۳۲. هندوستان و پاکستان و چین و ژاپن رفت و یه دوره ای توی مدرسه ی #هنرهای_زیبای_پاریس رشته ی #لیتوگرافی خوند. چین که بود #حکاکی_روی_چوب رو یاد گرفت و همون سالِ فارغ التحصیلی‌ش یه نمایشگاه از #نقاشی هاش برگزار کرد. کسی که تابلو چشم اندازش از روستا، همین اواخر توی یه حراجی بزرگ توی تهران ۵ میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومن به فروش رفت، شاگرد ممتاز #دانشکده_هنرهای_زیبا بود (که این دانشکده سمبل #هنر کشوره). اون انقدر پای آرزوهاش بود که وقتی فرانسه دبّه کرد و بورس تحصیلی‌‌ش رو قطع کرد، از ساختمون ده بیست طبقه آویزون می شد و شیشه پاک می کرد! پس #سهراب همیشه اونی نیست که نشسته باشه کنار جوی آب و نون و پنیر بخوره! اون با عمق وجودش واسه خواسته هاش جنگیده، یه چیزی توی مایه های "سربازی که به ردیف آخر خونه های شطرنج برسه، دیگه سرباز نیست!" .
___
جستجوگر، تنها، کمال‌طلب، فروتن، خجل : اینا یعنی #سهراب ، #سهراب یعنی اینا. کسی که #اشعار ِش تماما تصویرسازی هستش، چون قبل از #شعر و #شاعری، #نقاش بوده. #سهراب تَهِ #هنر خودش رو توی #حجم_سبز نشون می ده که اوج بلاغت اون تداعی می شه.
___
شاید بشه گفت معروف ترین #نقاشی هاش ایناست:
۱. #طبیعت_بی_جان
۲. #شقایق_ها_جویبار_ها_و_تنه_درخت
۳. #علف_ها_و_تنه_درخت
۴. #ترکیب_بندی_با_نوار_های_رنگی
۵. #ترکیب_بندی_با_مربع_ها
۶. #منظره_کویری
___
#هشت_کتاب مجموعه ی کل #سروده های #سهراب هستش که من توی آخرین روز از چالش #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب خوندمش. #انتشارات_رادکان | ۲۵۷ صفحه | بهار ۹۰
___
#مظاهر

این کتاب مشتمل بر ۲۶۴ صفحه، حاوی تمام #مسمط ها، #مثنوی ها، #غزل ها، #قطعه ها، #قصیده ها و #پراکنده_سرود های بانو #پروین_اعتصامی است که توسط #نشر_ثالث سال ۸۹ به چاپ نهم خود رسید‌. طرح روی جلد اثر استاد #مرتضی_کاتوزیان است و دیباچه ی کتاب به قلمِ خطیرِ استادِ بزرگ #ملک_الشعرا_بهار به رشته ی تحریر درآمده است.
___
این دیوان، ترکیبی است از دو سبک شیوه ی لفظی و معنوی، آمیخته با سبکی مستقل. و آن دو، یکی شیوه ی #شعرای_خراسان_بزرگ است، خاصه #ناصر_خسرو . و دیگر شیوه ی شعرای عراق و فارس، بویژه #شیخ_مصلح_الدین_سعدی . و از حیث معنایی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است. و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی (که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جویی است) ترکیب یافته و شیوه ای بدیع بوجود آورده است.
___
#محمد_تقی_بهار : حکیمی عارف و عارفی حکیم و ناصحی پاک‌سرشت جای بجای در خودنُمایی و جلوه گری است، و عجب آنکه اینهمه ساز و برگ و آراستگی و ترکیبات مختلف را چنان در یک کالبد جای داده و قبلا در ضمیر مرکب ساخته است که گوئی این اشعار همه در یک ساعت گفته شده است!
___
برشی از #قطعه ی #دیوانه_و_زنجیر :
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای
کاش می پرسید کس، کایشان به چند ارزیده اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگ ها را هم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده اند
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

#ماه_تمام_من شامل ۴۹ شعر از #مریم_حیدر_زاده است.
___
برشی از #شعر "جواب نامَت" :
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دل من از قصه ی تو با خبر شد
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونی واست یکی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مث روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی این‌و نوشته
اما روح من یه دریاست پُره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتنِ یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
___
۱۰۲ صفحه | سالِ ۸۲ | #انتشارات_پروین
___
#شعر بالا رو #محسن_چاوشی هم خونده. اسم تِرَکِ‌ش "راه دشوار" هست.
___
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

این #کتاب سال ۷۶ چاپ شد و تمام اشعار #شعرای_ایرانی پیرامون #مادر را گردآوری کرده است. جز پنج اثر، هرچه #شعر پیرامون #مادر است نوعا اثر #شاعران_قرن_چهاردهم_هجری یعنی #قرن_معاصر است و از عصر #رودکی تا پایان قرن سیزدهم، تنها از #خاقانی_شروانی، #نظامی و #سعدی، شعری پیرامون #مادر خواهید خواند! و اگر از آن بزرگان هم این پنج اثر مشاهده نمی شد، یقین می بردم که #شاعران پیش از قرن معاصر، ابدا طعم مهر #مادر را نچشیده اند!
___
#مظاهر_مصفا :
راستی مادر! از تو بهتر کیست؟
با تو در منزلت برابر کیست؟
راستی پیش قدر والایت
خویش کی، بسته کی، برادر کیست؟
دوست جان است و به ز جان و مرا
در جهان دوست از تو بهتر کیست؟
___
کتابِ #بوسه_یی_بر_دست_مادر | گزینشِ #مهدی_سهیلی | #نشر_پوپک | #مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب

استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: شعر مشیری به یکبار خواندن تمام زیبایی ها و رازهای خود را به خواننده می بخشد. سعدی هم زیبایی ها و هنرهای شعرش را در یک لحظه به خواننده عرضه می دارد. به نظر من مشیری به سعدی نزدیک است و این قلمرو پسند خواننده است.
___
استاد سیروس آموزگار: از فریدون پرسیدم "چرا 'زورق صبح'؟ این سوی ابرها نیز صبح است منتهی نوری در میان نیست. بهتر نبود به جای 'زورق صبح' می گفتی 'زورق نور'؟" . خیال می کردم هم اکنون در چهره ی وی حالت یک اشراق و مکاشفه را خواهم دید و او را متوجه اشتباهش خواهم کرد. اما او، به جای جواب، تنها به من نگاه کرد. نگاه سرد و زمختی که کنایه ی تلخی در آن وجود داشت. من این کنایه ی دردناک را حس کردم‌. حق با او بود، هر صبحی را نمی توان صبح نامید!!!
___
برشی از شعر "ابر" از دفتر "ابر و کوچه" :
تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه برهم فشرده،
خنده ی روشنی های خورشید
در دل تیرگی ها فسرده،
ساز افسانه پرداز باران
بانگ رازی به افلاک برده
     ناودان ناله سر داده غمناک!
روز، در ابرها رو نهفته
کس نمی گیرد از او سراغی
گر نگاهی، دود سوی خورشید!
کورسو می زند شب چراغی!
ور صدایی به گوش آید از دور
هوی باد است و های کلاغی!
     چشم هر برگ از اشک لبریز!
___
#گزیده_اشعار_فریدون_مشیری (دفترهای: بهار را باور کن، تشنه طوفان، گناه دریا، ابر و کوچه، از دیار آشتی، آه باران، از خاموشی) | #موسسه_انتشارات_نگاه | ۲۴۰ صفحه | #مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #بیست_و_یک_روز_چهل_و_دو_کتاب