آوازهای سرزمین مادری ام - بهمن قبادی
نام فیلم: #آواز_های_سرزمین_مادری_ام (#گمشده_ای_در_عراق) | نویسنده و کارگردان: #بهمن_قبادی | مدت زمان: ۱ ساعت و ۳۹ دقیقه
___
"هناره، عشقی در جنگ یا جنگی در عشق؟!"
هناره زنی آوازهخوان است که همسر پیرش (ملا میرزا) را رها کرده و در مرز عراق آواز میخوانَد. ملا میرزا پیرمردی #کورد است و موسیقیدان، کلی شاگرد دارد و کودکان کورد در به در دنبال نوارهای صدای پسرش (برات) هستند که دلنشین میخوانَد.
استارت اصلی داستان، زمانی زده میشود که ملا میرزا به همراه برات و پسر دیگرش اوده -که ۷ زن دارد و ۱۱ بچه، و همهی این ازدواجها و بچهدار شدنها بهخاطر داشتنِ پسر است که آرزویش بر دلش سنگینی میکند، و برای همین دنبال زنی ۸ ام است و بچهای ۱۲! با این امید که زن پسرزا باشد و ۱۲ امین بچهاش دیگر دختر نشود!- سازهایشان را بر میدارند و سوار بر موتورِ برات دل به جاده میدهند تا برسند به عراق و ببینند هناره را.
دوست هناره را میبینند که ادعا میکند نامهای از هناره دست دایه است، مشتمل بر حرفهایی خصوصی از زبان هناره برای شخصِ ملا میرزا. دایه را مییابند اما نامه را خیر! دایه نامه را گم کرده است و حدس ملامیرزا این است که میتوان سراغ آن تکه کاغذ را که حال حکم دار و ندار ملا میرزا را دارد، از دوست قدیمی ملا گرفت. در این وادیِ نفسگیر، حرف مردم پشت سر ناموس ملا میرزا، وی را عذاب میدهد و خدشه بر اعصاب و روانش وارد میسازد. با این که ملا بیست و اندی سال پیش هناره را طلاق داده است، اما دل در گروی محبت وی و نیز زیبایی چهرهاش و صدای دلربایش دارد. حتی بهمنظور این که مصمّمتر باشد از برای رسیدن به هناره، این دروغ را می پراکند که او هناره را طلاق نداده بلکه صرفاً رهایش کرده است، پس هنوز ناموسش است و مُهر غیرتش بر پیشانیاش ثبت و مِهر ابدیاش در قلبش مانا.
تمام این کششها و چالشها را در حالی میبینیم که اصلاً فراموشمان شده است جنگی بین ایران و عراق در حال انجام است! ساز ملا و صدای زیبای برات و اوده، هوش از سرت میبرد و گویا صدای موشکها پارازیتی بیش نیست!
آنها در میانهی راه اسیر مردی میشوند که قصد بر هم زدن یک عروسی را دارد، زیرا خودش را صاحبِ آن عروس و عروسی میداند. اسلحهاش را در دست گرفته است و گروه موسیقی سه نفرهی ملامیرزا را مُجاب میکند پا به محفل عروسی دختر مورد علاقهاش بگذارند و بنوازند و بخوانند!
اسیری را تمامی نیست؛ آنها مجدداً اسیر راهزنها میشوند و سازهای موسیقیشان، موتورشان و در حقیقت تمام داراییشان دستخوش غارت میشود و بیکس و تنها در جادهای کوهستانی رها میشوند.
هناره پیدا نمیشود، در حقیقت هست اما خود را نشانِ ملا نمیدهد. ملا خبردار میشود هناره شیمیایی شده و هم صدای زیبایش را از دست داده، هم زیبایی چهرهی مسحور کننده اش و هم پسرانش را که پس از ازدواج با دوست صمیمی ملا -سیّد- نصیبش شده است. همسرش فوت کرده است و حال تنها دختری کوچک دارد که نمیخواهدش! شاید قصد این را دارد که یک یادگاری از خود برای ملا بر جای بگذارد، و یا شاید ترسِ زنده نماندن دخترش، و یا حتی این که علاقه ندارد دخترش قد بکشد و ببیند مادری دارد با صدایی گوشخراش و چهرهای نه زیبا و نه دلبرا و نه حتی معمولی، بلکه دلخراش و کَریه و زننده!
و این پایانِ فیلم است: ملا، دخترِ هناره را بر کول گرفته است و در برفها از دوربین دور میشود. یک روز هناره از او دور شد، امروز او از هناره دور میشود؛ هنارهای که بر تکهای سنگ نشسته است و میگوید "آیا دوباره دخترم را میبینم؟!"
#مظاهر_سبزی
- ۹۹/۰۲/۱۹