وبلاگ من

...

میدون بار مشهد

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۰۲ ق.ظ

فرشته رمضانی و حسن بیگی #گم_شده اند و اعلامیه ی اعلام گمشدگی شان را چسبانده اند به دیوار سمت چپ ورودی #میدان_بار_نوغان مشهد، همانجا که بیرونش ترافیک ماشین است و داخلش ترافیک آدم، همانجا که سیرِ همدان به هفت نرخ ۵ تومن، ۶ تومن، ۷تومن، ۸ تومن، ۹ تومن، ۱۰ تومن و ۱۱ تومن به فروش می رسد و انارِ چهارتومنیِ خراب دارد و انار ۷ تومنیِ اعلا.
.
"هرکسی گمشده ای دارد و خدا نیز گمشده ای داشت"، این جمله ی #شریعتی را پیوند می زنم به تقدیر و قضا و سرنوشت و قسمت، و قسمت آخر سریال #ارمغان_تاریکی جلو چشمم نقش می بندد همانجا که #آرش_مجیدی می چرخد و چشم در چشم #امیر_آقایی می گوید "یه روزی صورت زنم رو سوزوندی، اون نمی خواست من ببینمش، منم ندیدم!"
.
محسن پایش می خورد به جعبه ی پیاز و می افتد، مادرش داد می زند "یعنی جعبه به این گُندِگی رو ندیدی محسن؟!" و پدرش پیپ را از دهانش درآورده و درنیاورده می گوید "حالا ببینش، دو کیلو فلفل دلمه دادم دستت، اگه این هندونه ها دستت بود فکر کنم میدون بار رو میاوردی پایین!" . محسن و پدر و مادرش می روند، فروشنده می گوید "حیفِ این جعبه که خورد به پای تو!"
.
- کاهوها رو چند خریدی؟
+ نمی دونم، من فقط باربَرَم! برو از خانومه بپرس، همون چادر مشکی‌عه که داره سمت راست رو نگاه می کنه. کنارشم داداشمه، همون که کاپشن مشکی پوشیده و کفش سیاه و قرمز داره و پیرهن آبی.
- انارهاش آبیه؟
+ آبی؟! چرا آبی؟! انار قرمزه، قرمز و سفید.
- نه، می گم آب‌داره؟
+ نمی دونم حاجی، از توی انار که درنیومدم!
.
اینجا سوژه برای نوشتن متن کوتاه نیست، باید #اصغر_فرهادی بیاید و یک #فیلمنامه از آن بنویسد، از همان #فیلم هایی که انقدر بازی #بازیگر هایش خوب است که بعد از دیدنِ بار اول دوست داری بار دوم و سوم هم ببینی و بعد بنشینی توی اینترنت سرچ کنی ببینی لایه های پنهان فیلم چه داشته و نور و فضاسازی چه می خواسته بگوید. باید اصغر فرهادی اینجا باشد نه من.
.
هرکسی گمشده ای دارد، خانواده ی رمضانی و بیگی عزیزشان را گم کرده اند، خدا گمشده ای دارد که برایش زمین و آسمان‌ را ساخت، من هم گمشده ای دارم؛ این همه سوژه برای نوشتن، فقط همین چندخط را به ارث می برم و با خود می اندیشم چه وارث نابه جایی هستم در دنیای کلمات.
.
- بریز کنار درخته، کود می شه
+ آخه پوست پرتقال رو بریزیم اینجا؟
- بریز سخت نگیر
+ من می ریزم توی جیبم!
- بیا این پوست موز رو هم بنداز توی جیبت!
+ رد شیم اونور خیابون؟ می خواستم دست اون پسره رو بگیرم، اما رفت، سریعتر از ما
- بچه های این دوره زمونه هفت هشت سال از ما جلوترن مظاهر، ما سوختیم و دود شدیم پسر
+ اوه اوه آسمون رو ببین چه دودی شده!
- تهران بودی دود و سرما بود، اومدی مشهد با خودت دود و سرمای اونجا رو آوردی!
.
هرکسی گمشده ای دارد، و من هم گم شده ام در میان این همه کلمه. باید روی تکه ای کاغذ بنویسم "مظاهر سبزی گم شده است، وی از صحّت و سلامت عقلی و قلبی برخوردار است، اما هرکسی گمشده ای دارد." و شماره ام را بزنم تا کسی شاید توانست کمکم کند.

  • مظاهر سبزی