وبلاگ من

...

گره ی روسری

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۴۱ ب.ظ

تازه از پاکستان قاچاقی اومده بودیم ایران. زندگی مون گُه بود‌. شما توی خونه تون سنتور و سه تار و پیانو و دو قفسه پر از کتاب داشتین. ما توی خونه مون تریاک و شیشه و سرنگ و یه کِشو پر از سیم و سنجاق. اون آقاهه کی بود؟ همون که ماشین آشغالی ای که سه شنبه ها ۹ صبح میومد توی محل مون آهنگش رو می ذاشت. آها، بتهوون بود‌.‌ هر پنج شنبه عصر اونو می زدی، می شه دوباره بزنی تا با لباس مندرس ام و دمپایی های خاکستری داداش بزرگم و شلوار کردی‌م بیام وایستم دم در خونه تون گوش کنم؟ ویوالدی رو هم تو بهم یاد دادی که کی بود و چهارفصل‌ش رو برام یه بار زدی.
.
می گن خدا عادله، کجاش عادله؟! کو عدالت؟ چرا تو باید هر روز عصر آب هویچ یا شیرموز بخوری و صدای آبمیوه گیری تون بیاد خونه ی ما، اما ما با یه عده معتادِ از خدا بی خبر سر و کله بزنیم که لَنگ چُس‌تومن پول موندن و دارن از خماری ضَجّه می زنن که "داداش فقط یه ذره" . فقط یه ذره؟!
.
اختلاف بین من و تو اختلاف طبقاتی نبود، شکاف طبقاتی بود. یه ذره هم نبود، یه دنیا بود. راستی اجازه دارم بگم از همون ۱۰ سالگی تا همین ۳۶ سالگی عاشقتم؟ اجازه دارم بگم اون موقع ها روم نشد بگم اما دلم می خواد با دوچرخه ات یه بوق بزنم؟ راستی، گره ی روسریت چطوری بود؟ یه بار بهم یاد دادی اما یادم رفت، خیلی خوشگل گره می زدی لامصب! اینجا توی پاکستان هیچ دختری پیانو نمی زنه، اینجا توی پاکستان عصرها دسته جمعی و ایل و تباری می شینیم پای منقل، اینجا توی پاکستان هیشکی روسریش رو مثل تو خوشگل گره نمی زنه. من توی ۱۰ سالگی اگه کشیدنی بود همه چی رو کشیده بودم و اگه تزریقی بود همه چی رو تزریق کرده بودم و اگه تودماغی بود همه چی رو با دماغ زده بودم به بدن. اما تو توی ۱۰ سالگی می دونستی دکتر حسابی کیه، المپیاد رفته بودی و تئاتر بازی می کردی. خدا عادله؟!!!
.
گره ی روسریت خیییلی خوشگل بود.

  • مظاهر سبزی