وبلاگ من

...

هادی

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۱۷ ق.ظ

سه هفته رفتم باشگاه بدنسازی.
.
اون روزایی که نمی دونستم درخت گیلاس و آلبالو باید کنار هم کاشته بشن تا میوه بدن
اون روزایی که هنوز محسن چاوشی روی سرش "خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش، بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر" رو تتو نکرده بود
اون روزایی که هنوز این جمله ی جان‌اف‌کندی رو نشنیده بودم "پیروزی هزار پدر داره و شکست یکی" (کندی این حرف رو واسه قبول شکست در حمله به کوبا گفت)
اون روزایی که حرف حامد یگانه رو قبول نداشتم "بدنسازی ۸۰ درصدش تغذیه ست"
اون روزایی که عکس چه‌گوارا رو دوخته بودم به جیب داخلیِ کاپشنم و زیرش نوشته بودم "چه‌گوارا رو کشاورزهای بولیوی لو دادن، کشاورزهایی که چه گوارا واسه شون می جنگید"
اون روزایی که نمی دونستم کیست‌ مویی چیه و با کایفوسیز می شه سربازی رو پیچوند
اون روزایی که روی یه کاغذ A3 نوشته بودم "دریانوردها می گن: ما به امید بهترین ها هستیم، اما برای بدترین ها آماده می شیم!" و چسبونده بودمش روی برگه ی اول دفتر کلاسورم
اون روزایی که نمی دونستم تافل و آیلتس چیه
اون روزایی که نمی دونستم اومانیسم (Humanism) چیه "یعنی انسان شناسی در تمام ابعاد، که از نظر بیولوژی و فیزویولوژی و روانی انسان را مورد ارزیابی قرار می دهند"
.
هادی رو اونجا دیدم، توی باشگاه. و دو سه بار دیگه هم توی خوابگاه دیدمش بعدا. امشب هم دیدمش، چمدون به دست داشت می رفت، گفتم کجا؟ گفت عروسی خواهرمه و چله هم خونه می مونم، گفتم خوشبخت بشه و خوش بگذره‌، گفت ایشالا عروسی خودت، گفتم پسر که عروس نمی شه (!) دوماد می شه، گفت والا از وقتی که شام رزرو می کنی کباب تابه ای ولی بهت کشک بادمجون می دن، همه چی شدنیه!

  • مظاهر سبزی