وبلاگ من

...

سقوط هواپیمای اوکراین

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۴۱ ب.ظ

گفت من اشتباهی چشمک زدم. گفتم مثل همین هواپیما که اشتباهی بهش موشک زدن؟ گفت به خدا کار و زندگی دارم، برو عشق و عاشقی رو بزار کنار. گفتم مگه من کار و زندگی ندارم؟! گفت هنوز هم از تاریکی می ترسی؟ گفتم آره، هم از تاریکی می ترسم هم از تنهایی. از آمپول هم می ترسم. از سکوت می ترسم. از صدای پر زدن ملخ می ترسم.‌ از صعود و سقوط می ترسم. از شادی و غم و خنده می ترسم. از ژلوفن و دیفین هیدرامین می ترسم.‌ از متانول و اتانول و دی متیل اتر می ترسم. از اینکه یه روز یکی بزنه منو بکشه و بعد روی سنگ قبرم بنویسه "اشتباهی شد. ببخشین" می ترسم. از ترس می ترسم. از شجاعت می ترسم. از شیوه ی نگارش سیّال‌ذهن توی نویسندگی می ترسم. از ریجکت شدن مقاله ام می ترسم. از صبح می ترسم. از شب می ترسم. از عاقل می ترسم.‌ از دیوونه می ترسم. از اون دانشجو که ۴۰ ساله ست و هنوز داره درس می خونه می ترسم. از چشمات می ترسم. از چشمای هر دختری می ترسم. از چشمک های اشتباهی می ترسم. از عشق و عاشقی می ترسم.
.
گفت من چه گناهی کردم دختر شدم؟! گفتم من چه گناهی کردم پسر شدم؟ اون هایی که توی هواپیما بودن چه گناهی کرده بودن که دانشجو شده بودن؟ گفت اشتباهه دیگه! پیش میاد. گفتم ولی بعضی پیش اومدنا دهن آدمو سرویس می کنه. گفت قدیم ها با ادب بودی، دهن سرویس شدن یعنی چی دیگه؟! گفتم از ادب می ترسم. از ادبیات می ترسم. مامان دیروز می گفت داشته برنج می کشیده سه تا کفگیر هم واسه من کشیده، از جای خالیم توی خونه می ترسم، از برنج و کفگیر می ترسم، از این که یه روز شرمنده ی خودم و زندگیم و مامان بشم می ترسم. از طعم هلو ِ دلستر می ترسم. از غم می ترسم.‌ از دیدن چشم هام توی آینه می ترسم. از بوی موهات می ترسم. از صدای ضربان قلبم می ترسم. از ۲۰ صفحه ی آخر هر رمانی که دارم می خونم می ترسم. از فصل ۴ پایان نامه ام می ترسم. از چای کیسه ای می ترسم. از تاچِ گوشیم می ترسم. از هواپیما می ترسم. از ایران می ترسم.

  • مظاهر سبزی