پنجره
نام فیلم: #پنجره
تیتراژ: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
سناریست و کارگردان: #جلال_مقدم
با بازیِ #بهروز_وثوقی، #نوری_کسرایی، #گوگوش
مدت زمان: یک ساعت و چهل و پنج دقیقه
.
- ببینم، تو، تو روزا چطوری می ری خونه؟
+ با اتوبوس کارگرا
- من می خواستم یه ماشین واسه ات جور کنم، ولی پدرم...
+ عه!
- گفت هنوز زوده؛ بهتره کارگرا فکر نکنن تبعیضی تو کاره.
+ عیبی نداره! من انقد تو زندگیم انقد پیاده رفتم که اتوبوس برام تَیّارهست!
.
سهراب (#بهروز_وثوقی) برای یافتن شغل از آبادان به تهران آمده است. عموی سیاوش کارخانه ی ماشین سازی دارد و همین پارتی، او را به آب و نانی می رساند. مسافرخانه ای که سهراب در آن ساکن است پنجره ای دارد رو به اتاق دختری تنها که در پی رقاص شدن است. ترانه (#نوری_کسرایی) با رقص های هر روزه اش دل سهراب را می برد. در حالی که ترانه تمرین رقص عربی و ترکی و هندی و قاسم آبادی و کوبایی و چاچا و توییست می کند، سهراب تمرین دلِ ترانه را ربودن.
.
خوش بودن و خوشگذرانی و قرارهای سهراب و ترانه، با ورود لیلی (#گوگوش) به هم می ریزد. لیلی دوست خانوادگی عموی سهراب است و اصل و نسبی دارد مانند اشرافزادگان. لیلی و سهراب روز به روز بیشتر به هم دلبسته می شوند و ترانه روز به روز تنهاتر. زمانی کار بالا می گیرد که ترانه باردار شده است و قصد این را دارد که آرامش از دست رفته اش و نیز بی سرپناهی اش را از سهراب بستاند.
.
هنگامی که سهراب به همراه خانواده ی عمویش، لیلی و خانواده ی لیلی برای مسافرت به شمال رفته اند، سر و کله ی ترانه پیدا می شود. مزاحمت های لیلی، و این که خواهان این است که سهراب عقدش کند تا فرزندشان بی اسم و رسم به دنیا نیاید، راه خوشبختی ئی که می شود از جانب لیلی بدست بیاید، بر سهراب بسته است.
.
سهراب برای ساعاتی قید خوشی را می زند و همراه با ترانه سوار بر قایق می شوند تا با یکدیگر صحبت کنند. اما طی مشاجره ای که بین این دو صورت می گیرد، ترانه قایق را واژگون می کند! ترانه که می میرد هیچ، سهراب باید پاسخگوی این قتل غیرعمد باشد.
.
صحنه ی واژگونی قایق و مرگ ترانه، توسط اصغر ژیلا دیده شده است. اصغر، به نحوی سرپرست ترانه است و مدیر برنامه های او برای عقد قرارداد با کافه و کاباره برای رقص است. اصغر، سهراب را کشان کشان تحویل پلیس می دهد، اما با بررسی هایی که انجام می شود مشخص می شود بچه ی ترانه از سهراب نبوده و از اصغر بوده است؛ زیرا که پزشکی قانونی نوزاد را سه ماهه می داند، در حالی که سهراب تنها یک ماه است که به تهران آمده.
.
اصغر دستگیر می شود و سهرابِ آزادشده هم از سمت عمویش طرد می شود هم لیلی را از دست می دهد هم شغل خوبش را. او باید سر هیچ و پوچ به آبادان بازگردد؛ با جیب خالی و عشقی خالی تر.
- ۹۹/۰۷/۲۶