وبلاگ من

...

سربازهای جمعه

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۰۲ ب.ظ

نام فیلم: #سرباز_های_جمعه
تیتراژ: #عالیجناب_عباس_کیارستمی، #مانی_حقیقی، #جعفر_پناهی، #سیف_اله_صمدیان، #مزدک_سپانلو
نویسنده و کارگردان: #مسعود_کیمیایی
با بازی مرحوم #سیاوش_شاملو🥀
مدت زمان: ١ ساعت و ۵٧ دقیقه
.
چهار رفیق به همراه سرگروهبان‌شان برای مرخصی پادگان را ترک می کنند تا به همراه یکدیگر به خانواده هایشان سر بزنند. ما هم همراه آن ها می شویم تا زندگی هریک را ورانداز کنیم؛ که حقیقتاً جز غم چیزی نیست. هرکدام مشکلاتی دارند باورنکردنی. حتی سرگروهبان که در پادگان برو بیایی دارد و اسمش رعب‌آور است، در زندگی اش تاس های خوبی نریخته است برای بازی. 
.
عاصف خاشع (#بهرام_رادان)، پسری پولدار که چون نتوانسته با مهانی های اعیانی مادرش و اعتیاد رو به صعود خواهرش (#اندیشه_فولادوند) و کلی خوشی و دلخوشی کنار بیاید، به لج خانواده و نیز به لج خودش عازم سربازی شده است. در سکانس اول، وقتی دعوای او و رضا (#محمد_رضا_فروتن) -که رمان #احمد_محمود به دست دارد- را بر سر تخت در پادگان می بینیم، وارد داستان می شویم. گویا #زمین_سوخته ای که کتابش دست رضاست، داستان فیلم است؛ و این را همان ابتدا #کیمیایی به خوبی نشان ما می دهد. عاصف، نماد قشر مرفّه جامعه است؛ کسی که زیان انگلیسی را خوب بلد است و با خود به پادگان اسپری و رمان هایی به زبان لاتین آورده است!

رضا نماد بدبختی های تمام نشدنی است. مادری دم موت دارد و پدری ناجنس که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است دختری جوان و دماغ‌عملی را به صیغه ی خود در آورده است و به خانه آورده. رضا، غم دارد و خواهری که به جرم قتل شوهرش در زندان است. خواهر رضا -که #مریلا_زارعی با نقش کمی که دارد اثر گذار و به خوبیِ تمام بازی‌اش کرده است- با دست‌های نحیف و ‌دست‌بند به دستش ما را به داستان زندگی اش وارد می کند. او یک روز با شوهر معتادش که دخترشان را فروخته تا جنس بخرد و دسته ای پول کثیف بزند به جیب، دعوایشان شده است و او را کشته است. حالا این خانواده ی از هم پاشیده، شده میزبان سرگروهبان و سربازها! لباس مشکی به تن می کنند و به سوگ مادر رضا اشک می ریزند. 

سعید کمال (#پولاد_کیمیایی)، چوبِ کمال‌طلبی‌های کنترل‌نشده و برنامه‌ریزی نشده‌اش را خورده و زندگی او را به حاشیه رانده است. او دلخور از اوضاع ناجور کشور، قصد فرار قاچاقی از کربلا را داشته، اما صبح روز فرار خواب مانده است و چون کاری برای انجام و چیزی برای از دست دادن و عشقی برای داشتن یا نداشتن نداشته است، به سربازی آمده تا بی کاری اش را پر کند. بعدها متوجه می شود دوستانش که می خواسته اند قاچاقی از عراق فرار کنند، پایشان رفته روی مین و به معنای واقعی کلمه فرار کرده اند(!)؛ آن ها همگی مُرده اند. سعید مانده و یاد آن ها. 
.
فرامرز (#پژمان_بازغی) عشق موسیقی ست. زیر زیرکی در پادگان هم کارهایی کرده، اما اکنون استودیو اجاره کرده است تا یک تایم مشخصی را تمرین کند. سربازها و سرگروهبان برای مشاهده ی تمرین فرامرز پا به استودیو گذاشته اند که با ورود هماهنگ شده ی نقره (خواهر عاصف) تمرین را ترک می کنند. عاصف از نقره خواسته تا دنبال آن ها بیاید. از اینجا به بعد فیلم به زندگی نقره (با بازی #اندیشه_فولادوند) می پردازد. عشق این دختر به استاد فلسفه اش (با بازی مرحوم #سیاوش_شاملو) موجب تارک‌الدنیا شدنش شده است و وقتی جواب های سربالایش به عشق یکی از پسرهای همکلاسی اش ادامه دار شده است، پسر عاشق‌پیشه استاد فلسفه را کشته است و از همان روز نقره شعر و شاعری را گذاشته لب طاقچه و تزریقی شده است و سیگاری پر می کند و از دوریِ استادش می سوزد. 

این پنج نفر (سرگروهبان و چهار سرباز) برای انتقام از جوانی که نقره را به این روز انداخته است، نقشه می کشند. و شاید حرف #محمد_رضا_فروتن لباس خوبی ست برای قامت این سکانس های پایانی: "جمعه ها وقت این کاراست، انگار جعه ها تعطیل نیست!"
آن ها پناهگاه پسر جوان را یافته و حسابش را می رسند. گویا رسالت آن ها در این روز تعطیل همین بوده است! حالا باید پوتین ها را واکس بزنند تا شنبه در پادگان باشند. سرگروهبان هم یقیناً تا مرخصی بعدی فراموش می کند که دخترش صرع دارد. 

  • مظاهر سبزی