وبلاگ من

...

رعنا جان، دارم میام

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۵۰ ب.ظ

#رعنا_جان همین روزها میام استرالیا. یعنی پایان نامه رو دفاع کنم، و پول هام رو از اسنپ و تپ‌سی بگیرم، و ویرایش این کتابی که ویراستاری‌ش رو قبول کردم تموم کنم، و چندتا متن واسه نشریات بنویسم، و سربازیم‌ رو اوکی کنم، و ویزا و پاسپورتم‌ رو بگیرم، و بدهی های مسعود رو بدم، و چندتا پایان نامه واسه بچه ها درست کنم و پولش رو بزنم به جیب، و برم چندماه توی یه شرکت دانش بنیان کار کنم، و سه فصل باقی مونده ی رُمانم رو تموم کنم، و نشریه مون توی کانون ادبی دانشگاه رو استارت بزنیم، و واسه اون آزمایشگاهی که توی کرج‌عه بشم ساقی و از تهران مواد آزمایشگاهی و پی‌پت و پوآر و فالکون ببرم؛ میام.
.
اون وقت می شینم کنارت و وقتی که دست هات توی دست هامه، می گم "عزیزم! من همه ی کتاب های همینگوی و داستایفکسی و بوکوفسکی و تولستوی و ویکتور هوگو رو خوندم. فقط واسه این که بشم یکی مثل تو!" و تو بگی "قبول نیست، آلبر کامو نخوندی!" و من بگم "آخ آخ آخ! اونُ یادم رفت بگم عزیزم، یادم رفت. کتابای اونم خوندم، تمام و کمال" و تو بگی "خب! حالا اینا به من چه! من شاعرم! یه دورانی نویسنده بودم، خدابیامرزه اون روزا رو" و بعدش بگم "شاملو خوندم. مولانا خوندم. بهمنی خوندم. فروغ خوندم.‌ سهراب خوندم‌. و هر شاعری که فکرش رو بکنی" و تو بگی "نمی دونستم اهل شعر هم هستی!" و اون موقع برات آخرین غزل پست‌مدرن‌ ام رو می خونم.
.
و اون وقت دکتر یه بشکن می زنه و در حالی که پنس رو از روی میز برمی داره و درب کِشو رو باز می کنه می گه "اسکیزوفرنی گرفتی آقای سبزی! اصلا رعنا کیه که توی فکر و خیال باهاش حرف می زنی؟! چرا انقدر توی افکارت غرقی؟!" و بگم "رعنا کسی‌عه که منُ از تنهایی نجات می ده، مثل کلردیازپوکساید که آدم رو از افسردگی نجات می ده، مثل آنتی هیستامین که جلو آبریزش بینی رو می گیره، مثل ژلوفن که جلو سردرد و پادرد رو می گیره، مثل دیفین هیدرامین که جلو سرماخوردگی رو می گیره، مثل بتادین که جلو خون ریزی رو می گیره، مثل باند که جلوِ شدّت و حدّت پیشرَوی زخم‌ رو می گیره، مثل اون قرص ریزه میزه ها که حفرات پوست رو مقاوم می کنم تا سینوس ها فعال نشه، و مثل اون کپسول های زرد رنگ که مردها قبل خواب می خورن تا راحت بخوابن.‌ رعنا داروخانه ست! داروی همه ی دردها، که میاد یه روز." و بعد بپرسم "دکتر! فرق شیزوفرنی و اسکیزوفرنی چیه؟!"
.
راستی رعنا، می دونستی راوی زندگی هر مردی یه دانای کُل‌عه که رفته توی عمق ۸ فوتیِ قلبش و حسش و عشقش و فکرش؟

  • مظاهر سبزی