زندگی جای دیگری است
نام فیلم: #زندگی_جای_دیگری_است
فیلمنامه: #بابک_کایدان، #پدرام_کریمی، #منوچهر_هادی
کارگردانی و تدوین: #منوچهر_هادی
با بازیِ #حامد_بهداد
مدت زمان: ١ ساعت و ٢٣ دقیقه
___
پزشک متلاشی!
___
#حامد_بهداد، پزشکی کمحرف و عصبی است که زنش رهایش کرده؛ او مانده و دخترش، پسرش، و زن جوانی که مستخدم خانهاش است و به جهتِ این که راهش دور بوده و سرپناه و حمایتگری نداشته صیغهی این پزشک شده است و در خانهشان میماند.
فیلم، دو زندگی را بهصورت موازی پیش میبرد: زندگی #بهداد و زنی مستخدم که حال عاشق این مرد شده، زندگی زن اول #بهداد و همسرش که بدهکاری بالا آوردهاند و متواری هستند.
پسری را میبینم که در سن بلوغ است و رفتارهای پرخاشگرانه دارد، سیگاری شده، برای زن همسایه نامه مینویسد و تقاضای رابطهی نامشروع میکند (!)، سر سفره حاضر نمیشود و هیچ نصیحت و حرف و گفتمانی را نمیشنود.
دختری دبستانی که دل در گروِ محبت مادرش دارد و مستخدم خانهشان با تمام مهربان بودنش و "زیبارو" بودنش، مهربانی و "زیباییِ باطن" مادر اصلیاش را ندارد. او بهصورت پنهانی با مادرش در ارتباط است.
زنی مستخدم که گداییِ عشق میکند و بِلف میزند که حامله است تا عقدش را دائم کند و ماندنش در این خانه و در جمعِ این خانوادهی متلاشی را قطعی.
زن اول این پزشک با مردی اجتماعی و خوشصحبت ازدواج کرده، اما پاشنهی دَرِ زندگیشان بد چرخیده و عشقشان ثُبات نداشته. آنها مجبور شدهاند که خانهشان را عوض کنند و یک روز وقتی لباسهای موجود در انبار تولیدیشان را بهعنوان غرامت به یکی از گیرترین چکبهدست های بدهکار دادهاند، پلیس سر رسیده و پاپوشی که یک نامرد برایشان دوخته جواب میدهد؛ آنها به جرم همراه داشتن ۵ کیلوگرم هروئین در بین این لباسها، محکوم میشوند و مردِ عاشق باید اعدام شود!
در اینجاست که ناگهان میبینیم #بهداد سرطان دارد و دکتر از او میخواهد سیگار را از زندگیاش بِکَند و بهجایش موسیقی بچسباند، عصبی نباشد و به جایش با شغلش تعامل بهتری داشته باشد، و این که قدر خانواده و داشتههایش را بداند. او یک زندگیِ رفو شده دارد و عشقی را تجربه میکند که بیشتر "اجبار" است تا "عشق" و خانوادهای آشفتهحال دارد. کسی که مدتها در بیمارستان مرگ بیمارهایش را دیده -که در برخی از این مرگها هم بیتقصیر نبوده است (!)- حال، مرگ خودش را بهعینه میبیند.
در این میان، و در این آشفتهبازار، زن اولش از او سراغ مردی را میگیرد که برای چندمین بار قصد خودکشی داشته و نشده و یک روز به #بهداد گفته است که حاضر است بمیرد اما شرمنده زنش نشود. این زن میخواهد به یک مرد که از دارِ دنیا چیزی نمیخواهد، به جز خوشبختی خانوادهاش، این پیشنهاد را بدهد که جرم جاسازی هروئینها را قبول کند و در ازای مرگ خودش خانوادهاش با دریافت مبلغی هِنگُفت، خوشی و خوشبختی را تجربه کنند!
اما چه چیزی بهتر از مرگ پزشکی که سرطان دارد، عشق واقعی را تجربه نمیکند، توان کنترل پسر و دخترش را ندارد، در شغلش مشکل تمرکز پیدا کرده و بیمارهایش را به کشتن میدهد، و این که دوست و رفیق و همراه و همرازی ندارد؟!
در سکانس آخر #بهداد را میبینیم که وارد زندان میشود و روی تخت دراز میکشد. او جرم حمل هروئینها را قبول کرده است، زیرا جرئت و جسارت قبول کردن زندگی نابهسامانش را نداشته و ندارد؛ او باید بمیرد، زیرا جسارت و جرئت زنده بودن را نداشته است!
- ۹۹/۰۵/۳۱