لطفاً مزاحم نشوید
نام فیلم: #لطفاً_مزاحم_نشوید
نویسنده و کارگردان: #محسن_عبدالوهاب
با بازیِ #حامد_بهداد
مدت زمان: ١ ساعت و ١٩ دقیقه
___
سه زندگیِ رو به زوال، نبض فیلم را به دست گرفته است و در نقطه ای که داشته های یک زندگی عیان می شود، شخصیت ها ناگهانی با یکی از شخصیت های داستان بعدی برخورد می کنند و توپ می افتد در زمینِ زندگیِ آن ها.
___
زندگیِ اول: نویسنده ی مقالات ادبی و ستوننویس نشریات و مجلات معتبر، در برابر زندگی زانو زده است. فقر، سقف آرزوهایش را بر سرش خراب کرده است و او قلمش را بوسیده گذاشته روی طاقچه. این نویسنده، با لابی گری تبدیل به یک مجری دَم دستی شده است و درست است که عکسش روی جلد مجلات است، اما پوچ شده است و چیزی برای عرضه به زندگی ندارد. زنش هم از او دل بریده و چون طی یک دعوای زناشویی پای چشمش با مُشتی که از او خورده کبود شده، دنبال وکیل و دادگاه و طلاق است. دعوای این دو بالا گرفته و مرد افتاده دنبال زنش، تا این که طی تعقیب و گریز خیابانی، راه به جائی نمی برند و به صورت ناگهانی سر و کله ی یک آخوند به فیلم باز می شود که زندگیِ دوم از آنِ اوست.
___
زندگیِ دوم: آخوندی که اهل سبزوار است، روضه و مسجد را رها کرده و آمده تهران و با صد جور قرض و بدهی بالا آوردن دفتری زده تا از طریق خواندن خطبه ی عقد و یک سری کارهای این تیپی، امرار معاش نماید. کیفِ او را در مترو تیغ کشیده اند و دار و ندارش را به علاوه ی مدارکی که مال یک زوج جوان است دزدیده اند. از دفتر با گوشی همراهش تماس می گیرد و دزد را راضی می کند که در ازای دریافت سیصد هزارتومن، مدارک را بیاورد. دزد بدونِ این که وَجهی دریافت نماید، مدارک را به او بر می گرداند اما در ازای این لطف (!) از آخوندِ سبزواری می خواهد تلفنی برای مادرش روضه ی حضرت عباس (ع) بخواند، زیرا پول این مرد دزدی است و دلش رِضا نیست با پول دزدی برای مادرش روضهخوان بگیرد. زمانی که آخوند می خواهد روضه را بخواند و روی پله های طبقه ی همکف آپارتمانِ دفترش نشسته است، سر و کله ی نماینده ی زندگیِ سوم پیدا می شود: پیر زنی که دنبال مستأجر است، برای اتمام حجّت با صاحبمغازه ای که در طبقه ی همکف آن آپارتمان ساکن است آمده، تا اگر خانه شان را نمی خواهد بدهد به مستأجری دیگر.
___
زندگی سوم: #حامد_بهداد تعمیرکار تلویزیون است و بچه بغل و پایپِ شیشه به جیب (!) آمده به خانه ی این پیرزن برای تعمیر تلویزیون.
پیرزن و شوهرِ فراموشکارش به هیچکس اعتماد ندارند و به همین علت کرکره ی درب خانه شان را کشیده اند پائین و از #بهداد می خواهند تلویزیون را از پشت همان کرکره تعمیر کند! در ادامه پیرمرد کرکره را کنار می زند و درب را باز می کند. تلویزیون تعمیر می شود، پیرزن پوشک بچه ی #بهداد را عوض می کند و خواستار شماره ی همسرش است تا این دو را با هم آشتی دهد، در انتها هم این تعمیرکار به جای هُویهی خود، تپانچه ی پدرِ پیرمرد را می دزد!
___
#مظاهر_سبزی
- ۹۹/۰۷/۰۴