دلداده ها - ریچارد فورد
چکهای برگشتخوردهی "بابی" او را تا سر حد جنون یاغی کرده، و حال اسلحه به دست به سرقت یک سوپرمارکت رفته است! جرم او حبس است، حبسی که یقیناً پیش و پس از آن، شخصیتش دستخوش تغییر میشود. او که در زندگیِ سگیاش (!) جز یک سگ (به نام "باک")، یک موتور و زنی که طلاق داده (به نام "آرلین")، کسی دیگر را ندارد؛ صبحِ روزی که باید خودش را به زندان معرفی کند، وگرنه پلیسها دَم در خانهشان قطار میشوند؛ به خانهی زن سابقش میرود تا آنجا صبحانه بخورد! صبحانه را هم میخورد، تخممرغ آبپز! با شوهر جدید زن سابقش (به نام "راس") همکلام میشود و "راس" دلداریاش میدهد که "ما همه یک مجرم، قاتل، جانی و خانهخرابکُنِ درون داریم. فکرش را نکن مرد". این مرد مجرم، به همراه آرلین، راس و چِری (بچهی راس از ازدواج قبلیاش) سوار ماشین شده و وارد جاده میشوند و کلی شوخی و انرژی و هیجان و تفریح، آن هم برای این که بابی نترسد و با دل خوش وارد زندان شود، که اتفاقاً اینطور نمیشود و او علیرغم تمام خونسرد نشاندادنهایِ خود، در دلش آشفته بازاری به پا شده است. بابی خود را به زندان معرفی میکند و میرود. در پایان میبینیم در همان حال که چری دارد با کاپشن گشادی که بابی به او بهعنوان یادگار اهدا نموده است بازی میکند، مکالمهی آرلین و راس ناراحتکننده است. حقیقت این است که آنها گمان میکردند با رفتنِ بابی از زندگیشان، همهچیز بر وفق مرادشان میچرخد، اما حال هر دوی آنها از خیانت یکی از طرفین میترسند! این داستان روشن میسازد که عشق با همهی قداستش، میتواند همچون زبالهای که یک و نیم ساعت دیرتر از موعد مقرر دَم درب خانه گذاشته شده و تا ساعت ١١ و نیم ظهر روز بعد مانده و بوی تعفنش محله را برداشته، بدبو و آزار دهنده باشد. باب میرود و از مزاحمتهایش خبری نیست، اما آیا تضمینی هست که از شهوت یک مرد یا هوسبازی یک زن خبری نباشد؟!
#مظاهر_سبزی، #دوشنبه_های_داستان
نام #داستان_کوتاه: #دلداده_ها ، نویسنده: #ریچارد_فورد ، از کتاب مجموعه داستان #آتش_بازی ، مترجم: #امیر_مهدی_حقیقت ، ناشر: #نشر_ماهی
___
دوشنبهی هفتهی آتی (٣ شهریور) #داستان_کوتاه #بچه_ها از همین کتاب🌹
- ۹۹/۰۵/۳۱