مردن از سرما - ریچارد فورد
نام #داستان_کوتاه: #مردن_از_سرما (از کتاب مجموعهداستان #آتش_بازی)
نویسنده: #ریچارد_فورد
مترجم: #امیر_مهدی_حقیقت
#نشر_ماهی
کارِ لستر در شهری دیگر به پایان رسیده و دست از پا دراز تر برگشته خانه که میبیند گاوش چندقلو زائیده! یک مرد غریبه به نام هارلی ریوس که دوستپسر مادرش است در خانهشان کنگر خورده لنگر انداخته و جای پدرش را پُر کرده است؛ همان پدری که مدتها پیش به جرم دزدیدن یونجه یک سال حکم زندان گرفت و دیگر آن آدمِ سابق نشد.
لستر با بررسی اوضاع و وخیم دیدن شرایطِ حاکم، دُماش را میگذارد روی کولاش و سراغ از رفیق قدیمیاش -تروی- میگیرد. تروی و لستر همدیگر را در بار ملاقات میکنند و دختری روسپی و زیبارو به نام نولا هم که در آن بار کار میکند به جمعشان اضافه میشود. شروع میکنند از هر دری حرف زدن و خوب که فَکشان گرم شد، به درخواست تروی، نولا یک داستان عاشقانه تعریف میکند، که در حقیقت داستان زندگی خودش است و این که چطور شد از روسپیگری سر در آورد.
نولا و هری مثل اکثر زوجها زندگی خوبی را استارت زده بودند، اما چرخ زندگی بد چرخیده بود و هری طی اتفاقاتی در شُرُف مرگ بود. فکر این که نولا بخواهد تنها بشود، عذابش میداد و از اینها بدتر این بود که یک روز وقتی نولا رفته بود بازار تا برای مهمانهای ناخواندهی هری چیزی بخرد، به محض برگشت متوجه شده بود یکی از دخترهایی که در خانهشان است، دوستدختر شوهرش است! همان شوهری که نولا این همه جوش بیماریاش را زده و به خاطرش این همه راه تا بازار گَز کرده بود، روز روشن یکی را زده زیر بغلاش و آورده به خانهشان! خلاصه که نولا آن روز داد و قال راه میاندازد و هریِ بیچاره درجا ایست قلبی میکند، مهمانها میگریزند، خودِ نولا هم هرجائی میشود و تن به این آن میسپارد و اسیرِ این بار و آن بار.
بعد از اتمام داستان نه چندان عاشقانهی نولا (!) این گروه سه نفره، یعنی نولا و لستر و تروی، تصمیم میگیرند پس از خوردن گیلاسهایشان، بروند ماهیگیری و بعد هم یک چیزی در یک رستورانی بخورند. در آب و هوای سرد تن به دریا میسپارند و به جای ماهی بچهگوزن شکار میکنند (!). شب لستر تن به تنهاییاش میسپارد و نولا و تروی تن به تنِ یکدیگر.
#مظاهر_سبزی
#دوشنبه_های_داستان
___
دوشنبهی هفتهی آتی (٢۴ شهریور) داستان کوتاه #خوش_بین_ها از همین کتاب🌹
- ۹۹/۰۶/۲۱