باد ما را خواهد برد
نام فیلم: #باد_ما_را_خواهد_برد | کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی
___
- از بس این دِهتون دوره! می دونی ما چندوقت ...
پسر بچه اجازه نمی دهد مردی که داخل ماشین است و مشغول صحبت است، حرفش را ادامه دهد، می گوید
+ نزدیکه
- نزدیکه؟!
+ ها
- شما خودتون چطوری دِهتون رو پیدا می کنید؟!
+ من از کوچیکی اینجا پیدا شده ام، دیگه می دانم اینجا رو
___
در "باد ما را خواهد برد" ، باز هم بازیِ نابازیگران را می بینیم، افرادی محلی که اصلا نمی دانند تلویزیون چیست و الفبای فیلم چیست، جلوی دوربین عالیجناب نه که نقش بازی کنند، خودشان را بازی می کنند. و این "خود بودن" آدم را یاد "سهراب" و "فروغ" و "خیام" می اندازد، که می شود ردّ پایشان را در جای جای فیلم های عالیجناب دید. در این فیلم هم در کمتر از سه دقیقه ی اول مشخص می شود "فروغ" کارگردان این فیلم است، نه عالیجناب!
___
+ فکر می کنم فرهادم بیستونُ تنهایی کنده. فرهادُ می شناسی؟
- بله! همشهری مانه. پنج فرسخیِ اینجاست.
+ آها! باریک اله. ولی بیستونُ ... ولی بیستونُ فرهاد نکنده!
- می دانم!
+ کی کنده؟!
- عشق کنده! عشق شیرین
+ باریک اله. اهل دلم که هستی
- آدم که بی دل نمی شه آقا!
___
داستان فیلم: پیرزنی در یکی از روستاهای کرمانشاه در حال جان کندن و ملاقات مرگ است. گروهی راهیِ این روستا شده اند، تا از مرگ او و مراسم خاکسپاری محلی آن منطقه فیلمبرداری کنند.
___
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سُرخ است و مُشوّش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گوئی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن، هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دست هایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لب های عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد
نام فیلم برگرفته از این شعر فروغ است
___
در انتها، در حالی که دوستانِ تنها بازیگرِ فیلم (بهزاد دورانی) از مرگ پیرزنِ مریض ناامید شده اند، تنهایش می گذارند. با مرور زمان مشخص می شود حال پیرزن بد شده است و رو به موت است، اما دورانی تنها به گرفتن چند عکس بسنده می کند و روستا را ترک می کند!
___
+ چند کلاس درس خوانده ؟
- کی ؟
+ همان که شعرش را خواندی
- فروغ؟ چهار پنج کلاس فکر نکنم بیشتر خونده باشه. آخه می دونی، شعر گفتن زیادم ربطی به درس خوندن نداره. اگه تو هم ذوقشُ داشته باشی می تونی شعر بگی.
___
جدال مرگ و زندگی، این بار هم با زبانی شیرین و در پسِ افکار خاصّ عالیجناب به جان مخاطب تزریق می گردد و دوباره آنجا که نباید، علیرغم میل، فیلم تمام می شود! این فیلم را فلسفی ترین فیلم عالیجناب می دانند. دورانیِ این فیلم در ۱ ساعت و ۵۸ دقیقه بدل به دورانیِ دیگری می شود و به فلسفه ای عمیق از مرگ و تولد پی می برد.
___
+ آقای دکتر! تخصص شما چیه؟
- تخصص نگرفتم که در تمام اعضای بدن طبابت داشته باشم! اگر تخصص می گرفتم، باید طبابت روی همون تخصص انجام می دادم.
+ بله بله! با این حساب پس شما باید مراجعه کننده هم زیاد داشته باشین، نه؟
- کسی هم مراجعت نمی کنه، مجبوریم بریم یه گشتی بزنیم این طبیعت زیبا را نگاه بکنم و برخوردم بکنم یه ختنه ای اگر شد، تزریقی شد، سوراخ گوشی شد او رَم انجام بدم. و اِلّا به درد کسی نمی خوریم، ولی به درد خودمان که می خوریم بریم طبیعتُ نگاه بکنیم. تماشای طبیعت. بهتر از ایه که بشینی تخته بازی کنی، بی کار باشی
___
و اما بدون شک، بهترین سکانس فیلم یکی از همان سکانس های پایانی است که دورانی و طبیب سوار بر موتور در گندمزار می روند و همزمان با دور شدن و کم شدن صدا، طبیب این شعر از "خیام" را می خواند:
"گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است"
و می شود خوش بودنِ شنیدنِ آواز دهل از دور را با پود و تار جان شنید و حس کرد.
مظاهر سبزی - 22 فروردین 98
- ۹۹/۰۱/۲۲