گوساله ی بی تاب - ایزاک بشویس سینگر
برای دوشنبه ی هفته ی آتی (٢۶ خرداد) #داستان_کوتاه #گوساله_بی_تاب از #ایزاک_بشویس_سینگر را می خوانیم.
_
و اما #داستان_کوتاه این هفته:
نام داستان: #داستان_مرگ_یک_انسان | نویسنده: #امیر_حسین_چهل_تن
همانطور که از نام داستان برمی آید، مرگ یک انسان را می خوانیم. اما نه مرگی عادی مثل مرگ بر اثر کهولت سن و یا مرگی عجیب مثل ایست قلبی یک دختر ٢٢ ساله. مرگی را می بینیم و می خوانیم که شاید همه مان حداقل یک بار تجربه اش کرده ایم، مرگ بر اثر انزوای ناخواسته و یا اگر دقیق تر بخواهم بگویم، مرگِ یک آدمِ تنها در دلِ شلوغیِ اطرافیانش.
آقای پارسی، کارمندی معمولی ست با یک خانواده ی معمولی؛ که به تازگی بازنشسته شده و خانواده اش که او را اشتباهاً با دستگاه ATM اشتباه گرفته اند (!)، توقع دارند بی کار نباشد و کاری برگزیند. وقتی می بینند آبی از خودش گرم نمی شود و هر روز پیپ اش را بیشتر پر می کند و دود پیش اش را با سرعت بیشتر فوت؛ هرکسی ایده می دهد، زن اش و پسرش سعید و دخترانش.
آقای پارسی همان روزی می میرد که خود را در دنیای غریب خانه اش می بیند، خانه ای که چند عضو بارِ "اعضای خانواده بودن" را در آن بر دوش می کشند، اما نبودن شان بهتر از بودن شان سود می رساند.
او انباری طبقه بالای خانه شان را خالی می کند و به آنجا پناه می برد. زن اش نه که بی خیال اش باشد، اما از نبودن اش ناراحت هم نیست! و فرزندان اش تلرانسی او را دوست دارند، یک روز جان شان برای پدر جان شان در می رود و یک روز سایه اش را با تیر می زنند.
آقای پارسی از همان کلمه ی اولِ داستان شروع به مردن کرده است، اما کشیده می شود تا پایان، و سعید یک روز وقتی که می بیند پدرش مرده، به خانواده می گوید؛ در حالی که زن اش خونسرد می گوید با بهشت زهرا تماس بگیرید و دخترها ناراحتی خاصی ندارند، جز این که برای ثانیه هایی از خواندن و ورق زدن مجله ی مُد عقب مانده اند!
- ۹۹/۰۳/۲۳