وبلاگ من

...

ما تونستیم

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ب.ظ

کلی فاصله داشتیم با حقیقت. درگیر روزمرگی بودیم و چرخ دنده های اتاق کنترل زندگی مون از کار افتاده بود و هِدِ سایتِ مدیریت پروژه سرشُ گذاشته بود‌ روی میز، قهوه اش سرد شده بود، سیستم داشت اِرور می داد. اینور و اونور زمزمه ی تغییر بود، اما هیشکی غُل و زنجیر پاهاشُ باز نمی کرد. یه چیزی بدتر از خوره چسبیده بود به ذهنمون که می گفت "نمی شه" . انقدر به تلخی ها فکر کرده بودیم که حالمون از زندگی که چه عرض کنم، حال مون از زنده بودن خودمون هم بدش میومد.‌ تا یه روز همه ی خط خطی های ذهنمون رو خط زدیم و "گور بابای محدوده ی امنِ زندگی. از این به بعد کارایی می کنیم که تا حالا نکردیم" . پا رو کشیدیم بیرون و همه چی شکست، هم غُل و زنجیر هم حصار اطرافمون هم کاسه ی بلوریِ ترس و استرس هامون و این قبیل خزعبلات و چرندیات.

  • مظاهر سبزی