آواتار - جیمز کامرون
نام فیلم: #خاک_آشنا | نویسنده و کارگردان: #بهمن_فرمان_آرا | مدت زمان: ١ ساعت و ٣٣ دقیقه
___
آدم فکر می کنه می تونه گذشته رو پشت سر بزاره و از نو شروع کنه، ولی این اشتباهه، چون گذشته شما رو پیدا می کنه و به سراغ تون میاد و روزْ روزِ جوابه.
___
هنرمندی تهرانی با تخلص "مام نامدار" که خود را در خانه ای در کردستان محبوس کرده تا شعر بگوید و نقاشی بکشد و خلاصه آن که هنر را آنطور که دل اش می خواهد و حس اش می طلبد لمس کند و تجربه کند؛ یک روز از خواهرش می شنود که شبنم از خارج برگشته، همان دختری که مام نامدار یک عمر عاشق سینه چاک اش بود.
خواهرزاده ی این هنرمند تهرانی-کردستانی که چندین بار اقدام به خودکشی کرده است و پدرش را نیز از دست داده، به تبعِ این که مادرش می خواهد با شوهر چهارم اش به دُبی برود و طعم زندگی غیر ایرانی را بچشد، وارد زندگی مام نامدار می شود و عملاً تنهایی اش را بر هم می زند و این تنهایی وقتی بیش از پیش آشفته می شود که سر و کله ی شبنم هم پیدا می شود.
___
در کنار داستان عشق مرده ی مام نامدار-شبنم، خواهرزاده ی مام نامدار عاشق دختری کورد می شود، عشقی زنده و حَیّ و حاضر که او را تا دَمِ مرگ می کشاند.
در انتها کاشف به عمل می آید که شبنم به خاطر این پای آشنا بودنِ خاک را به میان کشیده است و به ایران برگشته که سرطان دارد و پزشکان امریکایی جواب اش کرده اند؛ همان شبنمی که شده بزرگ ترین سوال زندگیِ مام نامدار، زیرا که در اوج عشق و عاشقی دو طرفه ای که بین شان بود، با محمود که اصلاً عاشق اش نبود "اما پولدار بود" به خارج گریخت؛ در سراب زندگی ئی رؤیایی.
خواهرزاده ی مام نامدار بالاخره پس از کلی تلاش به دختر کورد مورد نظرش می رسد؛ اما مام نامدار نه تنها به شبنم نمی رسد بلکه با دیدن دوباره اش داغ دل اش تازه تر می شود و یک شب وقتی که درب ها و پنجره های خانه اش را شش قفل کرده تا بیشتر از همیشه از مردم پنهان بماند، درب را به روی رفیق صمیمی اش که نویسنده بود نمی گشاید و رفیق اش در نزاع با پلیس کشته می شود و شاید #فرمان_آرا قصد داشته به این صورت به مخاطب بفهماند که اگر هنرمند از جامعه اش بِبُرَد و به انزوای خود پناه ببرد، همه چیزش را از دست خواهد داد؛ هم عشق اش هم رفیق صمیمی اش.
- ۹۹/۰۳/۲۳